سال گذشته برای مل گیبسون، سالی غریب بود. بیشترین روزهای سال را به فیلمبرداری آپوکالیپتو گذراند. به دلیل مستی در حین رانندگی دستگیر و سپس در دوران بازداشت با مامورین درگیر شد و یهودیان را به روشن کردن آتش اغلب جنگ های تاریخ بشر متهم کرد و جنجالی بزرگ به راه انداخت. این حوادث و آخرین فیلم او موضوع مصاحبه ای است که اولی ریچاردز از نشریه امپایر با وی انجام داده است.
مصاحبه با مل گیبسون
پهلوان شکست خورده و…
هدف اصلی من از این مصاحبه، گفت و گو درباره آپوکالیپتو است. اما سوال هایی هم در مورد اتفاقاتی که باعث شد سال ۲۰۰۶ در مطبوعات حضور زیادی داشته باشید، دارم. همان طور که همه خبر دارند؛ دستگیر شدید و حرکتی یهود ستیزانه نسبت به مامور پلیس مرتکب شدید…
هوم… هوم…
آن شب دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟
مست بودم و حواسم سر جایش نبود.
آیا حرف هایی که آن شب زدید، صادقانه بود؟
نه نبود. من چنین آدمی نیستم.
پس چرا چنین حرف هایی را به زبان آوردید؟
نمی دانم. به خاطرش عذرخواهی هم کردم!
قبل از اتمام آپوکالیپتو اجازه نمایش های خصوصی آن را دادید. آیا می خواستید با این کار رسانه ها را از پرداختن به واقعه ناگواری که رخ داده بود، منحرف کنید؟
قاطعانه می گویم که خیر. فقط می خواستم فیلم را برای بعضی ها نمایش بدهم. حادثه ای که اشاره می کنید یک اشتباه کاملاً انسانی بود، یک لحظه غفلت. برای من فیلم در درجه اول اهمیت قرار دارد.
اما خواهی نخواهی با آن واقعه ارتباط پیدا می کند. به نظر شما انسان ها در درون شان با این فیلم کنار خواهند آمد؟
البته… چرا نتوانند ؟
چون خواه ناخواه فیلم ها اغلب با سازندگانش به یاد آورده می شوند. آدم ها نگاه می کنند و می گویند” این یک فیلم از مل گیبسون است” و اگر تصوراتی منفی درباره شما داشته باشند، این تصورات روی نظرشان درباره فیلم هم تاثیر خواهد گذاشت. بازتاب های فعلی از چه قرار است؟
نمی توانم بگویم که خیلی مثبت هستند. با وجود این که فیلم قبل از اتمام هم به نمایش در آمده بود، با این حال نظرهایی که دریافت کردم خیلی جسارت برانگیز بود.
آیا این واقعه دستگیری باعث نشد تا موقع اکران فیلم تان بیش از همیشه دچار نگرانی بشوید؟
نه. اصلاً اجازه ندادم ذهن ام را مشغول کند. کلاً آدمی هم نیستم که نگران بشوم. راستش، فکر می کنم آدم ها از مطبوعات دلزده شده اند. بله، رانندگی حین مستی یا کارهایی مثل این جرم است. اما چند ماه بعد، آدم ها از شنیدن این خبر کسل می شوند. من خودم شخصاً حالم به هم می خورد. بیشتر از این در این مورد حرف نزنیم.
بسیار خوب. از لحظه شروع فیلمبرداری آپوکالیتو همه چیز درباره این فیلم پشت پرده اسرار قرار داشت. دلیل این کار چی بود؟
دقیقاً این طور نبود. نگفتن هر چیزی به شکل واضح و روشن؛ تاکتیک خوبی برای بازاریابی است. فیلمنامه یا ایده های زیادی به سرقت می رود. می خواستم کار ما اریژینال باشد. به همین خاطر ترجیح دادیم که زیاد درباره اش صحبتی نشود. سری بود یا نه، نمی دانم. نسبت به فیلم های زیادی بیش از اندازه در کانون صحبت ها بود. فکرش را بکنید، قبل از تمام شدن فیلم آن را برای خیلی ها به نمایش گذاشتیم!
چرا فیلمی درباره قوم مایا ساختید؟
فرهنگ بی نهایت جالبی است. درباره عناصر اصلی این فرهنگ تا سی سال قبل چیز زیادی نمی دانستیم. این همه راز آمیز بودن، برای من تا بسیار جالب بود. چی به سر آن انسان ها آمد؟ به چه دلیل بعضی از تمدن ها محو و ناپدید شدند؟ به پرو می روید و به ماچو پیچو نگاه می کنید و فکر می کنید که انسان ها در یک روز آن جا را ترک کرده و رفته اند. شهر صحیح و سالم سر جای خود باقی مانده، اما سال ها قبل متروک شده. چرا؟ بیماری همه گیری شایع شده؟ ترسیده اند؟ از چه جیزی ترسیده اند؟ نمی دانیم. روی هم رفته تمدنی بسیار قدیمی است. بعضی نقاشی ها در معابد مایا متعلق به ۳۰۰۰ سال قبل است. چنین تمدنی زمانی وجود داشته، و می دانیم که مدت زمانی طولانی هم سر پا بوده.
گفته می شود که سرنوشت تمدن مایا را برای هجو وضعیت سیاسی امروز به کار گرفته اید. حقیقت دارد؟
به نظر من تاریخ عادت و علاقه زیادی به تکرار خودش دارد. فکر می کنم همه چیزهایی که جامعه امروزی را تحت تاثیر قرار می دهد، و آن را دگرگون می کند قبلاً نیز تجربه شده است. همین!
بگذارید بگویم با نگاه کردن به عوامل موثر در پایان دادن به یک دوره به کنترل انسان ها به وسیله ترس در زمان حال و یا این که سیاره ما رفته رفته در حال تبدیل به یک زباله دانی است، پی می بریم. خوب، دلایل موجود در هر دو دوره کمی بالا و پایین شبیه هم است. اینها معضلاتی است که همین حالا با آنها دست به گریبان هستیم. من شخصاً فکر می کنم که با سرعت به طرف پایان در حرکت هستیم.
فیلم قرار بود در ماه آگوست به نمایش در بیاید. دلیل تغییر تاریخ نمایش چی بود، مشکلات تولید یا مراسم اسکار؟
در ماه آگوست هنوز داشتیم فیلمبرداری می کردیم. اگر با شرایط سخت و صحنه های مشکل کلنجار می روید، که فیلم ما پر از صحنه های مشکل بود، یا با بازیگرانی که قبلاً در تولیدات بزرگ حضور نداشته اند، و یا با حیوانات و بچه ها کار می کنید، فیلمبرداری می تواند از چهار ماه به هشت ماه تبدیل بشود. وضعیت ما این طور بود. قرار بود در ماه آگوست اکران بشود، اما متاسفانه نشد.
آپوکالیپتو جنجال زیادی به پا کرد ولی در مقایسه با مصائب مسیح، جنجال کم دامنه تری بود. رسانه ها درباره عدم موفقیت آن فیلم دچار پیشداوری شده بودند. در حالی که نمایش جهانی فیلم ۶۰۰ میلیون دلار درآمد داشت. این موفقیت شما را متعجب نکرد؟
خیر، اصلاً.
واقعاً؟ منتظر این موفقیت بودید؟
بله. می دانستم که تماشاچیان گرسنه فیلم و نگاه تازه ای هستند. در مورد آپوکالیپتو نیز این موضوع صدق می کند. خیلی وقت ها فکر می کنم که کسی به تماشاچیان اهمیت نمی دهد و آنها را در وضعیتی که به محصولات همیشگی و یکسان عادت کرده اند، رها کرده اند. فیلم ها تبدیل به سریال هایی شده اند که دنباله های شان مرتباً در حال ساخته شدن است. به نظر من تماشاچیان گرسنه دیدن فیلم خوب هستند. من به عنوان یک تماشاگر این طور فکر می کنم. به همین خاطر برای رفع این نیاز تلاش می کنم.
مصایب مسیح و آپوکالیپتو را به تنهایی تهیه کردید. آیا فکر می کنید کاملاً از چرخه تولید هالیوود خارج شده اید؟
این وضعیت کمی پیچیده تر از آنی است که دیده می شود. من تمام دانسته هایم را از هالیوود دارم. من داخل این چرخه بودم، حالا هم هستم. ولی در نهایت فیلمنامه نویس، کارگردان و تهیه کننده فیلم من هستم. همین اتفاق در مصائب مسیح هم افتاد. این کار را فقط در مورد کاری می توانید انجام بدهید که به آن دل سپرده باشید. چون اعتقاد دارید که کار خوبی خواهد شد.
به نظر شما آپوکالیپتو به اندازه مصائب مسیح تماشاگر خواهد داشت؟ مایاها به اندازه مسیح شناخته شده نیستند!
هر چند فرهنگ مایا را جالب می دانم ولی فکر می کنم مسئله اصلی فیلم این نیست. مسئله اصلی این فیلم متفاوت بودن است. آپوکالیپتو در نگاه اول یک فیلم اکشن/ماجرایی فوق العاده و یک فیلم بزرگ تعقیب و گریز به چشم می آید. ولی از طرف دیگر، اگر در مورد وضعیت های مختلف زندگی انسان، مثل ساختار خانواده، پدر بودن و شرایط حاکم بر زمانه فکر کنید می بینید که در قلب تان اثر می گذارد. به این ترتیب تبدیل به فیلمی می شود که پا روی زمین دارد. ولی باز هم فیلم سبک و مفرحی است.
آیا فکر می کنید امروزه انسان ها در مورد فیلم دارای اطلاعات بیش از اندازه ای هستند؟ چون در تلویزیون ها شاهد تمامی مراحل تولید فیلم هستیم.
بله، با شما هم عقیده ام. ما اکنون در عصر MTV زندگی می کنیم. وقتی به فیلم های دهه ۱۹۶۰ نگاه می کنید، کند و بی روح به نظر می رسند ولی در آن زمان هیچ کس آنها را این طور نمی دید. واقعاً امروزه خیلی ها چه در زمینه روایت قصه و چه در زمینه تکنیک های فیلمبرداری متخصص شده اند. از همه مهم تر این فیلم ها در ذهن ما حک شده. راستش را بخواهید حالا هیچ کس فیلم خودش را نمی سازد. هیچ کس از دیگر فیلم ها و استعدادها بی نیاز و مستقل نیست. بدون این که متوجه باشیم، همیشه از چیزی تاثیر می گیریم. یک روز همه اینها به شکلی غیر قابل تفکیک از همدیگر درخواهد آمد، چون این روند را نمی توانید قطع کنید. هر کاری که می کنیم، وام گرفتن از کسی در گذشته است. حتی بعضی وقت ها چیزهایی را هم از خودمان وام می گیریم. اما فیلم ها هم هر اندازه که تماشاگران مطلع تر می شود، پیچیده تر می شوند. باید راه های جدید برای انتقال پیام کشف کرد. باید اصول جزمی را کنار گذاشت و به با هم کنار آمد.
چه چیزهایی در کارگردان شدن شما نقش داشت؟
خدای من! فکر می کنم هر فیلمی که تماشا کردم. اما بیشتر از کارگردان هایی که در ابتدای کارنامه ام با آنها کار کردم، تاثیر گرفتم. چون درباره اتفاق هایی که پیرامونم می افتاد، اطلاعات کمی داشتم. مرتباً از کارگردان هایی مثل جورج میلر، پیتر ویر، ریچارد دانر و فرانکو زفیره لی سوال می کردم. آنها استادان واقعی این هنر هستند. و من این شانس را داشتم که آنها را موقع کار از نزدیک تماشا و از آنها سوال کنم. هرگز سر صحنه اصلاً بیکار نبودم، مرتباً تماشا می کردم و سوال می پرسیدم.
آیا کارگردان شدن چیزی بود که همیشه در فکرش باشید؟
نه، به شکل آگاهانه نبود. فقط کنجکاو بودم که بهترین راه هدایت وسیله ای که در دست دارم چیست. برای انجام این کار چیزهای زیادی باید یاد بگیرید. فکر می کنم چیزهایی که من در طول سالیان متمادی یاد گرفتم در پوشه ای در گوشه و کنار مغزم حفظ شده بود. موقع ساختن اولین فیلم ام مرد بدون چهره[۱۹۹۳] واقعاً مضطرب بودم. تازه نابخشوده کلینت ایست وود را دیده بودم و به او تلفن کردم. گفتم”کلینت، من واقعاً نگران و مضطربم. آخر و عاقبت این کار چی خواهد شد؟” او هم به من گفت[صدای ایست وود را تقلید می کند]“نگران نباش، چیزهایی که تا امروز یاد گرفته ای، در گوشه ای از مغزت ثبت شده و زمانی که به آنها احتیاج پیدا کنی، خود بخود ظاهر خواهند شد”. او حق داشت. دقیقاً همان طوری شد که گفت. نمی توانید حدس بزنید چه چیزهایی به ذهن آدمی خطور می کند.
اولین محرک تان برای کارگردان شدن چی بود؟
من همیشه در حال قصه تعریف کردن بوده ام. وقتی کوچک بودم، برای دوستانم قصه تعریف می کردم. مثلاً سعی می کردم چیزهای خنده داری برای شان تعریف کنم. فکر می کنم من این چیزها را به روش خودم برای شان تعریف می کردم و از این دیدگاه فکر می کردم چیزهایی برای دادن به دیگران داشتم. می خواستم این کار را بکنم. همه اش همین بود. از طرف دیگر این کار را رضایت بخش تر از بازیگری می دانم.
آیا می توانیم بگویم که بازیگر بازنشسته ای محسوب می شوید؟
خیر. بازنشسته نیستم. فقط مدتی است بازی نمی کنم. نمی دانم چرا، شاید نیازی به این کار حس نمی کنم. شاید به زودی این کار را بکنم، معلوم نیست… سی سال این کار را کردم و فکر می کنم در نقطه ای از خودم پرسیدم “آیا به این کار باید ادامه بدهم، یا وقت آن رسیده که چیز تازه ای را تجربه کنم؟”. واقعاً نیاز به جلوی دوربین بودن را در خودم حس نمی کنم. تجربه کردن می تواند بعد از مرحله ای شما را نابینا کند. می توانید درون کاری که مدت زیادی است انجام می دهید، به تله بیفتید و تا ابد داخل آن بمانید. نباید اجازه بدهید این اتفاق بیفتد. باید کمی فاصله بگیرید و از دور به موضوع نگاه کنید. وقتی این فاصله را گرفتید، دوباره می توانید به سر کارتان برگردید.
آیا کارنامه بازیگری و کارگردانی تان را مقوله هایی جدا از هم می دانید؟
فقط از نظر زمانی. بازیگری و کارگردانی از هم جدایی ناپذیر هستند. چون شاخه های یک درخت هستند. هر دو همدیگر را تغذیه می کنند. به نظر من به عنوان تهیه کننده و کارگردان چیزهایی که تجربه نکرده بودم راه مرا برای برقراری همدلی با آنها و تبدیل شدن به یک بازیگر خوب را تضمین کرد. همین چیز درباره پشت دوربین هم صدق می کند. هر دو کار جزئی از هنر روایت قصه هستند، فقط چشم اندازهای متفاوتی را ترسیم می کنند.
کارگردانی لطف بیشتری دارد؟
نه! ولی راستش از یک دیدگاه همین طور است چون کارگردانی نیاز به تلاش بیشتری دارد. از طرفی به خاطر این که روی کلیت فیلم کار می کنید، جذابیت بیشتری دارد. ولی از طرف دیگر مسئولیت و فشار روانی بیشتری وارد کار می شود. کار کارگردان با گفتن کلمه “دوربین” شروع و با گفتن کلمه “کات/قطع” تمام نمی شود… کارهای زیادی هست که باید زیر نظر گرفت و درباره آنها فکر کرد.
سه فیلم آخرتان تولیدات عظیمی هستند. آیا به ساختن فیلم های کوچک و شخصی تر فکر می کنید؟
حتماً. آپوکالیپتو هم به عنوان یک فیلم کوچک شروع شد. حتی از بعضی جهت ها، هنوز هم هست. قصه ساده یک انسان، فقط راه هایی برای بزرگ شدن اش وجود دارد.[می خندد]
آیا به عنوان یک کارگردان موفق شده اید همان هیجان روز اول را حفظ کنید؟
آه، بله. فکر می کنم. و دلم می خواهد فیلم های متفاوت زیادی بسازم. فکر میکنم دفعه بعد کار کاملاً متفاوتی انجام خواهم داد.
چه کارهایی؟
این را به شما نخواهم گفت. [می خندد] چون امکان دارد شکست بخورم.
گفته بودید که چندان عصبی نبودید. این حرف ها به صحبت های چنین آدمی شباهت ندارد.
عصبانی نمی شوم. چرا بدون دلیل برای خودم تله پهن کنم؟[می خندد]
به هر حال به عنوان یک بازیگر شناخته شده اید و فیلمنامه های زیادی دریافت می کند.
خدای من کوهی از فیلمنامه دور و بر من هست. ولی بودن این همه فیلمنامه، مرا بیشتر به طرف نوشتن فیلمنامه های خودم هل می دهد. هیچ چیز تازه و متفاوتی وجود ندارد. نه یک قصه تازه و نه یک شخصیت تازه…. تنها چیزی که اهمیت دارد چگونگی به تصویر کشیدن شان است و این که چه چیزهایی موقع فیلمبرداری پیش بیاد…
خوب، کارهایی هست که دل تان بخواهد انجام بدهید و به خاطر کارگردانی وقت انجام شان را پیدا نمی کنید؟
بله، با چند پروژه برخورد کردم. فقط دو تا البته. یکی در مرحله پیش تولید است و فیلمبرداری دومی تمام شده. فیلمنامه های خوبی بودند که در آنها شخصیت هایی واقعی وجود داشت. فعلا با این فیلمنامه ها مشغولم. نمی خواهم زیاد درباره شان حرف بزنم، چون کسی دیگری آنها را ساخته و واقعاً هم به خوبی از عهده کار بر آمده.
در چنین موقعیتی احساس پشیمانی نمی کنید؟
خیر، ابداً. بر عکس به خاطر این که به خوب بودن آن فیلمنامه ها پی بردم، خوشحالم.
کار بعدی تان کارگردانی است یا بازیگری؟
هیچ فکری ندارم. فقط می خواهم کاری را که در دست دارم، تمام کنم و ببینمش. بعد مدتی استراحت می کنم و اطمینان دارم در این فاصله در مغزم فکرهای تازه ای شروع به شکل گرفتن خواهد کرد.
به عنوان کسی که سی سال بازیگری کرده، تصور می کنید بتوانید سی سالی هم کارگردانی بکنید؟
نه… اصلاً تصورش را هم نمی کنم، به هر حال یک روز به آخرش خواهم رسید. آه ه، کی می داند. خواهیم دید….