اوباما، جنبش سبز و انقلاب مصر

حسین باقرزاده
حسین باقرزاده

در باره سیر حرکت عظیم مردمی که این روزها در مصر در جریان است، و آینده این کشور، گمانه‌زنی‌های زیادی صورت گرفته است. این گمانه‌زنی‌ها از برآمدن یک حکومت اسلامی بنیادگرا گرفته تا استقرار یک دموکراسی لیبرال را در بر می‌گیرد. جهان غرب از یک سو و دولت‌ها و ملت‌های منطقه از سوی دیگر با اشتیاق تمام این تحولات را دنبال می‌کنند. همگان تقریبا بر این نکته اتفاق دارند که آن چه امروز در مصر می‌گذرد اثراتی به مراتب وسیع‌تر از محدوده مرزهای آن خواهد داشت. برخی آن را با انقلاب ۱۳۵۷ ایران مقایسه می‌کنند. گروهی اهمیت آن را با سقوط بلوک کمونیسم در آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی برابر می‌گیرند. عده‌ای آن را حتا با سقوط دولت عثمانی در جریان جنگ جهانی اول هم‌تراز می‌شمارند. در شرایط هیجانی، اغراق‌گویی غیر عادی نیست. ولی تردید نباید کرد که تحولات امروز مصر می‌رود تا فصل تازه‌ای در سیاست در منطقه خاورمیانه و جهان مسلمان‌نشین را رقم بزند.

آخرین تحول مشابه که سرفصل تغییرات عظیمی در این کشورها شد انقلاب اسلامی ایران بود. استقرار جمهوری اسلامی در ایران نه فقط این کشور کهن‌سال را با یک کژگذار تاریخی دست کم ده‌ها سال به عقب برد و ملتی بزرگ را اسیر فرهنگی خشن و انسان‌ستیز کرد، بلکه بسیاری از نُرم‌های سیاسی منطقه خاور میانه و ماورای آن را به هم ریخت. علاوه بر این، تبلیغات حکومت اسلامی ایران به موجی از بنیادگرایی در بسیاری از نقاط جهان از فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و پاکستان گرفته تا شمال آفریقا و خاور دور دامن زد. به جرأت می‌توان گفت که اگر انقلاب اسلامی صورت نمی‌گرفت، جنگی هشت ساله بین ایران و عراق اتفاق نمی‌افتاد، نیروهایی به نام حماس، جهاد اسلامی یا حزب الله با قدرت سیاسی امروز خود در صحنه نبودند، و فلسطین و عراق و افغانستان و پاکستان امروز شکل دیگری داشتند. نظر ما در مورد انقلاب اسلامی ایران، مثبت یا منفی، هر چه که باشد در این امر مناقشه نمی‌توان کرد که این تحول اثرات چشم‌گیر و سرنوشت‌سازی در ایران، خاورمیانه و شمال آفریقا و ماورای آن‌ها داشته است.

یکی از اثرات روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران، بازنگری استراتژی کشورهای غربی و به خصوص آمریکا در رابطه با جنبش‌های انقلابی در کشورهای مسلمان نشین بود. آمریکا که در برابر حرکت انقلابی مردم ایران تا حدی غافلگیر شده بود و حتا تلاش کرد که انتقال قدرت از نظام سلطنتی به نظام اسلامی را تسهیل کند تصوری از بنیادگرایی اسلامی و قدرت مخرب آن نداشت (چیزی که بسیاری از انقلابیان ایرانی نیز از آن غافل بودند). ولی پس از استقرار نظام جدید، با گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی در تهران، آمریکا برای اولین بار متوجه شد که با غولی بیرون آمده از چراغ جادویی علاءالدین روبرو شده است. تلاش‌های آمریکا و غرب برای بازگرداندن این غول به داخل چراغ، که از جمله با حمایت کامل از عراق در جنگ هشت ساله صورت گرفت، بی‌فایده ماند - و از آن پس تلاش‌های غرب بر این امر متمرکز شد که تا آن جا که ممکن است از سرایت ویروس انقلاب به کشورهای دیگر منطقه وجهان مسلمان‌نشین جلوگیری کند.

پس از تحقق انقلاب اسلامی ایران، تقویت و حمایت از حکومت‌های مستبد عربی طرف‌دار غرب شدت یافت. این حاکمان که از جریان انقلاب ایران به وحشت افتاده بودند، بیش از پیش به تقویت نهادهای امنیتی خود پرداختند و اعتراض‌های داخلی را سرکوب کردند، و در این سیاست از حمایت غرب نیز برخوردار شدند. استقرار رژیم اسلامی در ایران در عین این که به حرکت‌های بنیادطلبانه دامن می‌زد، برای سرکوب جنبش‌های اعتراضی، انگیزه کافی در اختیار حاکمان عرب نیز قرار می‌داد. هر چه که جنبش‌های بنیادطلبانه در این کشورها تقویت می‌شد به همان نسبت هم نیروهای دموکرات تضعیف می‌شدند و هم بهانه سرکوب حرکت‌های اعتراضی بیشتر می‌شد. بدون تردید می‌توان گفت که جنبش‌های دموکراتیک در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بیش از هر نیروی دیگری در این مناطق از پیروزی انقلاب اسلامی ایران آسیب دیدند، و تحولات دموکراتیک در این کشورها برای سال‌ها عقب افتاد.

نیروهای حاکم در خاورمیانه و جوامع مسلمان‌نشین، در اتحادی نانوشته با غرب، بر آن شدند که تا آنجا که ممکن است از قدرت‌گیری جنبش‌های بنیادگرایانه اسلامی جلوگیری کنند. این سیاست دست کم در دو مورد مشخص با یک اصل اساسی دموکراتیک که غرب خود را به آن متعهد می‌داند در تضاد قرار گرفت. در سال ۱۹۹۲، اسلامگرایان در یک انتخابات عمومی در الجزایر اکثریت را به دست آوردند. حکومت وقت الجزایر که از روی کار آمدن اسلامگرایان وحشت داشت نتیجه انتخابات را نادیده گرفت و حکومت نظامی برقرار کرد. این کار واکنش خشنی از سوی بنیادگرایان اسلامی را به دنبال آورد و موج انفجار و کشتار برای سال‌ها گروه وسیعی از مردم الجزایر را قربانی خود کرد. حکومت الجزایر در این سیاست خود از حمایت کشورهای غربی و به خصوص فرانسه بر خوردار شد. نمونه دوم آن روی کار آمدن حماس در انتخابات غزه در چند سال پیش بود، که باز از سوی غرب به رسمیت شناخته نشد. این مورد نیز نشان داد که غرب با بنیادگرایی اسلامی سر آشتی ندارد و در مبارزه با آن حاضر است که حتا اصول اولیه دموکراتیک خود را نادیده بگیرد.

سیاست سرکوب در کشورهای مسلمان‌نشین، به بهانه جلوگیری از رشد و گسترش بنیادگرایی اسلامی، و حمایت غرب از آن در طول سه دهه گذشته اثرات مخربی بر تصویر غرب در این کشورها بر جای گذاشته است. فرهنگ آمریکاستیزی که امروز بیشتر این کشورها را در بر گرفته است تنها معلول رشد جنبش‌های اسلام‌گرا نیست. نیروهای دموکرات که از حکومت‌های استبدادی این جوامع به ستوه آمده‌اند و در زیر ضربات نیروهای امنیتی قرار گرفته‌اند نیز از حمایت آمریکا از این حاکمان به فغان آمده‌اند. در استبداد حکومت سی ساله حسنی مبارک تنها اخوان المسلمین نبوده‌اند که تحت آزار و تعقیب و شکنجه قرار گرفته‌اند، وبلکه نیروهای سیاسی دیگری که امروز در اعتراضات خیابانی شرکت دارند علاوه بر نویسندگان، روشنفکران، فعالان سیاسی و حقوق بشری نیز از گزند نیروهای امنیتی مصر در امان نبوده‌اند. و حمایت بی‌دریغ آمریکا از حسنی مبارک که برای سه دهه ادامه داشته است طبیعتا نمی‌توانسته نفرت و نارضایی این نیروها را بر نینگیزد. اگر انقلاب اسلامی ایران باعث شد که غرب در مقابله با جنبش‌های بنیادگرایانه سیاست سختگیرانه در پیش گیرد و آن‌ها را مهار کند (که تا حد زیادی موفق بوده است)، در مقابل این امر به بهای سنگین از دست دادن وزنه و اعتبار غرب در کشورهای مسلمان نشین تمام شده است.

و اکنون که هزینه سنگین این سیاست برای غرب روشن شده است ما شاهد چرخش جدیدی در این سیاست هستیم. این تغییر، یکی با روی کار آمدن اوباما در آمریکا رقم خورد که خط مشی جدیدی را برای جلب دل‌ها و مغزهای مسلمانان در سطح جهان اتخاذ کرد. سخنرانی اوباما در قاهره در خرداد سال گذشته و اظهارات دیگر او که به مناسبت‌های مختلف مطرح شده است حاکی از این تغییر سیاست بود. عامل دیگر این تغییر (اگر حمل بر بزرگ‌نمایی نشود) جنبش سبز ایران است که در همان ایام از دل نظام جمهوری اسلامی سر بر آورد. جنبش سبز نشان داد که این غول بیرون آمده از چراغ علاءالدین انقلاب اسلامی ایران از درون در حال تلاشی است، و بنیادگرایی اسلامی به دوران احتضار خود پا گذاشته است. دیگر نباید از نفوذ نظام اسلامی ایران در جنبش‌های اعتراضی منطقه یا جهان مسلمان‌نشین هراسی به دل راه داد. می‌توان به خواست‌های دموکراتیک مردم پاسخ مثبت داد بدون این که خطر استقرار یک نظام اسلامی دیگر از نوع ایران وجود داشته باشد. این تجربه با تونس آغاز شد، امروز در مصر دنبال می‌شود و فردا در کشورهای دیگر.

اکنون مسلم شده است که نه در مصر و نه در تونس و یا اردن قرار نیست یک حکومت اسلامی تمام‌خواه مانند ایران بر سر کار بیاید. هیچ یک از این کشورها «خمینی» ندارند و این اطمینان‌بخش است. راشد الغنوشی رهبر اسلام‌گرایان تونس که بعد از 20 سال به زادگاه خود بازگشته است، در مصاحبه ای گفته است که من خمینی نیستم. اوباما و جنبش سبز ایران برای این که مردم تونس و مصر پس از دو سه دهه بتوانند به اعتراض برخیزند فضا را باز کردند. خطر سلطه بنیادگرایان در تونس و مصر منتفی است. البته ممکن است نیروهای اسلام‌گرا در انتخاباتی که در آینده نزدیک در این کشورها برگزار می‌شود موقعیت‌هایی به دست آورند. ولی ترکیبی از حضور این نیروها و ارتشی که عمدتا سکولار است از آینده مصر مثلا تصویری بیشتر شبیه ترکیه امروز می‌دهد تا ایران سه دهه گذشته. دوران سلطه بنیادگرایی به پایان رسیده است. ما در مصر و تونس شاهد شکل‌گیری نظام دیگری هستیم. مصر به خصوص به علت موقعیت خود در جهان عرب و شمال آفریقا می‌تواند الهام‌بخش کشورهای دیگری باشد، و نظام جدید آن سرمشق سایر کشورها قرار گیرد.

 

منبع: ایران امروز