به راستی نمی فهمم !‏

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

فکر می کنم برای هر کسی پیش آمده باشد که در برابر حادثه ای و یا پرسشی قرار گرفته ‏باشد اما به راستی از درک و فهم و تحلیل حادثه و هر نوع پاسخی به پرسش ( درست یا ‏نادرست ) در ماند و نداند که حادثه را چگونه بفهمد و چه پاسخی به پرسش مطرح شده ‏بدهد. یعنی به جد احساس ناتوانی کند. اهمیت این موضوع به این دلیل است که ماها ‏معمولا به طور روزمره هر رخدادی را آسان و یا سخت به گونه ای و یا در سطوح ‏مختلف درک می کنیم و قادریم تفسیری و تحلیلی برای چگونگی و چرایی آن ارائه دهیم ‏و یا برای هر پرسشی ساده و یا دشوار پاسخی بدهیم. از این رو خیلی کم پیش می آید که ‏در برابر رخدادها و یا پرسشها به طور واقعی احساس و بویژه اظهار در ماندگی کنیم و به ‏صورت واقعی و جدی بگوییم که: نمی فهمیم و نمی دانیم !‏

من نیز چون شما و دیگران معمولا و بر حسب عادت برای هر حادثه و یا خبری درکی ‏و تحلیل و تفسیری دارم و همواره آماده ام که به هر پرسشی جوابی بدهم، اما به طور ‏جدی مواردی پیش آمده ومی آید که از فهم و تفسیرحادثه ای و یا اساسا در مقام پاسخ ‏دادن به پرسشی، عمیقا و بدون هیچگونه تعارف و تظاهری احساس درماندگی کرده و از ‏پاسخ دادن ناتوان بوده و آشکارا گفته ام: نمی دانم، نمی فهمم و پاسخی ندارم !‏

آخرین بار در حدود یک ماه پیش بود که خبرنگار یکی از رادیوهای برون مرزی از من ‏در باره علت و یا علل تخریب گورستان بهاییان در بابل پرسید و من گفتم که واقعا و به ‏طور جدی می گویم که: نمی دانم ! چراکه من هم چون شما و دیگران وقتی این اخبار را ‏می شنوم و می خوانم، از خودم می پرسم که آخر چرا؟! چرا گورستان متروک عده ای از ‏هموطنان که برخی از اینان احتمالا در زمانهای دور در گذشته اند و کاری به کار زندگان ‏و مخصوصا حاکمان ندارند، مورد حمله و تخریب و بی حرمتی قرار می گیرند؟ اصلا اینها ‏چه کسانی هستند که دست به این کارهای زشت و غیر انسانی می زنند؟ هدف و یا اهداف ‏این افراد چیست و دنبال چه مقصد و یا مقصودی هستند؟

این مقاصد احتمالی دینی است ‏و یا سیاسی و یا اقتصادی و یا تمام اینها و به هرحال چه سودی برای اینان دارد؟ آیا این ‏افراد به صورت خود جوش و صرفا با انگیزه های شخصی و به تشخیص و تصمیم فردی ‏و یا حداکثر چند نفر به اصطلاح « خود سر » اقدام به کار هایی چنین شنیع می کنند؟ اگر ‏چنین است، چرا نیروهای متعدد حکومتی ( نیروی انتظامی و امنیتی ) از این اقدامات و ‏تکرار سازمان یافته آن جلوگیری نمی کنند؟ چرا به جای دستگیری و مجازات این افراد به ‏اصطلاح خودسر باز همان افراد ستمدیده بازداشت و زندانی و مجازات می شوند؟

اگر ‏موضوع مخالفت و ضدیت فقط بهایی ها هستند و اینانند که نه حق حیات دارند و نه حق ‏ممات، چرا با دراویش چنین برخوردهایی می شود؟ مگر اینان مسلمان نیستند؟ مگر طبق ‏قواعد و نصوص مسلم دینی جان و مال و آبروی مسلمان محفوظ و مصون از هبر ‏تعرضی نیست؟ مگر بسیاری از بزرگان و مشایخ اسلام و تصادفا بیشتر شیعه یا رسما ‏صوفی نبوده و یا گرایش آشکار صوفیانه نداشته و یا از اینان به لحاظ فکری و دینی دفاع ‏نکرده و نمی کنند؟ با ابن فهد حلی و صدر الدین شیرازی و فیض کاشانی و ملا احمد ‏نراقی ( و طاقدیسش ) و از همه مهمتر رهبر فقید انقلاب و بانی جمهوری اسلامی چه می ‏کنید؟

دفاع استثنایی و شگفت آیت الله خمینی از صوفی نامداری چون حلاج، که از قضا ‏با فتوای برخی فقیهان به قتل آمد، به این زودی از یادها رفت؟ ممکن است چند جوان و ‏یا غیر جوان خام و ناآگاه که دست به این کارها می زنند از این حقایق واقعا بی اطلاع ‏باشند اما آمران و مفتیان آنان از این واقعیت ها بی خبرند؟ یا اغراض دیگری در کار است؟ ‏چگونه است از صوفی بزرگی چون جلال الدین محمد بلخی ( مشهور به مولوی یا مولانا ‏‏) در همین نظام ولایی این همه تجلیل می شود و خواجه شمس الدین محمد حافظ ‏شیرازی تا مرتبه خدایی برکشیده می شود و آنگاه آرامگاه یک صوفی گمنام و بی آزار در ‏گوشه ای در اصفهان ( لابد به عنوان انکار منکر و اماته باطل ) ویران می گردد؟

‏ از همه اینها گذشته، چرا وبه چه دلیل ویا دلایل موجه و معقول، باید یک حکومت خود ‏را درگیر چنین اقداماتی، که زیانش برای خود حکومت از همه بیشتر است، بکند؟ آیا ‏انسان عاقل و خردمند به زیان خود عمل می کند؟ دراویش گنابادی و یا غیر گنابادی، که ‏حداکثر دارای اندیشه و سلایق و آداب و مناسک خاصی هستند و در هیچ امری از امور ‏سیاسی و حکومتی دخالتی و نقشی ندارند، چه زیانی به « گاو و گوسفند » کسی رسانده ‏اند؟

چرا باید کاری کرد که این انسانهای شریف و آرام و نرمخو و « صلح کل » به خیابان ‏بیایند و دست به اعتراض علنی بزنند؟ آیا در این مملکت مشکلات فکری و عقیدتی و ‏سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دیگری وجود ندارد که به سراغ ارشاد و هدایت شماری ‏بهایی و درویش و دیگرانی از این دست رفته ایم و تازه می خواهیم با محو تمام آثار ‏گذشته و حالشان ارشادشان کنیم؟ یا اصرار شگفت انگیز حاکمیت، از مقامات عالی تا ‏دانی، بر دفن اجساد و استخوانهای پراکنده شهدای جنگ در محوطه دانشگاههای کشور، با ‏چه منطق و تحلیلی و با چه مصلحت اندیشیی صورت می گیرد؟ این تجلیل شهداء است؟ ‏

راههای دیگری برای این تکریم این شهیدان وجود ندارد؟ آیه نازل شده که دانشگاه ‏گورستان بشود؟ بویژه زمانی که در میان دانشجویان نسبت به این اقدام، به هر دلیل، ‏حساسیت وجود دارد و صریحا و به طور جدی و مستمر با آن مخالفت می شود. در تاریخ ‏اسلام پیامبر و یا کدام صحابی و یا امام شیعه و یا کدام فقیه در زمان خود کالبد شهدای ‏مورد احترام را در کوچه و خیابان و حیاط خانه مردم و یا پارک عمومی و یا مدرسه و ‏بیمارستان دفن کرده است؟ ما نوبرش را آورده ایم؟

قرار است جمهوری اسلامی فهرست ‏افکار و اعمال نا متعارف خود را بدین ترتیب کامل کند؟ آخر این درد را به که باید گفت ‏در نظامی که مدعی ارزشمداری است و اساسا مدعی است تجسم تمام آرمانهای انبیاء و ‏اولیاء و حتی مظهر تمام خوبیها و فضایل عالم است، با مردگان و شهیدان نیز چنین معامله ‏و استفاده ابزاری می شود؟ اگر این نوع کارها استفاده ابزاری نیست و یا سوء استفاده ای ‏در میان نیست، چرا و با کدام منطق متعارف بشری و بر اساس کدام معیار نظام حاضر ‏می شود در برابر این تدفین تحمیلی این همه هزینه بپردازد؟ آیا « هزینه – فایده » یک ‏قاعده و یک اصل عقلایی نیست؟

آیا این دستگیریهای گسترده و زندانی شدن دهها و ‏احتمالا صدها دانشجوی معترض و سرکوبی آنان و ایجاد انبوه خشم و کینه و نفرت در ‏این جوانان و سرمایه های کشور، هزینه مناسب و سودمندی برای کشور و حتی نظام ‏است؟ آیا حاکمیت می خواهد از این طریق اقتدار خود را به رخ معترضان و چند دانشجو ‏بکشد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، داستانی شنیدنی است که یک حکومت با همه عرض و ‏طولش اقتدار خود را به رخ چند هزار دانشجو و حتی مردم خود بکشد! فکر نمی کنم ‏ابتذالی و انحطاطی بیش ازاین قابل تصور باشد که اکنون تحت عنوان احترام و تکریم به « ‏شهدای جنگ » در جمهوری اسلامی می شود.‏

به طور کلی باید گفت نظامی که دشمنان زیادی دارد و می توان گفت که در محاصره ‏مخالفان و دشمنانش است و خود می پندارد که تمام حکومتهای شرق و غرب عالم شبانه ‏روز در اندیشه براندازی او هستند، عاقلانه و مصلحت اندیشانه است که همزمان در چند ‏جبهه بجنگد؟ آیا بهتر نیست که در مبارزه با « دشمن » اولویت ها رعایت شود؟ آیا ‏عاقلانه تر نیست که نابودی دشمنانی چون دراویش گنابادی و یا سنی ها و یا حتی بهایی ‏ها و یا آل یاسین و گروههای دیگری که هر روز به برکت برخوردهای صورت گرفته با ‏نامشان آشنا می شویم، به زمانهای دیگر و پس از نابودی دشمنان اصلی تر و خطرناکتر ‏موکول شود؟

مثلا به حکم عقل و منطق نابودی فقر و فاصله مخرب طبقاتی و ایجاد ‏اشتغال برای جوانان و ایجاد امکانات برای ازدواج جوانان و نابودی اعتیاد و دهها دشمن ‏و درد بی درمان دیگر، اولویت دارد یا نابودی چند خانقاه و درویش و یا اقامه نماز جمعه ‏و یا نماز عید فطر و قربان بوسیله شمار اندکی از مؤمنان در گوشه و کنار کشور؟ از باب ‏نمونه آیا بهتر نیست اول تکلیف بیش از یک میلیارد دلار پول بی زبان ملت ایران، که به ‏گفته دیوان محاسبات و برخی نمایندگان مجلس در بودجه سال گذشته دولت « گمشده » ‏است، روشن شود و آنگاه تکلیف دراویش گنابادی؟ آیا به مصلحت « نظام مقدس ‏جهموری اسلامی » است که هر روز درمحافل گوناگون حقوق بشری و در سطح گسترده ‏ومؤثر رسانه های جهانی به عنوان ناقض حقوق بشر معرفی شود و در طول سی سال از ‏عمرش بیست و یک بار در نهاد مهمی مانند سازمان ملل متحد با اکثریت آرا محکوم گردد؟ گفته می¬شود که در وزارت اطلاعات بخشی تحت عنوان « اداره ادیان » ‏ایجاد شده است.

نمی دانم که کار و وظایف و نقش این « اداره » در نهادی چون وزارت ‏امنیت و اطلاعات کشور چیست، اما نهادی چون وزارت اطلاعات، که وظایف آن در همه ‏جای جهان مشخص است، چه ارتباطی می تواند با مقوله ای چون « دین » داشته باشد؟ آیا ‏این بدان معنا است که از نظر حاکمان جمهوری اسلامی و یا مسؤلان امنیت کشور، هر ‏نوع دگر اندیشی و به طور مشخص پیروی از دینهای دیگر ( غیر از دین و مذهب رسمی ‏کشور) صبغه و ماهیت امنیتی دارد؟ آیا انگزیسیون خشن تری در راه است؟ عنصر مهم « ‏مصلحت » که این همه مورد تأکید و تأیید بنیانگذار جمهوری اسلامی بود، کجا رفت؟ ‏

پس« مجمع تشخیص مصلحت نظام » برای چیست و نقش آن کدام است؟ آیا « مجلس ‏خبرگان رهبری » نسبت به مدریت کلان کشور حساسیت و نظر و نظارتی ندارد؟ ویا نباید ‏داشته باشد؟ ‏

‏ شما پاسخی برای این پرسشها و دهها پرسش دیگر دارید؟ آیا اساسا این افکار و رفتار از ‏‏ یک حکومت قابل فهم ودرک وتحلیل است؟ آیا تفسیر و یا تفاسیر معقول و مقبولی برای ‏این رخداد ها و پرسشها وجود دارد؟ در این باب چیزی به نظرتان می رسد؟

آیا این ‏انتظار زیادی است که حداقل مسؤلان کشور و بویژه آمران و عاملان این نوع اقدامات ما ‏ناآگاهان را از« مصالح خفیه » این کارهای ظاهرا نامعقول آگاه وارشاد کنند؟ برخی از ‏اقدامات حاکمیت و ابزارهای امنیتی و انتظامی و یا فرهنگی آن، درست یا غلط، کم و بیش ‏قابل فهم و درک است. مثلا زمانی که حاکمیتی از یک سو احساس کند که از مشروعیت ‏و یا مقبولیتی در نزد عموم مردم و بویژه نخبگان فکری و اجتماعی و سیاسی ( به اصطلاح ‏گروههای مرجع ) بر خوردار نیست و از هرسو در محاصره است و به هر صورت بقای ‏خود را در خطر جدی ببیند، ممکن است دست به هر کاری بزند و غریق وار به هر خس ‏و خاشاکی بیاویزد، مثلا مطبوعات را « فله » ای ببندد و یا احزاب را بی¬جان و بی خاصیت ‏کند و یا از انتخابات آزاد و بدون نظارت استصوابی و تشکیل مجلس واقعا ملی جلوگیری ‏کند، اما مسأله غیر قابل فهم این است که بهایی ها و یا جماعت درویشان و یا اقامه چند ‏نماز جمعه در اصفهان و تهران و برخی جاهای دیگر چه خطری برای حاکمیت مقتدر و ‏مجهز به تمام ابزارهای فرهنگی و سیاسی و مذهبی و امنیتی و اقتصادی ایجاد می کند؟

آیا ‏به راستی برگزاری مجلس یادبود برای شخصیت های دینی و سیاسی نامداری چون ‏بازرگان و سحابی، که از قضا از بانیان همین نظام نیز به شمار می روند، با حضور چند صد ‏و حداکثر چند هزار نفر در یک مرکز شناخته شده و معتبری چون حسینیه ارشاد تهران ‏امنیت و مصالح حکومت و یا جامعه را به خطر می اندازد؟ آیا گردآوری امضا برای در ‏خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز از مجلس همین نظام، امنیت کشور را مخدوش می ‏کند؟

چند مثال دیگر بزنم که کافی و وافی به مقصود باشد؟ گرچه می توان ذکر این مثالها ‏را باز ادامه داد اما منظور من تنظیم یک فهرست کامل از اقدامات نادرست در جمهوری ‏اسلامی نیست، هدف این بوده است که بگویم شماری از کارهای شگفت انگیزی که ‏بوسیله مسؤلان نظام ایران صورت می گیرد قابل فهم و درک و تفسیر نیستند، چراکه با ‏منطق و معیارهای متعارف بشری در یک نظام قانونی قابل تحلیل و تعلیل نیستند. کارهای ‏عجیبی انجام می شود که نه تنها هیچ توجیه معقولی برای آنها وجود ندارد، بلکه به سادگی ‏قابل اثبات است که به زیان خود حاکمیت است و در نهایت بنیادهای نظامی که « حفظ ‏آن از اهم واجبات است »، سست می کند. وانگهی چند بار در تاریخ این گونه برخوردها ‏با مردم بوسیله حکومت ها، در نهایت به سود حکومت ها بوده است که این بار دوم و یا ‏سوم باشد؟

با ین همه از آنجا که آمران و عاملان این اقدامات حتما از عقلای قوم و از اسلام شناسان ‏معتقدند و حافظ منافع نظام و کشور می باشند و با خواندن این سطور در انسانی ترین ‏حالت بر این نوسینده بی خبر دل می سوزانند، پس من و امثال من باید در عقل و دانش و ‏مصلحت اندیشی خود تردید کنیم. چنین نیست؟ اصلا طرح همین پرسشهای بی ربط ‏بهترین دلیل بر بی خبری راقم این سطور نیست؟ مگر ممکن است که « ماها » « مصالح ‏نظام اسلامی » را بهتر و بیشتر ازمسؤلان آن درک کنیم؟ می شود کاتولیک تر از پاپ بود؟ ‏‏ ‏