فکر می کنم برای هر کسی پیش آمده باشد که در برابر حادثه ای و یا پرسشی قرار گرفته باشد اما به راستی از درک و فهم و تحلیل حادثه و هر نوع پاسخی به پرسش ( درست یا نادرست ) در ماند و نداند که حادثه را چگونه بفهمد و چه پاسخی به پرسش مطرح شده بدهد. یعنی به جد احساس ناتوانی کند. اهمیت این موضوع به این دلیل است که ماها معمولا به طور روزمره هر رخدادی را آسان و یا سخت به گونه ای و یا در سطوح مختلف درک می کنیم و قادریم تفسیری و تحلیلی برای چگونگی و چرایی آن ارائه دهیم و یا برای هر پرسشی ساده و یا دشوار پاسخی بدهیم. از این رو خیلی کم پیش می آید که در برابر رخدادها و یا پرسشها به طور واقعی احساس و بویژه اظهار در ماندگی کنیم و به صورت واقعی و جدی بگوییم که: نمی فهمیم و نمی دانیم !
من نیز چون شما و دیگران معمولا و بر حسب عادت برای هر حادثه و یا خبری درکی و تحلیل و تفسیری دارم و همواره آماده ام که به هر پرسشی جوابی بدهم، اما به طور جدی مواردی پیش آمده ومی آید که از فهم و تفسیرحادثه ای و یا اساسا در مقام پاسخ دادن به پرسشی، عمیقا و بدون هیچگونه تعارف و تظاهری احساس درماندگی کرده و از پاسخ دادن ناتوان بوده و آشکارا گفته ام: نمی دانم، نمی فهمم و پاسخی ندارم !
آخرین بار در حدود یک ماه پیش بود که خبرنگار یکی از رادیوهای برون مرزی از من در باره علت و یا علل تخریب گورستان بهاییان در بابل پرسید و من گفتم که واقعا و به طور جدی می گویم که: نمی دانم ! چراکه من هم چون شما و دیگران وقتی این اخبار را می شنوم و می خوانم، از خودم می پرسم که آخر چرا؟! چرا گورستان متروک عده ای از هموطنان که برخی از اینان احتمالا در زمانهای دور در گذشته اند و کاری به کار زندگان و مخصوصا حاکمان ندارند، مورد حمله و تخریب و بی حرمتی قرار می گیرند؟ اصلا اینها چه کسانی هستند که دست به این کارهای زشت و غیر انسانی می زنند؟ هدف و یا اهداف این افراد چیست و دنبال چه مقصد و یا مقصودی هستند؟
این مقاصد احتمالی دینی است و یا سیاسی و یا اقتصادی و یا تمام اینها و به هرحال چه سودی برای اینان دارد؟ آیا این افراد به صورت خود جوش و صرفا با انگیزه های شخصی و به تشخیص و تصمیم فردی و یا حداکثر چند نفر به اصطلاح « خود سر » اقدام به کار هایی چنین شنیع می کنند؟ اگر چنین است، چرا نیروهای متعدد حکومتی ( نیروی انتظامی و امنیتی ) از این اقدامات و تکرار سازمان یافته آن جلوگیری نمی کنند؟ چرا به جای دستگیری و مجازات این افراد به اصطلاح خودسر باز همان افراد ستمدیده بازداشت و زندانی و مجازات می شوند؟
اگر موضوع مخالفت و ضدیت فقط بهایی ها هستند و اینانند که نه حق حیات دارند و نه حق ممات، چرا با دراویش چنین برخوردهایی می شود؟ مگر اینان مسلمان نیستند؟ مگر طبق قواعد و نصوص مسلم دینی جان و مال و آبروی مسلمان محفوظ و مصون از هبر تعرضی نیست؟ مگر بسیاری از بزرگان و مشایخ اسلام و تصادفا بیشتر شیعه یا رسما صوفی نبوده و یا گرایش آشکار صوفیانه نداشته و یا از اینان به لحاظ فکری و دینی دفاع نکرده و نمی کنند؟ با ابن فهد حلی و صدر الدین شیرازی و فیض کاشانی و ملا احمد نراقی ( و طاقدیسش ) و از همه مهمتر رهبر فقید انقلاب و بانی جمهوری اسلامی چه می کنید؟
دفاع استثنایی و شگفت آیت الله خمینی از صوفی نامداری چون حلاج، که از قضا با فتوای برخی فقیهان به قتل آمد، به این زودی از یادها رفت؟ ممکن است چند جوان و یا غیر جوان خام و ناآگاه که دست به این کارها می زنند از این حقایق واقعا بی اطلاع باشند اما آمران و مفتیان آنان از این واقعیت ها بی خبرند؟ یا اغراض دیگری در کار است؟ چگونه است از صوفی بزرگی چون جلال الدین محمد بلخی ( مشهور به مولوی یا مولانا ) در همین نظام ولایی این همه تجلیل می شود و خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی تا مرتبه خدایی برکشیده می شود و آنگاه آرامگاه یک صوفی گمنام و بی آزار در گوشه ای در اصفهان ( لابد به عنوان انکار منکر و اماته باطل ) ویران می گردد؟
از همه اینها گذشته، چرا وبه چه دلیل ویا دلایل موجه و معقول، باید یک حکومت خود را درگیر چنین اقداماتی، که زیانش برای خود حکومت از همه بیشتر است، بکند؟ آیا انسان عاقل و خردمند به زیان خود عمل می کند؟ دراویش گنابادی و یا غیر گنابادی، که حداکثر دارای اندیشه و سلایق و آداب و مناسک خاصی هستند و در هیچ امری از امور سیاسی و حکومتی دخالتی و نقشی ندارند، چه زیانی به « گاو و گوسفند » کسی رسانده اند؟
چرا باید کاری کرد که این انسانهای شریف و آرام و نرمخو و « صلح کل » به خیابان بیایند و دست به اعتراض علنی بزنند؟ آیا در این مملکت مشکلات فکری و عقیدتی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دیگری وجود ندارد که به سراغ ارشاد و هدایت شماری بهایی و درویش و دیگرانی از این دست رفته ایم و تازه می خواهیم با محو تمام آثار گذشته و حالشان ارشادشان کنیم؟ یا اصرار شگفت انگیز حاکمیت، از مقامات عالی تا دانی، بر دفن اجساد و استخوانهای پراکنده شهدای جنگ در محوطه دانشگاههای کشور، با چه منطق و تحلیلی و با چه مصلحت اندیشیی صورت می گیرد؟ این تجلیل شهداء است؟
راههای دیگری برای این تکریم این شهیدان وجود ندارد؟ آیه نازل شده که دانشگاه گورستان بشود؟ بویژه زمانی که در میان دانشجویان نسبت به این اقدام، به هر دلیل، حساسیت وجود دارد و صریحا و به طور جدی و مستمر با آن مخالفت می شود. در تاریخ اسلام پیامبر و یا کدام صحابی و یا امام شیعه و یا کدام فقیه در زمان خود کالبد شهدای مورد احترام را در کوچه و خیابان و حیاط خانه مردم و یا پارک عمومی و یا مدرسه و بیمارستان دفن کرده است؟ ما نوبرش را آورده ایم؟
قرار است جمهوری اسلامی فهرست افکار و اعمال نا متعارف خود را بدین ترتیب کامل کند؟ آخر این درد را به که باید گفت در نظامی که مدعی ارزشمداری است و اساسا مدعی است تجسم تمام آرمانهای انبیاء و اولیاء و حتی مظهر تمام خوبیها و فضایل عالم است، با مردگان و شهیدان نیز چنین معامله و استفاده ابزاری می شود؟ اگر این نوع کارها استفاده ابزاری نیست و یا سوء استفاده ای در میان نیست، چرا و با کدام منطق متعارف بشری و بر اساس کدام معیار نظام حاضر می شود در برابر این تدفین تحمیلی این همه هزینه بپردازد؟ آیا « هزینه – فایده » یک قاعده و یک اصل عقلایی نیست؟
آیا این دستگیریهای گسترده و زندانی شدن دهها و احتمالا صدها دانشجوی معترض و سرکوبی آنان و ایجاد انبوه خشم و کینه و نفرت در این جوانان و سرمایه های کشور، هزینه مناسب و سودمندی برای کشور و حتی نظام است؟ آیا حاکمیت می خواهد از این طریق اقتدار خود را به رخ معترضان و چند دانشجو بکشد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، داستانی شنیدنی است که یک حکومت با همه عرض و طولش اقتدار خود را به رخ چند هزار دانشجو و حتی مردم خود بکشد! فکر نمی کنم ابتذالی و انحطاطی بیش ازاین قابل تصور باشد که اکنون تحت عنوان احترام و تکریم به « شهدای جنگ » در جمهوری اسلامی می شود.
به طور کلی باید گفت نظامی که دشمنان زیادی دارد و می توان گفت که در محاصره مخالفان و دشمنانش است و خود می پندارد که تمام حکومتهای شرق و غرب عالم شبانه روز در اندیشه براندازی او هستند، عاقلانه و مصلحت اندیشانه است که همزمان در چند جبهه بجنگد؟ آیا بهتر نیست که در مبارزه با « دشمن » اولویت ها رعایت شود؟ آیا عاقلانه تر نیست که نابودی دشمنانی چون دراویش گنابادی و یا سنی ها و یا حتی بهایی ها و یا آل یاسین و گروههای دیگری که هر روز به برکت برخوردهای صورت گرفته با نامشان آشنا می شویم، به زمانهای دیگر و پس از نابودی دشمنان اصلی تر و خطرناکتر موکول شود؟
مثلا به حکم عقل و منطق نابودی فقر و فاصله مخرب طبقاتی و ایجاد اشتغال برای جوانان و ایجاد امکانات برای ازدواج جوانان و نابودی اعتیاد و دهها دشمن و درد بی درمان دیگر، اولویت دارد یا نابودی چند خانقاه و درویش و یا اقامه نماز جمعه و یا نماز عید فطر و قربان بوسیله شمار اندکی از مؤمنان در گوشه و کنار کشور؟ از باب نمونه آیا بهتر نیست اول تکلیف بیش از یک میلیارد دلار پول بی زبان ملت ایران، که به گفته دیوان محاسبات و برخی نمایندگان مجلس در بودجه سال گذشته دولت « گمشده » است، روشن شود و آنگاه تکلیف دراویش گنابادی؟ آیا به مصلحت « نظام مقدس جهموری اسلامی » است که هر روز درمحافل گوناگون حقوق بشری و در سطح گسترده ومؤثر رسانه های جهانی به عنوان ناقض حقوق بشر معرفی شود و در طول سی سال از عمرش بیست و یک بار در نهاد مهمی مانند سازمان ملل متحد با اکثریت آرا محکوم گردد؟ گفته می¬شود که در وزارت اطلاعات بخشی تحت عنوان « اداره ادیان » ایجاد شده است.
نمی دانم که کار و وظایف و نقش این « اداره » در نهادی چون وزارت امنیت و اطلاعات کشور چیست، اما نهادی چون وزارت اطلاعات، که وظایف آن در همه جای جهان مشخص است، چه ارتباطی می تواند با مقوله ای چون « دین » داشته باشد؟ آیا این بدان معنا است که از نظر حاکمان جمهوری اسلامی و یا مسؤلان امنیت کشور، هر نوع دگر اندیشی و به طور مشخص پیروی از دینهای دیگر ( غیر از دین و مذهب رسمی کشور) صبغه و ماهیت امنیتی دارد؟ آیا انگزیسیون خشن تری در راه است؟ عنصر مهم « مصلحت » که این همه مورد تأکید و تأیید بنیانگذار جمهوری اسلامی بود، کجا رفت؟
پس« مجمع تشخیص مصلحت نظام » برای چیست و نقش آن کدام است؟ آیا « مجلس خبرگان رهبری » نسبت به مدریت کلان کشور حساسیت و نظر و نظارتی ندارد؟ ویا نباید داشته باشد؟
شما پاسخی برای این پرسشها و دهها پرسش دیگر دارید؟ آیا اساسا این افکار و رفتار از یک حکومت قابل فهم ودرک وتحلیل است؟ آیا تفسیر و یا تفاسیر معقول و مقبولی برای این رخداد ها و پرسشها وجود دارد؟ در این باب چیزی به نظرتان می رسد؟
آیا این انتظار زیادی است که حداقل مسؤلان کشور و بویژه آمران و عاملان این نوع اقدامات ما ناآگاهان را از« مصالح خفیه » این کارهای ظاهرا نامعقول آگاه وارشاد کنند؟ برخی از اقدامات حاکمیت و ابزارهای امنیتی و انتظامی و یا فرهنگی آن، درست یا غلط، کم و بیش قابل فهم و درک است. مثلا زمانی که حاکمیتی از یک سو احساس کند که از مشروعیت و یا مقبولیتی در نزد عموم مردم و بویژه نخبگان فکری و اجتماعی و سیاسی ( به اصطلاح گروههای مرجع ) بر خوردار نیست و از هرسو در محاصره است و به هر صورت بقای خود را در خطر جدی ببیند، ممکن است دست به هر کاری بزند و غریق وار به هر خس و خاشاکی بیاویزد، مثلا مطبوعات را « فله » ای ببندد و یا احزاب را بی¬جان و بی خاصیت کند و یا از انتخابات آزاد و بدون نظارت استصوابی و تشکیل مجلس واقعا ملی جلوگیری کند، اما مسأله غیر قابل فهم این است که بهایی ها و یا جماعت درویشان و یا اقامه چند نماز جمعه در اصفهان و تهران و برخی جاهای دیگر چه خطری برای حاکمیت مقتدر و مجهز به تمام ابزارهای فرهنگی و سیاسی و مذهبی و امنیتی و اقتصادی ایجاد می کند؟
آیا به راستی برگزاری مجلس یادبود برای شخصیت های دینی و سیاسی نامداری چون بازرگان و سحابی، که از قضا از بانیان همین نظام نیز به شمار می روند، با حضور چند صد و حداکثر چند هزار نفر در یک مرکز شناخته شده و معتبری چون حسینیه ارشاد تهران امنیت و مصالح حکومت و یا جامعه را به خطر می اندازد؟ آیا گردآوری امضا برای در خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز از مجلس همین نظام، امنیت کشور را مخدوش می کند؟
چند مثال دیگر بزنم که کافی و وافی به مقصود باشد؟ گرچه می توان ذکر این مثالها را باز ادامه داد اما منظور من تنظیم یک فهرست کامل از اقدامات نادرست در جمهوری اسلامی نیست، هدف این بوده است که بگویم شماری از کارهای شگفت انگیزی که بوسیله مسؤلان نظام ایران صورت می گیرد قابل فهم و درک و تفسیر نیستند، چراکه با منطق و معیارهای متعارف بشری در یک نظام قانونی قابل تحلیل و تعلیل نیستند. کارهای عجیبی انجام می شود که نه تنها هیچ توجیه معقولی برای آنها وجود ندارد، بلکه به سادگی قابل اثبات است که به زیان خود حاکمیت است و در نهایت بنیادهای نظامی که « حفظ آن از اهم واجبات است »، سست می کند. وانگهی چند بار در تاریخ این گونه برخوردها با مردم بوسیله حکومت ها، در نهایت به سود حکومت ها بوده است که این بار دوم و یا سوم باشد؟
با ین همه از آنجا که آمران و عاملان این اقدامات حتما از عقلای قوم و از اسلام شناسان معتقدند و حافظ منافع نظام و کشور می باشند و با خواندن این سطور در انسانی ترین حالت بر این نوسینده بی خبر دل می سوزانند، پس من و امثال من باید در عقل و دانش و مصلحت اندیشی خود تردید کنیم. چنین نیست؟ اصلا طرح همین پرسشهای بی ربط بهترین دلیل بر بی خبری راقم این سطور نیست؟ مگر ممکن است که « ماها » « مصالح نظام اسلامی » را بهتر و بیشتر ازمسؤلان آن درک کنیم؟ می شود کاتولیک تر از پاپ بود؟