چگونگی آغاز اعتراض به کودتا

سیامک قادری
سیامک قادری

امروز آن روز موعودی است که ۴ سال تمام به امید این روز زیستیم و زجر کشیدیم و منتظر ماندیم تا رسیدیم به ۲۲ خرداد؛ ماه تغییرات وسیع که خاطرات خوش و ناخوش، بسیار داشته است.

نزدیک یک ماه است که تمام تلاشم و ذهنم را بر روی انتخابات متمرکز کرده ام و به کمک دوستانکه ذکر نام آنها در اینجا شاید هنوز هم به صلاح نباشد، سایت “کلمه” را با همه کاستی هایش، سرپا نگاه داشتیم تا روز موعود فرا رسد.
با نظام انتخابات در ایران، ستاد خبری انتخابات و ستاد انتخابات وزارت کشور به دلیل حضور ۱۸ ساله ام در خبرگزاری رسمی کشور و حضور در این مناسبت خبری بیگانه نیستم و از چند روز پیش با دوستانی که برخی از آنها را هنوز هم ندیده ام، اما همفکر و هم رای هستیم، شبکه ای برای پوشش اخبار سایر نقاط ایران فراهم شده و قرار است اخبار سایر نقاط غیر از تهران هم، بر روی سایت کلمه منتشر شود.
سایت، در طول ماه گذشته، مشکلات فنی زیادی داشت اما همه پذیرفته بودیم که مشکلاتش را به جان بخریم تا در مسیر اطلاع رسانی، حتی لحظه ای وقفه پیش نیاید.
امروز ۲۲ خرداد است و شناسنامه همه بر وبچه های خبر در جیبشان و همه پشت کامپیوترها مستقر هستیم. از تهران و سایر نقاط ایران خبرهای تلخ همچون حرکت اره بر استخوان، روح و روان بچه ها را به بازی گرفته است. با اینحال ما که از خرداد ۷۶، انتخابات را چونان روز تولدمان، واقعه ای بس عظیم دانسته و به معجزه حضور ملت آگاه بودیم، هرگز تصور نمی کردیم چرخ روزگار بار دیگر سودای گذشتن از کالبد رنجور ایرانیان را دارد.
۲۲ خرداد برای ما بسیار روز بزرگی بود، چرا که هر روز با نگرانی از هوشمندی و حضور کسانی آن را به شب می رساندیم، که حضورشان هر تقلبی را در انتخابات خنثی می کرد.
روزهای پایانی تا ۲۲ خرداد موعود، روزهایش بسیار روشن بود و شبهایش پرستاره تر، چرا که نشانه های جنبش و امید در کالبد لخت ملت خاموش و منتظر نمودار شده بود و با نشئه پیروزی، سرانجام رسیده بودیم به نیمه های این روز بزرگ که هر لحظه اش بیم بود و نگرانی از اخباری ناخوشایند که همه آنها را بدون سانسور بر روی کلمه منتشر می کردیم تا متقلبان شرمگین شوند و سودای تقلب واگذارند.
از یک ماه قبل، کیهان، ایرنا وفارس پیشگو شده و پیش بینی کرده بودند که قافله سالار پر هیاهوی تهی از هر فایده این ملت رنج کشیده، ۴ سال دیگر با هاله نور و چاه جمکران و توطئه های ترور و هزاران بیم و هراس دیگر، ملت را با خود به چاله و چاهها خواهد کشاند؛ اما چه باک! ملت بیدار شده بود و در روزها و شب های منتهی به ۲۲ خرداد، شفق گونه نوید پایان شب را می داد.
از استانها، خبرهای عجیب و غریب می رسید و از حوزه های رای گیری نزدیک وزارت کشور هم، که مردم، ساعتها برای ورود برگه تعرفه در انتظار مانده اند و این از جمله جدیدترین رخدادهای بعد از ۳۰ تجربه انتخابات در کشور بود و برای ما که آزموده خبرهای انتخابات بودیم، همه نشانه هایی شوم، تلقی می شد 
ایرنا خبر می داد که در خراسان، گویی معجزه ای رخ داده است و در بخشی غیر توریستی در حاشیه کویر، که ۲۴۳ هزار واجد شرایط رای دادن داشت، ساعت ۱۰ صبح، ۳۰۰هزار برگ تعرفه رای مصرف شده و سفارش تعرفه های جدید داده اند! 
کم کم، نشانه های خستگی در چهره ها نمودار می شد و سیستم ارسال خبر سایت کلمه بازی در می آورد. اول به گمان اینکه بازی همیشگی سرور است، تلاش کردیم تا اخبار تلنبار شده را منتشر کنیم. اما ممکن نبود.
سایت، میلیونها مراجعه را ثبت می کرد، صدها برابر روزهای قبل. معجزه ای رخ داده بود آیا؟
سایت های دیگر هم چون قلم، یاری و جمهوریت و آینده و… به رکود افتاده بودند و تو گویی همه بریده بودند.
ماجرا اما، چیز دیگری بود. شعبده بازان در دولت و لشگر غیبی آنها که در سایه سار دلارهای نفتی ارتزاق می کردند، تقلب را زودتر از روز ۲۲ خرداد آغاز کرده و با ترفندهایی فنی، آنقدر میزان مراجعه به سایت را بالا برده بودند که دیگر رمقی و فضایی برای نفس کشیدن سیستم ارسال خبر، باقی نمانده بود.
حالا ۴۷ خبر و گزارش تقلب از استانها،روی دستمان باد کرده بود و جمهوریت و آینده هم توقیف شده بود. یاری نیوز به یاریمان آمد و بخشی از خبرها را در آن سایت منتشر کردیم.
نتایج شمارش آراء در مالزی، از همه زودتر بر روی خروجی ویژه ایرنا منتشر شد و شوق انتشار آن بر روی سایت، همه را یاد روزهایی انداخت که دوم خرداد ۷۶، خبر پیروزی خاتمی برای اولین بار از چین مخابره شد.
در مالزی، افزون بر ۷۸ درصد رای دهندگان به میر حسین رای داده بودند و این را شمارش نهایی آراء تایید می کرد. اما ما عاجز از ارسال خبر بودیم.
هنوز مزه این خبر سحرآمیز در دهانمان بود و دوره تمدید شده توسط مجریان انتخابات به پایان نرسیده بود که خبرگزاری فارس اعلام کرد، احمدی نژاد با کسب بیش از ۶۰ درصد آراء، پیروز شده است!
این چه شعبده بازی بود ؟ ساعتی نگذشت که ایرنا هم خبری به همان سیاق همزاد دروغ پراکنش، بر روی خروجی خود منتشر ساخت و همه را یاد شب انتخابات ۱۳۸۴ انداخت که کیهان ساعت ۱۰ شب، یعنی زمانی که هنوز رای گیری ادامه داشت، خبر از پبروزی احمدی نژاد داده بود.
حالا دیگر مشخص شده بود که فاز اول عملیات مشترک تیم امنیتی، دولت و رسانه هایش، آغاز شده است.
این سه رسانه شوم، دیرگاهی بود که رمز عملیات را پیش پیش اعلام کرده بودند و به زعم آنها قرار بود پس از پیروزی احمدی نژاد، رقیب زیر بار نرفته و انقلاب رنگی راه بیاندازد و شهر را به آشوب بکشد!
میر حسین، پیامی دلگرم کننده داشت که شنبه جشن پیروزی را با مردم در خیابانهای تهران برگزار خواهد کرد. گویی ستاد انتخابات به او گفته است، متن پیروزی خود را آماده کند.
باری، ۲ ساعت از نیمه شب گذشته بود که، م. ف که افتخارا برای کمک آمده بود، سکاندار کشتی گرفتار در امواج سهمگین شد و همه رفتیم به امید اینکه معجزه حضور، تمام شعبده ها و سحرها را باطل السحر باشد.
ساعت ۸ صبح شنبه، صاعقه بر فرق خرداد و چشم اندازهای روشنش فرود آمده بود. بنا به ادعای رسانه های دروغ، احمدی نژاد ۶۰ و اندی از آراء را از آن خود کرده و میر ما فقط ۳۰ و اندی را از آن خود ساخته بود!با اینحال هنوز بخش زیادی از آراء شمارش نشده بود.
شمارش آراء متوقف شده بود و محتشمی پور رییس کمیته صیانت از آراء در جمع خبرنگاران همه انتخابات را یک شعبده دروغ و تقلب و فریب خوانده بود.
م. ن اشک می ریخت و همه مبهوت از این کیش، مات و مبهوت، گوشه ای کز کرده بودند و گاه و بیگاه نفس های آتشین از سینه همراه با حسرت و آه به بیرون، فوران می کرد.
سایت کلمه همچنان تعطیل بود و هیچ خبری را نمی شد مخابره کرد.
جر زنی آغاز شده بود. شکست رقیب را اعلام کرده بودند و اجازه انتشار هیچ دلیل و نشانه ای از این شعبده و خیانت را نیز به هیچ رسانه ای جز ایرنا و فارس و چند سایت دیگر، نمی دادند.
تا ساعت ۲ در کلمه منتظر ماندیم شاید بتوان با قلم از این سقوط اخلاق و شعبده نوشت و با این فریب و خیانت آشکار به امیدهای یک ملت مبارزه کرد، اما دریغ که عنکبوتان چنان تارهایی تنیده بودند که کسی را یارای حرکت نبود.
ساعت ۲ بعد از ظهر روز شنبه تصمیم گرفتیم با تحریریه وداع کنیم و “کلمه” را رها به خیابان و نزد ملت رویم تا جوش و خروش خود را با آنها به اشتراک گذاریم.
اوضاع خیابان ها غیر عادی بود، مقصد وزارت کشور بود تا بدانیم چه کسی بر روند شمارش نظاره گر است و خبری از شخص موثقی بگیریم.
خیابان فاطمی از ابتدای خیابان ولی عصر، بسته بود و عده ای مثل ما در خیابان ولی عصر سرگردان و حیران، منتظر واقعه ای غیر از آنچه در حال وقوع بود، بودند.
چند قدم آن طرف تر، ساختمان ایرنا که روزگاری یکی از زیباترین ساختمانهای این خیابان بزرگ برای من محسوب می شد، چونان دیوی سیاه، گویی قهقهه پیروزی ناجوانمردانه، سر داده بود.
عده ای شعارهای تند می دادند و لحظه به لحظه بر جمعیت دوراهی یوسف آباد، افزوده می شد.
عده ای از یاران قدیم، در مقابل ایرنا بهت زده به فریاد و رنج مردمی که در خیابان فریاد می کردند، خیره شده بودند.
به ناگاه، یگانی از سربازان با لباس متحد الشکل با باتوم به مردم حمله کرد و آنها را از سر فاطمی تا نزدیکی های دوراهی یوسف آباد عقب راند، اما جمعیت دست بردار نبود و دایم شعار می داد و بی تاب بود.
برای بار دوم، گارد ویژه از سر فاطمی به سوی شمال یورش برد و هر کسی که سر راه بود به باتوم نواخت.
زنی، با یک ضربه باتوم به میانه جوی آب پرت شد و گویی از ناحیه گردن به شدت آسیب دید.
همه به سوی ایرنا پناه آوردند، اما یگان حفاظت ایرنا راه بر نا آشنایان بست و تنها ایرنائیان اجازه ورود یافتند و بقیه مردمی که بیرون مانده بودند، ضربات چند باتوم را تجربه کردند.
از میان یارانی که به درون ایرنا پناه برده بودند، کسی مرا به اسم خواند اما دیگر رغبتی به پناه به این نارسانه نبود.
به همراه جمعیت تا نزدیکی های خیابان تخت طاووس تارانده شدیم. عده ای از جوانان، هنوز مقاومت می کردند و به سختی کتک می خوردند.
هنوز خیابان تخت طاووس اوضاع عادی داشت که به ناگاه دودی سیاه رنگ مرا به دورتر کشاند.
اتوبوسی در حال سوختن بود و کسی نیز در خیابان نبود؛ گویی دچار حادثه ای طبیعی شده بود اما هیچیک از مسافران و حتی راننده آن در اطراف اتوبوس نبودند. 
به دنبال تحقیق از چرایی این احتراق در پی شاهدی عینی از راننده یا مسافران گشتم. عجبا! که اتوبوس های ماکیروس که دیگر حتی در حومه تهران استفاده نمی شد، چگونه دقیقا در وسط چند چهار راه از غرب به شرق خیابان تخت طاووس به آتش کشیده شده و نه از راننده خبری است و نه از مسافر! 
حالا دیگر درگیری و مقاومت مردم، به خیابان تخت طاووس منتقل شده بود و دورتر از اتوبوس در حال اشتعال اول بازهم جایی که هنوز هیچیک از معترضان به آنجا نرسیده بود، آتش مهیب از اتوبوسی دیگر،زبانه کشید. گویی، تمام داخل و بیرون اتوبوس به مواد قابل اشتعال آغشته شده بود که به یکباره تمام خودروی عظیم در آتش یکدست می سوخت.
فضا، مملو از دود و گاز اشک آوری بود که مردم معترض تحت تاثیر آن به شرق خیابان تارانده می شدند.
خیابان مملو از معترضانی بود که هریک از گوشه ای در حال فرار بودند. آن طرف تر چند جوان،با این توجیه که دوربین های ترافیک تصویر معترضان را ثبت می کند، سعی داشتند با پاره آجری یکی از دوربین های کنترل ترافیک را از کار بیاندازند.
هر از گاهی باک مملو از گازوئیل جوش آمده اتوبوس های در حال سوختن، منفجر می شد و صدای مهیبی تمام خیابان را مملو می کرد و جمعیت از ترس فرار می کردند.
ماموران همه جا بودند و خیابات تخت طاووس تا میرزای شیرازی دست آنها بود؛ ناگزیر از خیابان موازی با تخت طاووس و از بغل هتل بزرگ تهران به همراه عده ای دیگر به سمت شرق فرار کردم.
مقابل روزنامه تازه تاسیس گسترش، یکی از دوستان قدیم را دیدم که مثل راهزنان، دستمالی در مقابل صورت خود بسته بود و داشت با گوشی موبایل، فیلم برداری می کرد.
تازه از حج بازگشته بود و فرصتی کوتاه به دیده بوسی گذشت. چند متر آن طرف تر کپسول گاز اشک آوری منفجر شد و باعث شد تا بدون خداحافظی، یار قدیم را رها کرده و به خیابان تخت طاووس باز گردم.
به سمت شرق می دویدم تا از تنفس گاز اشک آور که خیابان را در سیطره خود داشت، رهایی یابم.
سر بزرگراه مدرس سیگاری روشن کردم و روی زمین نشستم و به امیدهای در حال دود شدن معترضان می نگریستم که خود را در ماسک عصبانیت به نمایش گذاشته بود.
شخصی از درون خودرویی عبوری به اسم کوچک، صدایم زد. سالها پیشتر در خبرگزاری ایلنا همکار بودیم و در تعطیلات میان ترم دکترای تخصصی در دانشگاه سوربن و تازه به ایران بازگشته بود.
نگاهی به چهره وحشت زده همسرش در صندلی جلوی خودرو انداختم و دلیلش را در اثر چماق ها و باتوم هایی یافتم که سراسرماشین مزدا 3 مشکی رنگش را خراب کرده بود.
تعارف کرد که سوار شوم ولی بهش گفتم که می خواهم در این برهه تارخی از مملکتم در خیابان و نزد مردم باقی بمانم و این ماجرارا بنویسم تا فرزندم، نامردمی هایی را که مردمش تجربه کرده است، هرگز نیازماید.
سری به کوی دانشگاه زدم. کوی میزان الحراره سیاست ایران است. خود من سال ۱۳۶۸ نقش فعالی در یکی از جنبش های صنفی آن ایفا کرده و در ۱۸ تیر ۱۳۷۸، خبرنگار رخدادهای آن بودم.
ابتدای امیر آباد، از سر جلال ال احمد، توسط ماموران بسته شده بود و اجازه ورود خودرو ورهگذر را نمی دادند، بنا بر این از راه پشت قزل قلعه و از خیابان دهم، وارد امیر آباد شدم.
دانشجویان وسط خیابان آتش روشن کرده بودند و شعار سر می دادند. شمال و جنوب امیر آباد و خیابانهای فرعی آن تحت کنترل نیروهای امنیتی بود.
ایستگاههای اتوبوس از جا کنده شده و برای جلوگیری از یورش نیروها وسط خیابان گذاشته شده بود. قلک های کمیته امداد و همه سازه های کنار خیابان، وسط خیابان واژگون شده بود.
کمی با دانشجویان گپ زدم و چند عکس یادگاری گرفتم. احساس می کردم خانه و محل خودم است. همسایه ها با شربت و غذا از دانشجویان پذیرایی می کردند. آنها سالهاست به این کار عادت کرده اند. سال ۶۸. ۱۸ تیر ۷۸، ۱۸ تیر ۷۹، ۸۰ و ۸۱ و اکنون ۲۲ خرداد خرداد ۸۸.
در چهره ماموران آهنگ حمله دیده نمی شد. این را تجربه به من می گفت ؛تازه از لباس شخصی های متخصص حمله به دانشجویان هم خبری نبود. میان دانشگاه و نیروی انتظامی چند سالی است که پروتکل های لازم الاجرا وجود داشت، مبنی بر عدم تعرض به دانشجویان.
ساعت ۹ شب افسرده و دمغ با ماشین به میدان پونک محل زندگی ام باز گشتم و با شیشه های شکسته ایستگاههای اتوبوس، باجه های تلفن و بانک ها مواجه شدم.
 توی محل،همه اهالی سر کوچه جمع شده بودند. یکی از کارکنان یک نهاد نظامی را که چند روز پیش متقاعد کرده بودم رای بدهد، سر خیابان دیدمش که لبخند می زد. سرم را به زیر انداختم و خواستم بدون هیچ صحبتی به درون خانه بخزم و بغض در گلویم را پنهان کنم.
به آرامی دست به جیب بغل خود برد و گفت، آقای قادری من این تعرفه رای را چند روزی است در جیب دارم و دیروز که شما اصرار داشتی برای رای دادن، برای من روشن بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. تعرفه را ورانداز کردم، همانی بود که من رای خود را روز گذشته با هزار امید ثبت کرده بودم! 
بغض وخشم داشت خفه ام می کرد که خود را به داخل انداختم و بغض از صبح فرو داده را با نعره رها کردم.
اما کورسویی از امید مانده بود. میر حسین، اعلام کرده بود تسلیم این شعبده بازی خطرناک نخواهد شد و اجازه نخواهد ایران، این خانه پارسیان، بازیچه دست شعبده بازان شود.

+++

بخش اول از  روایت خبرنگاری  که تا پیش از آن شعبده بازی، و پس از امتناع از همکاری با دولت کودتا، ۴ سال را در زندان سپری کرد.