باقی است حکایت….
دکتر محمود زند مقدم
عکس ها کاوه گلستان
چند سال پیش، تمام شد این بررسیِ مُختصر، گرچه باقی است همچنان حکایت…
آن روزها، می کوبیدم، خیلی خیلی جدّی، آب تویِ هاوَنگ، در بلوچستان، با این باورِ مُرتب، که سفت خواهد شد روزی، روزگاری. و چنین فرموده اند، عیب نیست آرزو بر جوانان… مُجَوز؟ لُزومی ندارد. یک در میان، تابستان ها، سری می زدم به تهران. شنیده بودم و خواندم مقاله ای راجع به تأترِ قلعه. رفتم به تماشایِ این تماشاخانه و همین بانیِ این ناتمام شد.
همان ایّام، دوستِ دانشمند و بزرگورام، اُستادم حضرتِ مهندس عزّت راستکار، سرپرستی می کردند جماعتی مُحقق را که کارشان بررسیِ روسپیگری بود در شهرِ تهران، برایِ یکی از مؤسساتِ عالیِ آموزشی. تقسیم شده بودند روسپیان به سه جماعت: خیابانی، خانه ای و قلعه ای (شهرِنو). سپُردند مطالعۀ روسپیانِ قلعه را به این حقیرِ ناچیز و شد نورِ عَلی نور. و سرانجام، پس از سال و ماهی، منتشر شد حاصلِ کارشان با عنوانِ روسپیگری در شهرِ تهران، که مطالعه ای است به قاعده، علمی و فاخر، که این وَجیزه نمی اَرزَد در برابرش به پَشیزی. با این همه، به خاطرِ احساسی صمیمانه و به جاآوردنِ حقِ نان و نمک، تقدیم می کنم این بررسیِ موجز را به حضرتشان که برگِ سبزیست تُحفۀ درویش و نمی داند این قلمزن که گیر می آید برگی سبز در این روز و روزگارِ خُشکسالی یا خیر…
دیگر این که، فرموده اند بزرگانِ جامعه شناس و فحولِ تاریخ بافان که از جمله قدیم ترین و اصیل ترین حِرَف و مَشاغلِ دور تا دورِ زمین “روسپیگری” است و رونق داشته است در همه دوران ها، از دَم دَمایِ طلوعِ تاریخ… و از جمله جماعتی که میپلکیده اند و میرفته اند دنبالِ قُشون و سپاهِ سراَفراز فاتحان، همانا که روسپیان بوده اند و از میانِ نتایجِ شفافِ فتحِ بلاد و قتلِ عامِ اهلِ بلاد هم، روسپیگری بوده است که افتخارش مثلِ بسیاری فَخرهایِ دیگر، ارزانیِ فاتحانِ بزرگِ تاریخ است و چنین هم بادا و باش تا صبحِ دولتش بدمد…
حاصل آن که، مبادا، مبادا چنین بپندارند اهلِ زمانه که محلۀ روسپی ها یا لانه هایِ روسپیان در کمرکش این خیابان و انتهایِ آن بُن بَست، فقط در پایتختِ ایران وجود دارد. حاشا… یافت می شود و فعّال اند چنین محله ها و خانههایی در تمامِ شهرهایِ جهانِ اوّل و دوّم و سوّم و الَخ… و هیچ گاه نمی شود ادعا کرد یا تَوَقُع داشت که اگر مقامی از مقامات، درست و تَروُتمیز انجام می داد وظایفش را، چنین پدیده ای ریشه کَن می شد در جامعه از بیخ… بر سبیلِ مِثال، چنانچه قِر و اَطوار درنمی آوَرد برقِ تهران، قطع نمی شد، وَصل نمی شد، به طورِ شبانه روزی مُدام، یا آسفالتِ مُرتبی می کرد جناب شهرداری خیابان ها را، آن چنان که می دیدند رُفتگران، جاروها، سر به هوا، عکسشان را رویِ سیاه آیینۀ آسفالت، چنین وضعی نداشتیم. خیر، عللِ بسیاری سبب پدیداری و رُشد و نِمُوِ این پدیده است که دستِ کم، هم ندارد ارتباطِ تنگاتنگی با چگونگیِ انجامِ وظایفِ شهردارِ تهران و وزیرِ نیرو و همچنین بسیاری مقاماتِ شامخِ دیگر… و این را رَقمی کردم در این رَقَم، چون خَواصِ بسیار دارد، جُملگی بهینه، هم برایِ راقم، هم خواننده، هم بدونِ تردید، بی توجه نیست به سلامتی و صحّتِ دست و پا و کَلّه و دندانش، و مُخَش، عَطسه ای و یکدَفعه شد مُفِ دماغش، آوَنگان؛ تعویذی است برایِ دَفعِ چشمزَخم: چه راست، چه چپ.
و در پایان، اعتراف می کند قلمزنِ این وَجیزه که ندارد هیچ ادعائی در قَلَمروِ پژوهش، ارزانیِ اُستادانی باد و دانش پژوهانِ رسمی و خودمانی، افتخار و مَداخلِ اینگونه کارهایِ آشکار و یواشکی که یَدَک می کشند اداره و مُدیریّتِ مؤسسه هایِ تحقیقاتی را، آنچنان که ندارند فُرصتِ سر خاراندن. حالا اگر نسل هایِ حاضر و نسل هایِ غایب نیافته اند توفیقِ آن را که شاهکارهایِ تاریخی و جغرافیاییِ این بزرگانِ روزگار را مطالعه کنند و استفادت ها بَرَند، باشد که آیندگان که در راه اند، بَهره ها بَرَند: طَبَقطَبَق، بارِ طَبَق ها، وَرَقوَرَق…
خورده ام تیرِ فلک، باده بده تا سرمست
عُقده در بند کمر تَرکش جوزا فکَـنَـم. )حافظ(