قا ب ♦ چهارفصل

نویسنده
شهلا گروسی

سردرگمی مخاطبین کارتون ایران، تنها محدود به تعابیر شاعرانه از این رسانه تصویری نمی شود و دامنه آن چنان ‏وسیع است که گاه به بحران می انجامد. بخشی از این برداشت های غریب و بی ربط ریشه در توهم توطئه ما دارد و ‏ناشی از چند قرن تجربه استبداد است. بخش دیگر ماجرا کارتونیست ها هستند که برای ترمیم نگاه مخاطب آن طور که ‏باید نکوشیده اند. اما این بحران ارتباط، جای دیگری هم می تواند ریشه داشته باشد: فقدان نقد و بحران نوشتار آکادمیک ‏و حتی ژورنالیستی مناسب درباره کارتون….‏

cartoon682_1.jpg


جای خالی مباحث تئوریک در کارتون ایران

‎ ‎توده ای ادویه بر ظرف خالی‎ ‎

هفته پیش درباره نگاه ادبیات زده مخاطب ایرانی به هنر کارتون، کوتاه نوشتم. واقعیت این است که سردرگمی مخاطبین ‏کارتون ایران، تنها محدود به تعابیر شاعرانه از این رسانه تصویری نمی شود و دامنه آن چنان وسیع است که گاه به ‏بحران می انجامد (ماجرای کارتون روزنامه ایران). بخشی از این برداشت های غریب و بی ربط ریشه در توهم توطئه ‏ما دارد و ناشی از چند قرن تجربه استبداد است. در چنین شرایطی طبیعتاً هنر به دامن اشارات و کنایات می افتد و ‏مخاطب را به جستن کاسه پشت نیم کاسه عادت می دهد. بخش دیگر ماجرا کارتونیست ها هستند که برای ترمیم نگاه ‏مخاطب آن طور که باید نکوشیده اند. اما این بحران ارتباط، جای دیگری هم می تواند ریشه داشته باشد: فقدان نقد و ‏بحران نوشتار آکادمیک و حتی ژورنالیستی مناسب درباره کارتون.‏

مسلماً تئوری های هنری تالی خلاقیت هنرمندان است و هیچ هنرمند آفرینش خود را بر چارچوب آن استوار نمی کند اما ‏این نظریات راهی برای نزدیک شدن به دنیای هنرمند می گشایند که می تواند به کار مخاطب عام و یا حرفه ای بیاید. ‏اندیشمندانی مثل آندره بازن، رولان بارت و مالی هسکل هرکدام قاعده مندی هایی در دنیای سینما کشف و مکتوب کردند ‏که این هنر را صاحب وجهه آکادمیک فعلی و تبدیل به پرمباحثه ترین هنر قرن بیستم کرد. قطعاٌ “تیم برتون” هیچ یک ‏از فیلم های اش را با الهام از نظریه پردازان پست مدرنیست شکل نداده اما آشنایی با این نظریات کمک می کند تا ‏بیننده، مفاهیم مستتر در آثار او را به درستی رمز گشایی کند و مثلاً، حضور همیشگی هیولاهای ترحم برانگیز در فیلم ‏های اش را به مثابه کنایه به فلان حزب یا سیاستمدار نگیرد.‏

cartoon682_2.jpg

به نظر می آید ما در عرصه کارتون و کاریکاتور نیازمند اندیشمندانی هستیم که با دقت تمام آثار کارتون را تجزیه و ‏تحلیل کرده و بر قواعد بازی انگشت گذارند تا بتوان بنای نوشتارهای آکادمیک را بر آن ها استوار کرد و کارتون ها را ‏به نقد در آورد. متأسفانه در حال حاضر عده قلیلی به نوشتن و کار تئوریک در زمینه کارتون مشغول اند که از این ‏تعداد، اکثراً ذائقه و طبع شخصی را چارچوب کار نقد خود قرار داده اند. سلیقه، شاید بتواند مانند ادویه، نگاه موشکاف ‏یک منتقد را طعمی مضاعف دهد اما نمی تواند پایه محکمی برای قضاوت باشد که خوراک مغذی را تنها ترکیب ادویه ‏جات نمی سازد؛ منطق لازم است و استدلال که لازمه این استدلال هم تحقیق و پژوهش در متون نوشتاری و تئوریک ‏مربوطه است. مروری سریع بر کارتون نویس های ما توده انبوهی ادویه را بر خوراکی ناچیز نشان می دهد. تازگی در ‏وبلاگ یکی از انجمن های کارتون به نوشته ای درباره یک کارتونیست رومانیایی برخوردم. بخش هایی از این نقد را ‏اینجا می آورم:‏

‏”باید اعتراف کنم که درهمه این سال ها نتوانستم خودم را متقاعد کنم که با یک کاریکاتوریست بزرگ مواجهم! فلورین، ‏وقایع کم اهمیتی را به تصویر می کشد، وقایعی که از بینش فرعی او به محیط اطرافش خبر نمی دهد. حتی اجرای این ‏رویدادها را با طراحی اغراق آمیزی همراه نمی کند تا اصل اول کاریکاتور که به عقیده من همان اغراق (چه در محتوا ‏چه در ساختار) است را رعایت کرده باشد. تکنیک او که به شکل مصرانه ای بر استفاده از رنگ روغن استوار است ‏در همه سوژه هایش به یک صورت است است و هیچ گاه تحت تاثیر یک سوژه ویژه آن را تغییر نداده است چون اساساً ‏او کمتر به سوژه ای دست یافته است که در آن تغییر تکنیک به تقویت سوژه کمک نماید. این تکنیک که با استفاده از ‏رنگ مبتنی بر اختلاف سطح است و با جوهر طراحی کارتونی تضادی آشکار دارد، جاذبه ای بصری دارد که ناتوانی ‏هنرمند در یافتن ایده های ناب را پوشش داده است.. تکنیک او مستقیماً در خدمت سوژه نیست و فاقد زاویه دیدی غیر ‏متعارف یا طراحی هایی قدرتمندانه است. سوژه هایش را غالباً از راه بازی با تصاویر به دست می آورد و کمتر می ‏توان از رویداد حاکم بر سوژه استنباطی خردمندانه داشت.“‏

cartoon682_3.jpg

می بینیم که نویسنده نظریات شخصی خود را به عنوان تئوری های هنری مبنای نقد قرار داده است بی آنکه هیچ کدام را ‏توضیح داده یا با استدلال کافی به اثبات رسانده باشد؛ مثلاً “بینش فرعی” چیست و چرا ترسیم رویدادهای کم اهمیت از ‏این بینش خبر نمی دهد؟ اساساً چرا لازم است خبر دهد؟! چه حد از اغراق در تصویر و ساختار لازم است تا یک کار، ‏در دائره تعریف کارتون قرار گیرد؟ چه نوع ایده ای تغییر تکنیک را الزامی می کند؟ چرا و برمبنای کدام استدلال ‏استفاده از رنگ و روغن، کار را از جوهره طراحی کارتون دور می کند؟ اصلاً جوهره طراحی کارتون چیست؟ ‏منظور از زاویه دید آیا مفهومی فیزیکی و بصری است یا ذهنی؟ چه وقت این زاویه دید، متعارف هست یا نیست؟ ‏استاندارد غیر متعارف بودن زاویه دید یک کارتونیست چیست؟

اغتشاش در نوشتار تئوریک درباره کارتون، تنها به کار نویسندگان تازه کار و نوپا منحصر نمی شود، هادی حیدری ‏یکی از انگشت شمار کارتونیست های ایرانی است که علاوه بر خلق کارتون چند سال است که به طور مداوم درباره ‏این هنر می نویسد. حیدری اخیراً مقاله ای تحت عنوان کارتون ها و نمادها در ویژه نامه نوروزی همشهری مرقوم کرده ‏و به تفصیل درباره نقش نمادها نوشته است. جایی از این مقاله در توضیح انواع نشانه ها در کارتون چنین آمده: “ در ‏نگاهی دقیق تر، باید گفت که برخی نمادها، در طول زمان، معنا و مفهوم خود را از دست نداده و با تاریخ یک ملت، ‏آمیخته شده اند. می توان این گونه نشانه ها و سمبل ها را در ضرب المثل ها و اشعار برجسته یک فرهنگ، جستجو ‏کرد.برخی نشانه ها اما بر اساس یک واقعه تاریخی بر سر زبان ها می افتد و به تصاویر کارتونی وارد می شود. اگر ‏بخواهیم به نمونه ای از این گونه وقایع اشاره کنیم، می توان به ماجرای رسوایی اخلاقی “بیل کلینتون” رییس جمهور ‏سابق ایالات متحده اشاره کرد که به ماجرای “مونیکا گیت” معروف شد. این واقعه، سبب خلق نمادهایی در آثار ‏کارتونیست ها شد که مربوط به همان جریان مقطعی در تاریخ است و یا ماجرای عملیات تروریستی 11 سپتامبر که طی ‏آن برج های دوقلو در نیویورک فرو ریخت و دستمایه خلق بسیاری آثار کارتونی شد که دارای سمبل های مشخص آن ‏دوره بود.” ‏

cartoon682_4.jpg

به نظر می آید که مرز میان قلمروهای متفاوتی مانند “موضوع(‏‎”(theme‏ و “نماد ‏‎”(symbol)‎‏ در این نوشتار کاملاً ‏مخدوش شده باشد چرا که به عنوان مثال مونیکاگیت “موضوع” یا “تِمی” بود که مدت ها مبنای ایده کارتونیست های ‏مطبوعاتی قرار می گرفت اما اگر نماد را ترجمان بصری یا کلامی ایده یا اندیشه ای بدانیم این ماجرا هیچ گاه خواص ‏یک “نشانه” یا “نماد” بصری و کلامی را در آثار کارتون پیدا نکرد. در حالی که برج های دوقلو به سبب پیوندی که ‏مفهومی پیچیده مانند تروریسم با شمایل بصری بیادماندنی بر قرار می کرد، تبدیل به “نشانه” و “نماد”ی تازه در ‏فرهنگ بصری کارتونیست ها شد.‏

قصد ندارم به هیچ عنوان تلاش های ارزشمند صورت گرفته را کم قدر نشان دهم اما کارتون ایران اگر می خواهد جدی ‏گرفته شود به کار تئوریک و نوشتاری منسجم تری نیاز دارد تا فقط کام مخاطب طعم نگیرد و خوراکی مقوی هم نصیب ‏برد، شاید که روزی این پل مخروبه میان کارتونیست و مخاطب هم ترمیم شود.‏