علامت دوستانه واشنگتن به تهران؟

نویسنده
سها سیفی

» وبگرد

 

‏”سیامک دهقانپور از رد متمم لایحه بودجه در امریکا خبر داده که یکی از موارد آن به مسئله تحریم شرکت‌ها در ‏ایران مربوط می‌شده است:‏

مخالفت جمهوریخواهان و شماری از دموکرات ها مانع تصویب بودجه ی چهار صد و ده میلیارد دلاری معوقه ی ‏سال مالی جاری شد. در رای گیری شب گذشته آخرین متممی‌که به رای گذاشته شد متمم سناتور جمهوریخواه جان ‏کایل، قائم مقام رهبری جمهوریخواهان در سنا بود که با پنجاه و سه رای مخالف در برابر چهل و یک رای موافق ‏شکست خورد. متمم در صورت تصویب، دولت پرزیدنت اوباما را از عقد هر گونه قرارداد با کمپانی های طرف ‏قرارداد در بخش انرژی ایران از جمله نفت، گاز، و تولید بنزین و دیگر فرآورده های نفتی منع می‌کرد و رئیس ‏جمهور را موظف می‌کرد در صورت چشم پوشی موردی از اعمال چنین تحریمی‌علت را به کنگره توضیح دهد. ‏

به هر شکل بودجه ی دولت با عدم تصویب این لایحه متوقف می‌شود و کنگره تا هفته ی آینده به امید کسب رای ‏کافی امکان استفاده از بودجه ی اضطراری را فراهم می‌کند. روشن نیست آیا مخالفت رهبری سنا با تشدید تحریم ‏علیه ایران علامتی به تهران است یا نه؟

‎ ‎دولت آن است که بی خون دل آید به کنار!‏‎ ‎

پست تازه “محمد قائد” به یکی از انواع مبادلات مالی یعنی مضاربه و مقایسه وضعیت امریکایی و ایرانی نظام ‏پولی اختصاص دارد که خواندنی‌ست:‏

اسباب نگرانی است که آمریکا شبیه ایران شود. اگر ما نتوانستیم مثل خارجه شویم، در عوض انگار خارجه ‏شوخی‌شوخی شبیه ما می‌شود. در نیویورک، آدمی‌هفت‌خط سالها بساط مضاربه اش را بی‌سر و صدا می‌چرخاند: ‏پول دومین نفر را به اولین نفر می‌داد و پول هزار و یکمی‌را به هزارمی‌… و چه بهره‌هایی: تا بیست درصد سود ‏در مملکتی که نرخ رسمی‌بهره یک‌هشتم این است. وقتی ماه عسل تمام شد، اوضاع به خنس خورد و تق کار در ‏آمد، تعجب مشتری‌ها جای تعجب داشت. یکی از آنها خودش را کشت. خرد ازلی مشرق‌زمین، مولانا ‏ملانصرالدین، گفت دیگ اگر می‌تواند بزاید پس لابد می‌تواند سر زا برود. به متولی بساط مضاربه پابند الکترونیک ‏زده‌اند و در حصر خانگی است. ‏

این کلک قدیمی‌را ایتالیایی زبلی نود سال پیش در آمریکا باب کرد: پیروزی طمع/نیرنگ بر دو دوتا چهارتا. اما در ‏ایران دهۀ شصت، وقتی‌ بساط مضاربه عـَلـَم شد، کسانی بار دیگر به هوش ایرانی، به‌عنوان سرچشمۀ تمام ‏ابداعات جهان، آفرین گفتند. همین اواخر در حوزۀ‌ عملیۀ قم طلبه‌ای‌ زرنگ هم، به‌مصداق “از قیل و قال مدرسه ‏حالی دلم گرفت” به این نتیجه رسید که “دولت آن است که بی خون دل آید به کنار.” هم ‌حجره‌ای‌هایش دنبال هشت ‏میلیاردی می‌دوند که به طمع سود کلان به دست او دادند.‏

‎ ‎فرق سفرهای استانی نوبت اول و نوبت دوم‏‎ ‎

‏”علی اکبر جوانفکر” در خصوص تفاوت‌های دور اول و دور دوم سفرهای استانی رئیس‌دولت چنین نوشته است:‏

در دور اول سفرهای استانی، آقای احمدی نژاد در هر شهرستان به دیدار با مردم می‌رفت اما در دور دوم، این ‏مردم هستند که از نقاط دور و نزدیک، برای دیدار با رئیس جمهورشان به مرکز استان می‌آیند. این حضور معنی ‏دار، بدون تردید نشانگر اعتماد، اطمینان و رضایت مردم از دولت و رئیس جمهوری است که تمامی‌هم و غم خود ‏را مصروف پیشرفت همه جانبه و عادلانه کشور و خدمت رسانی به مردم کرده اند. به راستی چرا برخی از ‏جریانهای سیاسی، با گستاخی و بی پروایی، به مردم توهین می‌کنند و اجتماع دشمن شکن مردم را به مناسبت سفر ‏رئیس جمهور، متاثر از وعده شام و ناهار وانمود می‌سازند!؟ ‏

آنهایی که با یاوه گویی های خود، اهانت به مردم را مباح می‌شمارند، با چه رویی و از کدام مردم می‌خواهند برای ‏نیل به کرسی قدرت، رای بگیرند؟ کسانی که تا قبل از سفر رئیس جمهور به استان یزد، در سایت های دروغ ‏پراکنی خود، مدعی عدم استقبال مردم از رئیس جمهور بودند، چرا برای توجیه رفتارها و برداشت های غلط خود، ‏حاضر می‌شوند به مردم قانع، کم توقع و قدرشناس عزیز دارالعباد، جسارت کنند و در عین حال، از هیچ مدعی ‏العمومی‌نیز صدای اعتراض بلند نشود؟!‏

‎ ‎او مرا بهتر می‌خواند‎ ‎

‏”یداله رویایی” دلتنگ خواننده‌ای شده که شعرهایش را از خود او بهتر می‌خوانده است:‏

دخالتِ خواننده در متن، متن را با خود می‌بَرد. وگاهی هم خودش را با متن. من خواننده ای را دیدم که روی کتاب ‏‏”دلتنگی ها” گریه می‌کرد. تابستان پنجاه و هفت، بعدازظهرها به آپارتمان دوستی درخیابان فروردین می‌رفتم. یکی ‏ازبعدازظهرهای ِداغ که به استودیوی او رفتم، نبود. درها را باز و پنجره هارا بازتر دیدم. صدای اوهو، اوهو ‏می‌آمد. آهسته آهسته رفتم تو. محمود مؤمنی بود! صورتش را روی کتاب گذاشته بود و اوهو، اوهو، اوهو (گریه ‏می‌کرد). باقی اش را تعریف نمی‌کنم. نمی‌توانم! من این صحنه را هیچوقت فراموش نمی‌کنم. ‏

آن کتاب خط خطی راهم هنوز دارم، و گاه می‌اندیشم که او مرا بهتر از من می‌خواند. شاعر عجیبی بود. مودی، و ‏مثل همۀ مودی ها خالص. حالا به اندازۀ تمام “دلتنگی ها”یم دلتنگِ او شده ام. اگر گذارم روزی به گرگان افتاد، ‏سری به خاک او می‌زنم و کمی‌اوهو، اوهو، اوهو می‌کنم.‏

‎ ‎انتخاب از بین دو دخترعموی زشت!‏‎ ‎

‏”سیبستان” معتقد است تقسیم‌بندی جریان‌های سیاسی ایران به دو دسته رفورمیست‌ها و کنسرواتیست‌ها، کار ‏روزنامه‌نگاران عمدتاً امریکایی و بریتانیایی‌ست که در کشور خود نیز با همین تقسیم‌بندی مواجهند و چه‌بسا اگر ‏روزنامه‌نگاری هلندی به صورتبندی سیاسی جامعه ایران دست می‌زد، جریان‌های متمایز دیگری را هم شناسایی ‏می‌کرد. جامی‌در ادامه نوشته است:‏

در جامعه فعلی ایران نحوه انتخاب ما مثل این است که مجبور باشیم از بین دو دختر عموی زشت مان یکی را ‏انتخاب کنیم! حال آنکه دست کم در همان دور و بر و محله مان ممکن است دخترهای خوبرو و دلبر و با کمالات ‏باشند یا اگر نیستند هم دست کم خود را مجبور به انتخاب از بین دو گروه نبینیم و حس آزادی بیشتری داشته باشیم.‏

اما پیش از همه به نظرم ما نیاز داریم جامعه سیاسی خودمان را با نگاهی ایرانی و نه آمریکایی-بریتانیایی ‏بازشناسی کنیم. پیشنهاد من این است که دست کم این گروهها را در نظر بگیریم: اصلاح طلب با دو گرایش / ‏محافظه کار با دو گرایش / ملی-مذهبی ها / گروههای چپ غیرمذهبی / گروههای راست مشروطه خواه / و ‏لیبرال دموکرات های سکولار.‏

اگر همین نقشه اولیه را هم نگاه کنیم به‌سادگی اذعان خواهیم کرد که چقدر جامعه بزرگ سیاسی ایران کوچک ‏گرفته شده است. انتخابات واقعی انتخاباتی نیست که در آن نامزد اصلاح طلب رد صلاحیت نشود و بتواند ‏سخنرانی کند و مزاحم اش نشوند و تهدیدش نکنند. انتخابات واقعی انتخاباتی است که در آن نمایندگان همه گروهها ‏و طیف های سیاسی حضور داشته باشند. ‏

‎ ‎میرحسن موسوی و هادی غفاری اصلاح‌طلبند؟!‏‎ ‎

پست تازه “اکبر اعلمی” هم اتفاقاً در همین زمینه است. اعلمی‌ نوشته:‏

به این اعتبار کلیه افرادی که زمانی به اردوگاه چپ منسوب و یا وابسته بوده اند، حتی اگر در باورها و مواضع ‏سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آنان تغییر محسوسی هم حاصل نشده باشد و یا اساسا در عرصه های مذکور فاقد ‏مبانی فکری مشخصی باشند، به صرف نزدیکی به چهره های شاخص طیف موسوم به چپ و حفظ روابط و ‏وابستگی های عاطفی و قبیله ای و سنتی گذشته، اصلاح طلب محسوب و متقابلا منسوبان و سمپات ها و ‏سرسپردگان به افراد شاخص طیف مقابل، اصولگرا خوانده می‌شوند بدون آنکه مبنای اصلاح طلبی و اصولگرائی ‏مشخص شده باشد و یا دلیل کافی مبنی بر انطباق دو خصلت مورد اشاره با گفتار و پندار و رفتار آنان وجود داشته ‏باشد! ‏

مثلا با وجود اینکه آقای میرحسین موسوی پس از بیست سال سکوت، بر اساس همین تلقّی نادرست و تلقینات ‏جریانات سیاسی صاحب تریبون، اصلاح طلب به شمار می‌رود! در حالیکه شواهد حاکیست که نگاه اقتصادی، ‏سیاسی و فرهنگی ایشان با مواضع بسیاری از مدعیان اصلاح طلبی امروز تناسب چندانی ندارد و وجه افتراق ‏میان مواضع و باورهای او با طیف وسیعی از اصلاح طلبان موجود بسیار بیشتر از اختلاف وی با مواضع ‏مدعیان اصولگرائی است!‏

بر همین اساس شخصیت هائی مانند مرحوم خلخالی و آقایان محتشمی‌، کروبی، امامی‌جمارانی، بجنوردی، ‏آشتیانی، هادی غفاری و انصاری هم که در بخش عمده مواضع گذشته آنها تغییر چندانی حاصل نشده است، در ‏جبهه گیری های جدید در اردوگاه اصلاح طلبان قرار می‌گیرند و اتفاقا جزء چهره های شاخص اصلاح طلب ‏معرفی می‌شوند. ‏

‎ ‎جلوی پرداخت نقدی یارانه‌ها را بگیرید‎ ‎

‏”عباس عبدی” که زمانی خود معتقد بود می‌باید پول نفت را میان آحاد مردم تقسیم کرد، اکنون معتقد است که باید ‏جلوی تصویب طرح هدفمند کردن یارانه ها و پرداخت نقدی آن را گرفت:‏

‏ اگر کسی یا کسانی می‌توانند که پیش از تصویب نهایی این مصوبه با اقدامات خود جلوی تصویب آن را بگیرند، ‏خدمتی بزرگی به عرصه سیاست در ایران کرده‌اند، در غیر این صورت باید در آغوش خوش خیالی‌های ‏روشنفکرانه خویش آرام بگیریم. بهتر است اندکی اندیشه کنیم، در سیاست یک اندکی صبرو عقلانیت، موثرتر از ‏یک خروار احساس است. هیچ وقت اسلحه خالی را به روی طرف مقابل نکشیم، به ویژه وقتی که تجربه هم نشان ‏داده که نه نشانه‌گیری قوی هستیم و نه اینکه اسلحه‌مان پر است. بنابراین ممکن است تا حدی طرف را با این اسلحه ‏خالی بترسانیم اما خودمان از آن بیشتر خواهیم ترسید و این ترس در همه حال آثار خود را نشان خواهد داد.‏

‎ ‎شیخ مهدی درایت خود را نشان داد‎ ‎

پست تازه “جمیله کدیور” یادداشت کوتاه او در روزنامه اعتماد ملی‌ در مورد برگزیده شدن کرباسچی به عنوان ‏رئیس ستاد شیخ مهدی کروبی است:‏

با انتخاب کرباسچی می‌توان انتظار داشت که ستاد انتخاباتی آقای کروبی کار اصلی خود را شروع کند.‏
تا به حال درباره اشخاص بسیار سخن گفته شده؛ بحث “می‌آید” و “نمی‌آید”ها هم تمام شده؛ اگر تا پیش از این از ‏‏”یا” صحبت می‌شد، دیگر حالا‌ نوبت “با” شده است. پیش از این هم اشاره کردم که وجود سه صدا در جبهه ‏اصلا‌حات، اگر با تخریب پایین‌دستی‌ها آسیب نبیند، عملا‌ ذهنیت جامعه را متوجه اصلا‌ح‌طلبان کرده است. به‌ویژه ‏آنکه در جبهه اصولگرایان کاندیدایی که از نظر سابقه و شخصیت و وجهه ملی متناسب و هم‌وزن اصلا‌ح‌طلبان ‏باشد تا به حال اعلا‌م حضور نکرده است.‏

کروبی با انتخاب شایسته خود برای هدایت ستاد انتخاباتی‌اش، یک بار دیگر تدبیر و درایت خود را به‌عنوان یک ‏برگ برنده جدید به افکار عمومی در انتظار نمایان کرد. در پایان به صراحت می‌گویم که اصلا‌حات به دلیل ‏تمامیت‌طلبی بعضی گروه‌ها و افراد آسیب جدی دید. آنان که برخی را متهم به سوراخ کردن کشتی اصلا‌حات ‏می‌کردند، کاش به این پرسش اساسی جواب می‌دادند که چه کسانی کشتی “امید” مردم را به گل نشاندند؟ ‏

‎ ‎بجای پرسش “چه دارم؟” به “چه هستم؟” بیاندیشیم‎ ‎

‏”محمد آقازاده” در سالروز تولدش، گریزی هم به صحنه رای‌گیری زده است:‏

وقتی صحنه انتخابات٬ صحنه هم سخنی چالشگرانه باشد همه چیز در خودگویی مکرر به سطح نازل تبلیغات و ‏برانگیختن احساسات خلاصه می‌شود٬و حتی در سطح نخبگان اگر باشندچه در آشکار و چه در پنهان تعامل و تامل ‏جایی ندارد و ستایشگران جای منتقدان را می‌گیرند؛ چگونه می‌توان تفکر کرد؟ هرچه سن بالاتر می‌رود این ‏هراس در آنکه نمی‌خواهد در روزمرگی ها زندگیش را ببازد و معنای آنرا در ضمایر مالکیت بیابد و بر آنست ‏زندگی را کمی‌بهتر کند و انسانی تر٬ روز تولد روز شادمانی نیست. تولد من در آستانه بهار رخ داد آنهم بدون ‏آنکه من بخواهم.‏

همیشه این روزها که می‌رسد همه غبار از خانه ها بر می‌گیریم و آن را به بهای سیاه و پارچه های کثیف ‏می‌سپاریم تا بجای آن تمیزی جایگزین شود و من حس می‌کنم روز تولد بهانه ایست که غبار ازذهن بگیریم و بجای ‏پرسش “چه دارم؟” به “چه هستم؟” بیاندیشم. شاید برای روزنامه نگاری چون من که از خانه اش، بخوانید ‏روزنامه ها رانده شده است این وبلاگ صحنه اعتراف است به آنچه هستم و مقایسه آن با آنچه می‌توانستم باشم. ‏

‎ ‎ما ایرانی‌ها‎ ‎

‏”سندروم” هم دست به مقایسه وضعیت اخلاقی محیط کاری خود در فرانسه و ایران زده است:‏

در تمام آن سال ها، هیچ وقت،هیچ وقت، بین آن همه پرسنل، نشنیدم پرستاری از پرستار دیگر بد بگوید، یا ‏آسیستانی، همکارش رابرای اشتباهی سر زنش کند، هیچ استافی، استاف دیگر را بی سواد بخواند و هیچ شف ‏بخشی، ریییس بخش را فسیل خطاب کند، هیچ بیماری نزد شما به معالج قبلی اش توهین کند … ‏
صادقانه می‌گویم : غیبت نشنیدم، تهمت ندیدم، دروغ به گوشم نخورد. چنان روابط شان با یکدیگر سامان یافته بود ‏که من ایرانی را شگفت زده می‌کرد. به ایران که بازگشتم ـــ بعد انقلاب ـــ طبیعتا بازهم در بیمارستانی شروع به ‏کار کردم. اگر مدعی نشوم که از همان روز اول، اما مطمئنا از هفته اول، هر کارمندی از کارمند دیگر بد ‏می‌گفت. هر پرستاری، پرستار دیگر رامتهم می‌کرد، هر پزشکی، پزشک همکارش را بی سواد و هر مسول ‏فنی، مسول فنی دیگر را نا وارد می‌دانست و حتا هر نظافتچی هم، هم کارش را زیر کار دررو خطاب می‌کرد و ‏هر بیماری، برای خوش آمد معالج فعلی، از پزشک قبلی اش بد می‌گفت.‏

‎ ‎درباره “من چراغ‌ها را خاموش می‌کنم”‏‎ ‎

‏”حسین قاضیان” در پست تازه‌اش به بررسی رمانی از زویا پیرزاد پرداخته است:‏

چراغ‌ها را من…» روایتی است زنانه. زاویه‌ی دید داستان، اول شخص است که این اول شخص، زن است و مادر ‏و همسر و فرزند و خواهر و… و مهم‌تر اینکه، در این داستان ذهن موصوف به “ذهن زنانه” به خوبی باز ‏می‌شود: زن هنگام برگرداندن کتلت در تابه به چیزهای مهم فکر می‌کند، عشقش در هنگام ظرف شستن به تلاطم ‏می‌افتد، در وسط سخنرانی سیاسی، به جمع و جور بودن ملافه‌ها در خانه فکر می‌کند و قس علی هذا… این جنبه ‏از ذهنیت سرکش و سرک‌کشنده‌ی زنانه را که قدرت تمرکز و تداوم دقت ندارد، به خوبی می‌توان در این داستان ‏ملاحظه کرد. ‏

جنبه‌ی دیگری از ذهنیت زنانه در این کتاب، ذهن پیچیده‌تر زنان در مسائل وجودی است، خواه در مورد دیگران، ‏خواه در مورد خودشان. چیزهای زیادی که مردان به راحتی از کنارش رد می‌شوند، زنان را سخت به خود ‏مشغول می‌کند، آنها را به پس و پشتش می‌راند، زیر و بالایش را می‌کاوند، دل و روده‌اش را به هم می‌ریزند و گاه ‏آن را به همین شکل جلوی مردانی می‌آورند که از شکل اولیه‌ی موضوع هم خبری ندارند. ‏