ما بی شرف ها مانده ایم

نوشین احمدی خراسانی
نوشین احمدی خراسانی

نزدیک به پانزده سال پیش، «لانه کوچک» دو کبوتر همراه، «مه لقا ملاح» و همسرش، بستر آشنایی ام با منصوره شجاعی بود. آن موقع مسئله ای به نام «زنان» در رسانه ها و افکار عمومی تقریباَ وجود خارجی نیافته بود. پس حرف زدن از تشکیل سازمانی زنانه که مستقل هم باشد، «تابو» محسوب می شد. در واقع هیچ نهادی برای وقف کردن زندگی مان و گستردن عشق و عاطفه مان برای بهبود وضعیت زنان هموطن مان وجود نداشت و آن لانه کوچک دو کبوتر عاشق محیط زیست، محمل آشنایی ما شد. جایی که حالا دیگر فرزندان شان آن کلبه کوچک رویایی را کوبیده اند و ساختمانی بزرگ بر فراز آن برساخته اند. از قضا در هفته های اخیر بود که پس از مدت ها به اتفاق منصوره دوباره به سراغ خانم مه لقا ملاح (یا همان «لقا جونِ» منصوره) رفتیم، که این بار جای خالی آقای ابوالحسنی همسر مهربان خانم ملاح، فضای غمناکی را در آن جا رقم زده بود. هنگامی که، مانند همیشه، فضای صمیمی و خاطره انگیز آن «لانه کوچک و پرجنب و جوش» را یاد کردم خانم ملاح آهی کشید و گفت: آن موقع که آن همه بچه داشتیم یک خانه کوچک داشتیم ولی حالا که این خانه بزرگ را داریم، بچه ها همه رفته اند. منصوره گفت لقا جون «ما بی شرف ها که مانده ایم»…


و سپس زیر لب شعر «اخوان ثالث» را، که سالها پیش در شرایط تنگ و پُرفشار سیاسی پس از وقایع سال 1332 سروده بود، زمزمه کرد:


- آنکه در خونش طلا بود و شرف           
- شانه ای بالا تکاند و جام زد
- چتر پولادین ناپیدا به دست
- رو به ساحل های دیگر گام زد
- در شگفت از این غبار بی سوار
- خشمگین، ما بی شرف ها مانده ایم.


آری، «ما بی شرف ها» همچنان مانده ایم، صبور و خسته، اما مانده ایم تا غم عزیزان دربندمان را آرام آرام بنوشیم، تا دلهره دستگیری قریب الوقوع عزیزی دیگر را در بندابند پُرارتعاش وجودمان احساس کنیم، تا هشدارهای رُعب انگیز مقامات انتظامی را به حافظه مان تزریق کنیم و مدام آب دهان مان خشک شود…

«ما بی شرف ها» مانده ایم، تا وقتی به سوی مادرانی که به عزای عزیزان شان دمی به پارک لاله دور هم نشسته اند بی هوا یورش می آورند و می زنند و می ترسانند و می برند و به زنجیر می کشند، حیرت زده از افق آینده ی ارزش های رو به زوال میهن مان، فغان سردهیم!

«ما بی شرف ها» مانده ایم که وقتی خبرهای قریب الوقوع بودن اعدام بندیان بیگناه سرزمین مان را می شنویم با دهانی باز و تلخ بگوییم: چرا؟ وقتی احکام سنگین برای کسانی همچون احمد زیدآبادی، بهمن احمدی امویی، عاطفه نبوی، عبدالله مومنی، و ده ها تن دیگر، به بهانه هایی همچون «استناد به جمله ای از وکیل اش» صادر می کنند، انگشت حیرت بر دهان ببریم و بگوییم چرا؟ و یا وقتی پریسا کاکایی، سمیه رشیدی، بهاره هدایت، لیلا و سارا توسلی، آذر منصوری، بدرالسادات مفیدی، و ده ها نفر از بندیان را از ملاقاتی کوتاه با خانواده هایشان محروم کرده اند، چرایی اش را نجوا کنیم. و یا وقتی منصوره شجاعی، شیوا نظرآهاری و مهدیه گلرو از میان اوین یان در ملاقات خود از «هیچ» می گویند، باز هم تکرار کنیم و بگوییم چرا؟ و هنگامی که نمی دانیم به چه جرمی تعدادی از مادران صلح همچون زهره تنکابنی و مهین فهیمی را به اسارت گرفته اند، برای هزاران باره و به تکراری نفس گیر بگوییم: آخر چرا؟ چرا؟ چرا؟ …

آری، «ما بی شرف ها مانده ایم» خسته و عصبانی. اما بر خاک میهن خود همچنان محکم و استوار ایستاده ایم تا در قاب واقعیت، شاهد چهره بیمار و تکیده ی منصوره شجاعی باشیم که به جرم دو دهه فعالیت صلح آمیز و بی منت برای گسترش آگاهی و کسب حقوق زنان هموطن اش، اکنون در گوشه زندان اوین به همراه همبندان اش، در آتش فراغ تنها زاده اش ذره ذره آب می شود. انگار همین دیروز بود که در نخستین شماره فصلنامه «جنس دوم» به سال 1377 در مقاله ای تحت عنوان «زن و طبیعت» به دفاع از بکارگیری روش پرهیز از خشونت در زندگی، نوشت: «زنی که در ساحل آن رود، با نفی خشونت ها، عداوت ها و سلطه جویی های مردانه، زندگی آشتی جویانه پیشه کرد و با زمینی که روی آن می زیست مانوس گردید…» و هشت سال بعد یعنی پس از برگزاری تجمع 22 خرداد 1384 زنان در مقابل دانشگاه تهران، و باز هم در دفاع از رفتار مسالمت جو و پرهیز از خشونت، می نویسد: «در همان اوایل مراسم متوجه شدم که خودم و دیگران مانند گذشته، خشمناک و غضب آلود مشت گره کرده بالا نمی بریم و بر خلاف دوران انقلاب، دست هایمان را بالای سر به نشانه صلح و شادی برهم می زدیم گویی کسی در درون ما دست هایمان را پایین می کشید و به آرامش فرا می خواندمان. گویی برای بیان اعتراض، حرکت نمادین دیگری در درون ما نهادینه می شد. حرکتی که تنها و تنها صلح، مدنیت و عدم خشونت را به تصویر می کشید. حرکتی مسالمت جویانه که در دوران انقلاب بارها و بارها ـ حتا از سوی خود ما ـ سوسول بازی خوانده می شد…» (تریبون فمینیستی، خرداد 1384)

دو سال بعد از آن واقعه تاریخی و با تاکید بر همان نگاه خشونت پرهیز نهادینه شده در وجودش، در سالگرد 22 خرداد که از سوی فعالان کمپین یک میلیون امضاء برگزار شده بود، با این سخن آن مراسم را افتتاح کرد که: « کمپین یک میلیون امضاء به عنوان تجسمی واحد از مطالبات حقوقی زنان نیز از آن دست زمین لرزه هایی است که تکانه هایش نه ویرانی که امید آبادانی و صلح را به زنان ایرانی پیشکش کرده است… حضور زنان در خرداد ماه های داغ اخیر جرقه های نه چندان کوتاه عمر جنبش زنان را به آتش پایدار کمپین یک میلیون امضاء و خیزش های پرشور دیگر تبدیل کرد و اینک در این خرداد داغ نیز به پاسبانی آتش خویش نشسته ایم.» (تغییر برای برابری، 23 خرداد 1386)

و حالا هموست که با گذشت نزدیک به 5 سال از آن تجربه ناب مدنی زنان در مقابل دانشگاه تهران، با اندوه و از سردرد و حیرت نسبت به خشونت های ایجاد شده در روز عاشورای امسال، با فروتنی می نویسد: «دریغا… که امروز تمامی آموزه های ضد خشونت در برابر حمله خشونت آمیز مهاجمان ، خاموش و آرام در هاله ای از اندوه و الم ناخواسته دل به تلافی نابرابر بست تا که شاید در امان بماند. جوانان یکتا پیراهن و غمگین و خشمگینی که تا میانه های خشونت هنوز نمی دانستند چرا می بایست بدین میزان آماج نفرت و خشونت باشند…» (مدرسه فمینیستی، 6 دی 1388)

آری، ما صبوریم و همچنان در خانه و بر خاک مان مانده ایم حتا اگر از پا بیفتیم اما ناامیدی، هرگز. مانده ایم و امیدوار تا کتابخانه های کوچک و سیّاری را که منصوره شجاعی در گوشه و کنار این وطن بلازده با هزاران امید و با همان کرشمه های معمول و دوست داشتنی اش برای زنان و کودکان مناطق محروم به راه انداخته پاس بداریم. این کتابخانه های موقت و نهادهای کوچک و خاطره انگیز، حاصل صبوری و رنج و عرق روح او و امثال اوست که عاشقانه به پای هموطنان شان نثار کرده اند.

منصوره شجاعی را از همان آغاز راه مشترکمان شناختم، راهی پُر فراز و کم نشیب به امید بهبود شرایط زندگی زنان کشورمان. او را و روح پُر طراوت اش را حتا پیش از آن که به همراه اش «مرکز فرهنگی زنان» را بر پایه های لرزانش بنشانیم، شناختم. اما حضور و دغدغه های منصوره در هر نهادی، چه آن ها که در تاسیس و بنیادگذاری اش نقش داشت (نهادهایی همچون مرکز فرهنگی زنان، کتابخانه صدیقه دولت آبادی، کمپین یک میلیون امضاء، مدرسه فمینیستی و…) چه در نهادهایی که با آن ها مدتی همکاری داشت (از جمله شورای کتاب کودک، جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست و…) گسترش آگاهی و آموزش بود: آموختن به زنان و کودکان از قلب پایتخت تا اعماق روستاهای بلازده بندرعباس و از کودکان ایرانی تا افغان ها. عشق به کتاب و آموزش، او را از نگارش مقالاتی در مورد محیط زیست در «فصلنامه کتاب» (به سال 1375) تا انتشار کتاب دو جلدی و ماندگار «اخلاق زیست محیطی» (زیر نظر و به همت او)، (به سال 1384) و ترجمه متونی در حوزه «اکوفمینیسم» و یا ترجمه کتابی برای آموزش کتابخوانی به کودکان، و بالاخره تا همکاری با نشریات گوناگون زنان، به تکاپوی دائم وا می داشت.

از وقتی منصوره را شناختم، هر کجا و هر زمان کار و فعالیتی برای آموزش دیگران مطرح بود (چه در شکل کتاب و کتابخانه برای کودکان و زنان، و چه در قالب کارگاه آموزشی مطالعات ادبی در حوزه زنان)، حضوری همیشگی و بسیار امیدوارانه داشت و با انرژی فوق العاده ای تلاش می کرد. هر جا و در هر شهرستانی که قرار بود کارگاهی آموزشی برپا شود، منصوره از جمله اولین داوطلبان بود تا به هر منطقه ای از این سرزمین پهناور قدم بگذارد. کارگاه های آموزشی کمپین، با او و به یاری تجربه های گرانقدرش آغاز شد و در شهرستان ها و هر جا که بود پیشقدم می شد. در کارگاه کمپین در کرمانشاه با تاکید بر گسترش آگاهی گفت: “ خواسته ای که از دل مردم بر نیامده باشد تبدیل به داستانی فرمایشی می شود کما اینکه دیدیم تمام حقوقی که به زنان اهدا شده بود، پس از انقلاب بدون مقاومت خود زنان به راحتی از بین رفت “

برای همین در یکی از این کارگاه ها (در شهرستان خرم آباد در شهریور ماه 1386)، که در خانه یکی از فعالان عدالت طلب خرم آباد تشکیل شده بود به همراه تعدادی دیگری از اعضای کمپین تهران و تعدادی از زنان و مردان متعهد خرم آباد، بازداشت شد. پیش از آن نیز هنگامی که می خواست در کارگاهی آموزشی در هند شرکت کند به همراه دو نفر دیگر از اعضای مرکز فرهنگی زنان (طلعت تقی نیا و فرناز سیفی) بازداشت شد (کانون زنان ایرانی). حتا ممنوع الخروج شدن اش هم به خاطر دل بستگی اش به تشکیل کارگاه آموزشی کمپین اتفاق افتاد یعنی اسفند 1386 زمانی که به همراه نسرین ستوده قرار بود برای زنان ایرانی ساکن دوبی، کارگاه آموزشی کمپین را به مناسبت 8 مارس برگزار کند. عزم رفتن به آن سفر هم این بود که بارها شنیده بود زنان ایرانی مقیم دوبی دل شان پر می کشد که همراه دیگر زنان هموطن شان، برای اصلاح قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، تلاش کنند. و برای همین بود که بارها و بارها مورد بازجویی قرار گرفت.

برگزاری کارگاه های آموزشی کتابداری برای زنان از جمله دغدغه های دیگر آموزشی اش بود که او را با زنانی از اقشار و طبقات گوناگون پیوند می داد. این تماس های چهره به چهره، آشکارا بر رفتار گشوده و انعطاف پذیر او تاثیر تعیین کننده ای داشت.

پس از آن، هنگامی که دیگر هیچ فضا و مکانی (از جمله فرهنگسراها) برای برگزاری سمینارها و کارگاه های آموزشی زنان وجود نداشت، از آموزش و تشکیل کارگاه ها نا امید نشد و سرانجام کارگاه های نقد فمینیستی را با سختی و پشتکار و خلاقیت در خور تحسین، آغاز کرد چرا که معتقد بود: «آموزش های غیر رسمی و نقش آن در پیشبرد جنبش های مدنی و اجتماعی از یک سو، و کوتاه بودن دست فعالان اجتماعی از حوزه های آموزش رسمی از دیگر سو موجب شده که گرایش به برگزاری کارگاه برای آموختن و انتقال تجربه های آموزشی به بیشتر حوزه ها گسترش یابد.» و همین دغدغه و احساس مسئولیت بود که او را به دنبال «کافه های شهر» کشاند برای برگزاری کارگاه های نقد ادبی فمینیستی.

در ادامه نیز کارگاه های آموزشی «کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان»، که در ائتلاف «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» به راه انداخته بودیم، منصوره را دوباره به اقصا نقاط کشور روانه کرد و شهرهای مختلف را زیر پا گذاشت تا کارگاه های کنوانسیون رفع تبعیض را برپا سازد. کارگاه هایی که ابتدا از شهر شیراز کلید خورد، و در همان زمان اندک باقی مانده به روز انتخابات، در شهرهای دیگر از جمله شهر تبریز ، اصفهان، و … هم گسترش یافت. منصوره در کارگاه تبریز در مورد اهمیت افزایش خودآگاهی زنان نسبت به حقوق خودشان گفت: «در دوره پهلوی و انقلاب زنان همپای مردان شعار مرگ بر شاه می دادند اما هرگاه حرف مسائل مشخص زنان می شد ،همه می گفتند بگذارید اول شاه برود اما پس از آن انگار ما زنان هم رفتیم چون تمامی حقوق و قوانین حمایتی خاص زنان به فراموشی سپرده شد.»

در هفته های اخیر هم تازه داشت دلش پر می کشید که در کمیته «همبستگی زنان علیه خشونت» [این کمیته با همت گروه هایی از فعالان جنبش زنان درپی حوادث خشونت بار پس از انتخابات شکل گرفت و قرار بود کارگاه آموزش مقابله با خشونت علیه زنان و شیوه های رودررویی با خشونت های اجتماعی برگزار کند]، باز هم به شهرستان ها مسافرت کند و از اندوخته های ارزشمند خود به منظور برگزاری این کارگاه ها، هزینه نماید. و لابد حالا در کنج سلول نمناک و نیم تاریک اش با آن چراغ فلورسنت لعنتی، مواد درسی کارگاه خشونت را در ذهن خود مرور می کند، چرا که معتقد بود: «از آن زمان که زنان در اعتراض به نابرابری های خانگی، اجتماعی و قانونی قد علم کرده اند ،خشونت نیز در اشکال پنهان و عریان، همچون ابزاری برای به خاموشی کشاندن این اعتراض، در مقابل زنان قد علم کرده است .خشونتی که طی سالیان در عرصه خصوصی و عمومی ، درخانه و خانواده ، جامعه و قوانین بر آنان اعمال شده، اینک در پیوند با خشونت حاکم بر جامعه ـ که در همان خشونت بر زن ریشه دارد ـ به عنوان عادتی رایج در جامعه و درمناسبات میان افراد دیده می شود که گاهی با اغماض از سوی مردم خشونت دیده و گاه لاجرم با نگاهی تلافی جویانه، نسبت به آن برخورد می شود.»

در «مرکز فرهنگی زنان» بود که منصوره شجاعی، به پشتوانه تجربه منحصربفردش در حوزه کتابداری و شورای کتاب کودک، کمیته اختصاصی کتابخانه را بنیاد نهاد و سپس طرح کتابخانه صدیقه دولت آبادی را نوشت و همراهان کتابخانه را فراخواند. به یاد می آورم چگونه در ابتدا به شهرداری ها می رفت تا بلکه جایی به ما بدهند برای تاسیس کتابخانه زنانه. اما همه راه ها بن بست بود. پس از آن سال ها طول کشید تا خردک سکه هایمان را کنار هم گذاشتیم و با همکاری و اتحاد دسته جمعی اعضای زحمتکش و صدیق مرکز فرهنگی، بالاخره کتابخانه ای کوچک تاسیس شد و در همه آن مدت 3 سال پیگیری و پافشاری ها، تا هنگامی که اولین محل را برای کتابخانه اجاره کردیم، عمدتاَ این منصوره بود که رتق و فتق امور و سامان دادن مستمر به کارها به منظور راه اندازی کتابخانه را برعهده داشت، و سرانجام پس از راه اندازی اولیه کتابخانه بود که منصوره، همراهان ثابت دیگری یافت.

او طرح «کتابدار پابرهنه» را مطرح و پایه گذاری کرد، و نیز تاسیس نهادهای موقت کتابخانه های سیّار را (به منظور رساندن کتاب به زنان روستاها و شهرهای دور و نزدیک) عملا خودش اجرا کرد.

کتابخانه بانو در روستای ِاِِوَز که با سعی و همت منصوره تاسیس شد، محل برگزاری این کارگاه های آموزشی برای زنان این منطقه محروم کشور شد. منصوره خود در «روزنامه آفتاب» در این باره می گوید: « پس از بازنشسته شدنم از کتابخانه ملی مدت ها به موضوع مورد علاقه ام یعنی کتابداری اجتماعی و پیوند کتابخانه با مناطق محروم فکر کردم…. در نتیجه با عشق و علاقه و با کوله پشتی های پر از کتاب ابتدا به زنان و کودکان افغانی آموزش کتابداری دادم تا این که از طریق یکی از دوستانم در روستای اوز که در شورای کتاب کودک سال ها با او همکار بودم از تصمیم زنان اوزی و تاسیس کتابخانه شان آگاه شدم.» سپس او درباره تجربه اش از تاسیس کتابخانه بانوان اوز می گوید: «من به این زنان امیدواری خاصی دارم و امیدوارم روزی قفسه های این کتابخانه با آثار و نوشته های خودشان پُر شود». (روزنامه آفتاب)

در بخش اعظم سال های عمر، منصوره عشق اش این بود که کتاب ها را از این و آن بگیرد و به این و آن بدهد و همین عشق و ایمان اش به کتاب و گسترش کتابخوانی بود که سرانجام او را به «کتابخانه بند نسوان زندان اوین» کشاند و دو سال پیش، از میان جمع دوستان اش، آغازگر و مبدّع شجاع اهدای کتاب ها و آثار ارزشمند به کتابخانه زندان زنان شد.

منصوره که با شوق و انرژی قابل تحسین، فعالیت تاثیرگذار خود ( کتاب رسانی به زندان زنان) را آغاز کرده بود تجربه اش را چنین بیان می کند: «به سراغ مقالات مربوط به کتابخانه های زندان رفتم ، خواندم ، پرسیدم ، سنجیدم ، همذات پنداری کردم ، با کمک دیگر دوستانم به آنچه در پستوی کتابخانه برای اهدا نگاهداشته شده بود ، سرزدیم و سرانجام فهرستی برای سلیقه ها ونیازهای گوناگون زنان زندانی تهیه کردیم. هنگام تهیه فهرست و خرید کتاب، مطابق عادت دیرینه وحرفه ای یک کتابدار با دغدغه های اجتماعی ، کتابداری بودم بدون پیش داوری و جانبداری ، کتابداری عاشق که تنها راه حیات پویای فرهنگ و اجتماع را پیوند این دو می دانست و اصلی ترین رشته این پیوند را نیز کتاب و کتابخوانی . شیفته بودم به همان شیفتگی گاهان کتاب خوانی و کتابخانه ساختن برای کودکان نابینا ، مسئول بودم به همان مسئولیت زمان خرید کتاب برای زنان وکودکان مهاجر افغانی ، شاد بودم به همان شادی برپایی کتابخانه های سیارمناطق محروم و آگاه بودم به همان آگاهی کار برای کتابخانه زنان صدیقه دولت آبادی و کتابخانه بانوی اوز؛ امااین بار چیزی در من دگرگون شده بود . این بار یکایک مخاطبانم به چهره، مقابل چشمانم ظاهر می شدند و نه فقط زنان آسیب دیده اجتماعی بندعمومی زندان اوین، بلکه این بار ناخودآگاه تمامی زنان فعال اجتماعی، به جلوه ی تمام ، مقابل چشمانم ظاهر می شدند و ناگاه حس کردم که با یکایکشان به گپ و گفت افتاده ام و برای سلیقه تفننی یکایکشان کتاب انتخاب می کنم و چانه می زنم !!… هر چند نه به شادی همیشگی که به غم و اندوه برای زنانی که گویا به آینده ای ـ نه خیلی دور ـ به بند کشیده می شدند کتاب می خریدم ؛ برای فعالان اجتماعی که عاقبتشان را این گونه بر پیشانی تاریخ زنان رقم می زنند. برای زنان دردمند و عصیان زده، برای قربانیان لایحه های ضدخانواده ، برای زنان خود نسوخته تا که سوزانده شوند در چنگال قوانین ناعادلانه، برای خودم، برای تو، برای تمامی ساکنان زندان زنان …. (19 آذر 1386)؛ گویا در همان دو سال پیش، منصوره می دانست که بین او و زنان زندانی که برایشان کتاب می خرد واقعا فاصله ای نیست چرا که امروز این فاصله چقدر قدر نزدیک شده، به کوتاهی چند قدم، آری فقط چند متر شاید به طول یک راهرو، از سلول های بند 209 اوین (که او و دوستانش در آنجا اسیرند) تا بند عمومی زنان .

عشق او به کتاب و آموختن و آموزش، او را به سمت نوشتن در حوزه «نقد کتاب» سوق داد تا جایی که اکثر کتاب هایی که در حوزه زنان به نگارش درآمده به همت او به خوانندگان علاقمند معرفی شد و از همین رو بود که منصوره شجاعی، یکی از نویسندگان پروپا قرص صفحه «نقد کتاب زنان» در مجله زنان، و نیز در نشریه «جهان کتاب» شد و در این نشریات هر کتابی در مورد زنان و یا به قلم زنان به نگارش در می آمد مورد بررسی و نقد و در نهایت به خوانندگان معرفی می کرد.

منصوره شجاعی در مقاله «گریستن در محضر مردم» در روز جهانی زن (هشتم مارس 1385) هنگام سخنرانی اش در مراسم اهدای تندیس «صدیقه دولت آبادی» به کتاب برگزیده مربوط به مسایل زنان، گفت: «تریبون همیشه به معنای موقعیت است. موقعیتی که برای رسانیدن پیام به مخاطبان بالقوه و بالفعل جریانی است که صاحبان تریبون برای پیشبرد آن تلاش کرده وفعال بوده اند. تریبون همیشه به معنای ارتباط مستقیم با مردم است. مردمی که از راههای دور و نزدیک برای شنیدن پیام ودیدگاه جریانی که تریبون را در اختیار دارد ، آمده اند.» (سایت زنستان، اسفند 1385) و از همین رو بود که منصوره برای هر کدام از فعالان جنبش زنان که به زندان اسیر می شدن، تریبونی می یافت برای اعتراض به زندانی شدن آنها، و هر جا تریبونی پیدا می کرد از نقد قوانین تبعیض آمیز و تاثیر مخرب آن بر زندگی زنان میهن اش سخن می گفت. حتا هنگامی که لایحه حمایت از خانواده در مجلس طرح شد و ائتلاف بزرگی علیه آن از سوی فعالان جنبش زنان پدید آمد، همو بود که در صف اول به همراه تعداد دیگری از فعالان جنبش زنان به مجلس رفت و اعتراض کرد و مجلس را نیز به تریبونی برای رساندن صدای حق خواهی زنان تبدیل ساخت.

منصوره حتا نفس و انگیزه ی برگزاری تجمع های مسالمت آمیز را، ایجاد رسانه و تریبونی برای بیان خواسته های زنان می دانست، به طوری که معتقد بود: «هزینه ای که زنان در تجمع های خیابانی سال های اخیر متحمل شده اند همان رنجی است که به گفته گاندی داوطلبانه بر خود هموارکرده اند تا نیروی بالقوه آنان را برای ادامه راه، بالفعل سازد و لجاجت حریف را نیز محک زند. شاید هرگز به زنی برنخوریم که خود در این تجمع ها شرکت داشته و ازپرداخت هزینه آن ناله سرداده باشد. بلکه همچنان بر موثر بودن این رسانه قدیمی و دیر آشنای جوامع بشری، پا می فشارد. هرچند که با تحلیل هوشمندانه از شرایط موجود، عرصه عمومی را به شیوه ای دیگر و با جمع آوری امضا و حضور «چهره به چهره» در شهر از آن خود ساخته است.»

همواره جستجوی مکان ها و مناطق محروم، انعکاس دردهای پنهان، و کشف رازهای ظاهرا پیش پا افتاده اما تاثیرگذار بر زندگی زنان ایران زمین یکی از دغدغه های شورانگیز منصوره شجاعی بوده است. او در همین ارتباط، قلم و نثر جذاب اش را به کار گرفت و در یکی از مقالات ماندگارش نوشت:«رمز و راز سواحل و بنادر جنوبی ایران ازجنس رمز و راز سرزمین پریان افسانه ای نیست . لطافت و مهربانی و معصومیت از آن نمی بارد اما جاذبه ای غریب و جادویی ، جهانی دیگر را پیش رو می گشاید .جهانی در همسایگی آهنگین قبایل آفریقاو افسانه های های شگفت بومیان و حکایت غریب بادهای مرض دارصحرا های دور ودریاهای سیاه . جهانی مملو از بدایع و ثروت های سرشار،‌ همچون ناظری بر فقربی رحم ساحل نشینان دریازده …. این رمز وراز حتی به گفتن باز نمی شود.»

اما عشق به این سفرهای فرهنگی و گاه پُرمخاطره هرگز برای «تفریح» نبود بلکه نتایج آن، عملا ثابت کرد که برای دست یافتن و معرفی زنانی بود که صدایی نداشتند. برای نمونه وقتی بارها و بارها کنارگوشه های بندرعباس را گشت بالاخره «زیبا» را یافت و در معرفی او چنین نوشت: «حضور دور و از یاد نارفته زنی زنگباری و ‌زیبا ‌نام، با فلوتی کوچک و آهنین که به همراه زنانی از تیره خویش به شادسازی و شادخواری به مجالس عروسی دعوت می شد و سازهای مردانه می نواخت و زنانه می خواند هم از این دست واقعیت های افسانه ای آن دیاراست. “زیبا شیروانی ” سردسته و خواننده گروهی کوچک بود و فلوت و “دهل گپ” هم میزد که سازی مردانه بود.»

منصوره حتا وقتی به شهر کرمان سفر کرد نیز، صدای «زن باغ سنگی» شد: «در استان کرمان راه سیرجان را که پیش می گیری ، میانه های راه، در روستایی به نام “بلورد “Balvard، زنی از اهالی این روستا سالهاست چشم به راه مسافرانی است که برای دیدن باغ سنگی “درویش خان اسفندیارپور” از راه برسند و به حکایت شگفت او از این باغ خشک و عبوس و خاطره پریشان احوالی درویش خان پس از اصلاحات ارضی گوش دهند. زنی که یکه و تنها درحفظ این میراث بکر و نقل خاطره آن سالها تلاش کرده است.»

منصوره در سفری دیگر، صدای زنان بزفروش میناب می شود و می نویسد: «زنانی خاموش و صورت پوشیده در برقع های رنگین اما با دست هایی توانا و قدم هایی آهنگین و پرمنت بر زمینی سخت که قدم این زنان بر سرش فخر اوست. زنان روستایی و گاه حاشیه نشینی که ارزش مادی کار آنها در سراسر این زمین سخت، نانوشته مانده اما خانه و کاشانه در انتظار حضور پُرنعمت آنان است ، بدان گاهی که بازگردند و دستان جادویی خویش بر سفره خالی خانواده برکشند و شوهر و بچه و حتی هووی خویش را از این خوان مهر، سیر و پر گردانند.»

منصوره شجاعی در خلال سالهای آغازین فعالیت اش، با دوراندیشی و تخیلی زنانه، حرکت اجتماعی زنان را با ادبیات و نقد ادبی در هم آمیخت چرا که اعتقاد داشت که هر حرکت اجتماعی بدون خلق ادبیات خاص آن، به سختی می تواند ریشه بگیرد و ماندگار و تناور شود. معتقد بود که هیچ حرکت حق طلبانه ای بدون یاری گرفتن از ادبیات نمی تواند در تاریخ مستند جهان، جای بگیرد: «…تجربه مادران و مادربزرگ های ما از دوران مشروطه تا کنون به لحاظ تسلط تاریخ مذکر، به سختی و بسیار ناقص به ما رسیده و حقیقتاَ به سختی از دل تاریخ شفاهی زنان و یا زحمات یکی دو مورخ متاخر به ما منتقل شده و درس هایی به ما آموخته.. تاریخ مشروطه کسروی یکی از معتبر ترین نسخه های تاریخ است انصافا بروید و نگاه کنید ببینید چقدر در مورد زنان نوشته و یا این کتاب ها و منابع تاریخی زنان که اخیرا تدوین شده جقدر از این کتاب به عنوان یک منبع معتبر توانسته استفاده کند ؟ خب حالا امکانی فراهم شده که زنان باقلم خود تاریخ خودرا مکتوب کنند و نوشتار زنانه در تاریخ نگاری باب شود آیا این مبارک نیست ؟» (30 مهر 1386)

از همین رو بود که به همت منصوره، نمایشگاه نقاشی «همة مادران من» با محور اصلی حق حضانت مادران، یعنی یکی از موارد آشکار تبعیض‌آمیز علیه زنان، همزمان با سالگرد کمپین یک میلیون امضا، در چهارم بهمن 1386 برگزار شد. «مجله زنان» در مورد این نمایشگاه نوشت: این نمایشگاه که ده روز به طول انجامید، در سه روز نخست خود، شاهد برگزاری کارگاه برای مخاطبان نمایشگاه بود. ازجمله موضوعات این کارگاه، عبارت بود از «حضانت فرزندان را به مادران بسپارید»، «من مساوی نصف»، «سلطان غم، مادر»، «ناموس»، «مادر بهتر است یا عمو؟» و “اول بگو «شام» چی داریم؟” منصوره شجاعی، مسئول بخش هنری کمپین، که پیگیر برگزاری این نمایشگاه بوده است، دربارة انتخاب موضوع حضانت برای این نمایشگاه می‌گوید: «وقتی قوانین تبعیض‌آمیز را بررسی کردیم، به نظرمان آمد تبعیض‌آمیز بودن قانون حضانت، به‌رغم اصلاحاتی که در آن صورت گرفته، دربرگیرندگی بیشتری دارد و برای همة زنان و مادران و حتی کودکان ملموس است.»

و از پرتو همین نگاه متعهد و هنردوستانه اش بود که حتا هنگامی که در نقد لایحه حمایت از خانواده با تمام وجودش فعالیت می کرد اما زادروز «قمرالملوک وزیری» را فراموش نکرد. به طوری که در سخنرانی خود که در نقد لایحه خانواده ایراد کرد، چنین اظهار داشت: «لابد حسن تصادفی است که امروز 14 مرداد سالگرد انقلاب مشروطیت و نیز سالگرد خاموشی قمرالملوک وزیری، زبان آوازین اعتراض به جامعه مردسالار بابرگزاری این نشست در اعتراض به لایحه ضدخانواده مصادف شده است..»

سال بعد (امسال ـ 1388) نیز منصوره در بحبوحه جنبش سبز باز هم هنر و هنرمندان زن را فراموش نکرد و بار دیگر در سالگرد قمرالملوک وزیری نوشت: «در پنجاهمین سالگرد خاموشی قمر ،‌ تجسم دوباره این هر دو رویداد را به عین می بینیم . در کوچه و خیابان های شهر و دیارمان و حتی فراسوتر، در هر کجا و بر هر خاکی که مردمان و مسافران عشق توشه امان در سال های هجرت ، رحل اقامت گزیده اند . زنان و آزادی ، زنان و مردان با خواست آزادی و پذیرش و احترام به دیگری ، هر که باشد و به هر شکل که برون درآید ، و به پیشقراولی زنانی که سینه پرمهر خویش، میزبان تیرهای خشونت کردند و ’مهر - مهر جاودان اشان را براین غوغا زدند….»

قبل از زندانی شدن منصوره، قرارمان این بود که امسال به مناسبت تولد فروغ فرخزاد کاری جدی تر، غنی تر و گسترده تر در مورد اشعارش صورت بدهیم اما او چند روز قبل از تولد فروغ دستگیر شد. تن بیمار و خسته اما گرم و حرکت آفرین او را در سلول های زندان اوین حبس کرده اند با این حال انرژی مثبت وجودش به دوستانش در بیرون از زندان، قوّت می بخشد. جای خالی فعالیت هایش امروز سروده ی فروغ را به یادم می آورد که: «تنها صداست که می ماند» و منصوره نه تنها «صدای زیبا» و مهربانش، که همه تلاش ها، آثار و کتابهای منتشر شده اش، فعالیت های صلح جویانه و پایداری اش در مقابل ناملایمات همچنان پشتوانه حرکت و دلگرمی ما است. و مطمئنم که حضور او به همراه ده ها تن از زنان برابری خواه و مدافع تغییر در زندان و اسارت نیز زایا و برای همبندان شان، پُر برکت است.