مامانش و دخترش و باباش

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

دختر ده ساله احمدی نژاد نشسته بود پهلوی مامانش و داشت سخنرانی باباش را از سازمان ‏ملل و مصاحبه های او را در آمریکا نگاه می کرد. مادرش هم به تلویزیون خیره شده بود و ‏هر لحظه چشمش از حدقه پرت می شد بیرون و دوباره می رفت سرجاش. بالاخره زهرا جان، ‏دختر ده ساله محمود پینوکیو از مامانش پرسید:‏

‏- مامان! چی شده بابام داره این حرف ها رو می زنه؟

مامانش: بابات قراره رئیس دنیا بشه و همه دارن حرفش رو گوش می کنن.‏

دخترش گفت: آخ جون! یعنی می ریم یه جای دیگه؟

مامانش: شاید بریم. اگه بابات رئیس اونجا بشه ما رو هم می بره.‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما مردم سالاری حقیقی حاکم است.“‏

دخترش گفت: مامان! مردم سالاری حقیقی یعنی چی؟

مامانش گفت: یعنی مردم هر کسی رو مردم بخوان انتخاب می کنن.‏

دخترش گفت: آخ جون، کشور بابام چه جای خوبیه!‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما همه نشریات آزادند که هر چه می خواهند ‏علیه دولت بگویند.“‏

دخترش گفت: مامان! یعنی تو کشور بابام دیگه کسی رو نمی گیرن؟ ‏

مامانش گفت: چه می دونم، بابات داره می گه.‏

دخترش گفت: آخ جون! کشور بابام چه جای خوبیه!‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما آزادی مطلق وجود دارد.“‏

دخترش گفت: مامان! آزادی مطلق یعنی چی؟

مامانش گفت: یعنی هر کسی هر چی خواست می گه.‏

دخترش گفت: آخ جون! کشور بابام چه جای خوبیه!‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما فقیر به آن معنی وجود ندارد.“‏

دخترش گفت: مامان! فقیر یعنی مثل کی؟

مامانش گفت: فقیر یعنی مثل همسایه های قبلی مون، مثل ده بابات، مثل همین هایی که تو ‏خیابون می بینیم.‏

دخترش گفت: آخ جون! یعنی توی کشور بابام فقیر وجود نداره، چه جای خوبیه!‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما هر کس هر سووالی بخواهد از رئیس جمهور ‏می پرسد.“‏

دخترش گفت: مامان! یعنی دیگه بابام عصبانی نمی شه اگه مردم ازش سووال کنن؟

مامانش گفت: دخترم! اون تلویزیون رو ببند، اینها مال تو نیست….‏

دخترش گفت: می دونم، مال کشور بابامه، ولی عجب کشور خوبیه!‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما 98 درصد مردم از دولت حمایت می کنند.“‏

دخترش گفت: مامان! 98 درصد یعنی چقدر؟‏

مامانش گفت: یعنی خیلی زیاد. یعنی هر صد نفر دو نفر از بابات حمایت نمی کنن.‏

دخترش گفت: یعنی بقیه حمایت می کنن؟

مامانش گفت: آره دیگه، بقیه حمایت می کنن.‏

دخترش گفت: یعنی مثل کشور خودمون نیست که همه به ما و بابام بد و بیراه می گن؟

مامانش گفت: من چه می دونم….‏

دخترش گفت: یعنی توی کشور بابام همه طرفدارش هستن؟

مامانش گفت: فکر کنم منظور بابات همینه…..‏

دخترش گفت: پس چرا بابام ما رو نمی بره توی کشور خودش و ما مجبوریم توی ایران باشیم؟

مامانش گفت: دخترم، کارهای بابات رو از خودش بپرس.‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ من در کشورم مثل بقیه مردم موسیقی های غربی و ‏تلویزیون های غربی را می بینم.“‏

دخترش فریاد زد: مامان! ببین بابام چی می گه؟ می گه توی کشور خودش تلویزیون های ‏خارجی رو می بینه، خوش به حالش!‏

مامانش: لابد توی دفترشون بررسی می کنن….‏

دخترش گفت: نمی شه ما هم بریم کشور بابام تلویزیون های خارجی رو بررسی کنیم؟

مامانش: من نمی دونم، هر وقت خودش اومد ازش بپرس.‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ سیستم قضایی ما از پیشرفته ترین سیستم های دنیاست.“‏

دخترش گفت: مامان! باز هم بی آبرو شدیم! بابام به سیستم فضایی گفت سیستم قضایی…‏

مامانش گفت: نه عزیزم، منظور بابات همون سیستم قضاییه….‏

دخترش گفت: اون وقت سیستم قضایی پیشرفته یعنی چی؟

مامانش گفت: یعنی کسی رو الکی دستگیر نمی کنن و زندانی نمی کنن و دادگاه ها بیخودی آدم ‏ها رو نمی کشن….‏

دخترش گفت: یعنی مثل ایران نیست که توی خیابون بیخودی گیر بدن و مثل مامان همکلاسی ‏ام بخاطر روسری اش زندون بره؟

مامانش گفت: اونها بدحجاب اند، این فرق می کنه….‏

دخترش گفت: یعنی توی کشور بابام الکی گیر نمی دن؟

مامانش گفت: چقدر حرف می زنی؟ به من چه اصلا بابات چی می گه!‏

دخترش گریه کرد و گفت: اصلا من با بابام می رم کشور خودش و دیگه نمی آم اینجا، هر ‏وقت بابام اومد ایران منم می آم شما رو می بینم، ولی می رم همون جا می مونم.‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ من فکر می کنم خبرنگاران آمریکایی باید بیایند و کشور ما ‏را ببینند.“‏

دخترش گفت: مامان! دیدی بابام چی گفت؟ گفت خبرنگارهای آمریکایی باید بیان کشور ما رو ‏ببینن…..‏

مامانش گفت: خب، حالا من چی کار کنم؟

دخترش گفت: می شه به بابام بگی وقتی خبرنگارهای آمریکایی می خوان برن کشورش منم ‏ببره اونجا؟ من می خوام اونجا رو ببینم.‏

مامانش گفت: خودت بهش بگو….‏

باباش در تلویزیون آمریکا گفت: “ در کشور ما قدرت در دست مردم است.“‏

دخترش گفت: مامان!‏

مامانش گفت: زهر مار، اینقدر نگو مامان، خسته شدم…..‏

دخترش گفت: قدرت در دست مردم است یعنی چی؟

مامانش گفت: یعنی مثل خارج، هرکی هرکی یه، مردم هر کاری می کنن….‏

دخترش گفت: یعنی منم می تونم هر کاری دلم بخواد بکنم؟

مامانش گفت: تو غلط می کنی، دختره چشم دریده، چه غلط های زیادی!‏

دخترش گفت: اصلا به شما چه، من می خوام برم پیش بابام….‏

مامانش گفت: نمی شه، بابات کار داره….‏

دخترش گفت: من کاری به بابام ندارم، من فقط می خوام توی کشور اونها زندگی کنم.‏

باباش از تلویزیون آمریکا گفت: “ زنان در کشور ما آزادی کامل دارند.“‏

دخترش لباس اش را پوشید و رفت دم در ایستاد و گفت: مامان!‏

مادرش گفت: دیگه چه مرگته ذلیل مرده؟

دخترش گفت: من تصمیم خودم رو گرفتم، من می خوام برم پیش بابام زندگی کنم…‏

مامانش گفت: واسه چی؟ مگه اینجا چه مشکلی داری؟

دخترش گفت: بابام گفت توی کشورش زنان آزادی کامل دارند….‏

مامانش عصبانی شد و گفت: بابات غلط کرد با تو، بذار برگرده، بذار پاش برسه به این خونه، ‏یک نیویورکی بهش نشون بدم که صد تا نیویورک از توش در بیاد…..‏

دوم دام را سراسر فلسطین می کنیم

در آستانه روز قدس و با عنایت به اینکه ما فایل های حسنی را در دوم دام گذاشتیم و داریم ‏فایل های سی سال قبل در همین روز و کلیه نوشته های قدیمی و جدید ابراهیم نبوی را در دوم ‏دام می گذاریم، از کلیه خواهران و مادران و پدران و پسران و بقیه دعوت می کنیم به دوم دام ‏سری بزنند، از دوستان درخواست می شود لینک ما را در وب سایت شان بگذارند، و برای ‏من مطالب طنز بفرستند تا آنها را هم به عنوان نوشته های میهمانان دوم دام منتشر کنم. ضمنا ‏از کلیه دوستداران موسیقی منحط غرب هم دعوت می کنیم هم برای مان مطلب بنویسند و هم ‏به بخش ترانه های وب سایت که هر روز کامل تر خواهد شد، بروند و از این جور چیزها.‏

www.doomdam.com