دیدگاه مخالفان
هنر روز در شبکهی ویژهی سه این شماره، نظرات مخالف روزنامه نگاران و کاربران اجتماعی را بدون ویرایش – حتی به لحاظ رسمالخط - و هیچگونه جانبداری، در حد توان گرد آورده است:
احسان احراری: سرباز
ماجرای اباذری مثل ماجرای آن سربازی ست که از جنگ فرار میکند و در راه فرار اطلاعاتی از دشمن به دست می آورد که همان اطلاعات موجب پیروزی میشود! عده ای این سرباز را تشویق میکنند و عده ای هم اطلاعات بدست آمده را مهم نمیدانند و فقط میخواهند سرباز را مواخذه کنند!
ماجرا، ماجرای “این همانی” شدن خود اباذری ست! اباذری تبدیل به چیزی شد که خود منتقد آن بود. فرهنگ فاشیستی که اباذری به آن تاخته بود، حالا به شکل مدرن تری در بین طرفداران اباذری (و خود اباذری) دیده میشود.
محمدرضا جلاییپور : ۹ نقد
یوسف اباذری بر گردنم حق استادی و دوستی دارد و همین حق، نقد او را مطلوبتر میکند. آنچه در سخنرانیِ شنیدنیِ اخیر او بسیار تحسینکردنیاست شجاعت نقد صریح و رادیکالِ جامعه (بر خلاف رویهی اکثر روشنفکران ایرانی که صرفاً نقد دولت میکنند)، توجه دادن به مستند خوابازچشمرُبای «ماهیها در سکوت میمیرند» و فقر خشن و مرگ تدریجی در سیستان، نقد ذائقهی موسیقاییِ نازلِ اکثر ایرانیان و حساسیت نسبت به میزان مداخلهی مردم در امر سیاسی است. از نقد اخلاقیِ لحن و محتوای سخنان او و پرخاش، خشم غیرضروری، تحقیر و توهین پنهان و آشکار در برخی از جملاتش میگذرم. به نقد رویکرد نظری او هم نمیپردازم، چراکه در این زمینه تفاوتهای مبنایی با اندیشهی انتقادیِ فرانکفورتی دارم و حتی اگر نداشتم به نظرم این سخنان بدون توجه به تحولات متاخر در این سنت و «نظریههای انتقادیِ فرهنگ عامه»، «جامعهشناسیِ موسیقیِ عامهپسند»، «جامعهشناسیِ شیفتگی» (به سلبریتیها و مشاهیر) و نظریههای جدید «عاملیت و ساختار» ایراد شدهاند. اما گذشته از نقدهای اخلاقی و نظریِ صرف و آنچه دیگران در باب نکات قابلِ دفاع و نقد در سخنان اباذری نوشتند، در اینجا به اختصار تجربهبنیاد نبودنِ مدعیاتِ اصلی او را نقد میکنم. به نظر میرسد شواهد تجربی هیچ کدام از محورهای اصلی نقد اباذری را تایید نمیکند و سخنانی که اینچنین منقطع از شواهد و قرائن تجربی است از منظری جامعهشناختی قابل دفاع نیست.
مهمترین ادعای اباذری این است که دولت و حاکمیت ایران میکوشد از طریق ۱) حمایت از ورزشکاران و هنرمندان در نهادهای انتخابی و ۲) ترویج موسیقی پاپ مبتذل و ۳) برگزاری باشکوه برنامههایی مثل تشییع جنازه و خاکسپاری مرتضی پاشایی، در جامعه «سیاستزدایی» کند. نقد اصلیام به استادم این است که هیچ کدام از این سه ادعا متکی به شواهد تجربی و مطالعات علمیِ معتبر نیست. جامعه (و نه حاکمیت) و سازوکارها و روندهای جامعهمحور (و نه حاکمیتی) خالق اصلی هر سه اتفاق بالا بوده است. البته حاکمیت هم به دلایل متعدد و بدون اینکه در شکلگیری این سه نقش اصلی را داشته باشد، به آنها اجازهی بروز داده و آنها را سرکوب نکرده است. به تعبیر دیگر این موارد حاصل «ارادهی حاکم» نبودهاند و مشابهشان در اکثر جوامعِ معاصر (صرف نظر از نوع حاکمیتی که دارند) دیده میشود. در هشت بند بعدی به اجمال به تجربهبنیاد نبودنِ ستونهای سخنان اباذری میپردازم:
۱- حضور ورزشکاران در شورای شهر و مجلس بیش از اینکه ناشی از طرح، دعوت و سازماندهیِ حکومت (چه دولت روحانی که اساسا در انتخابات مجلس و شورای قبل هنوز بر سر کار نبود و چه سایر نهادهایِ غیرانتخابیِ حاکمیتی) باشد، نتیجهی گرایش شخصیِ این ورزشکاران و هنرمندان و استقبال جامعه بود. حضور و رای اکثر این چهرهها (به نسبت جایگزینهایی که از راست افراطی میتوانستند داشته باشند) در عمل هم بیشتر به نفع اصلاحطلبان و میانهروها شد (مثلاً ریاست مقطعی مسجدجامعی بر شورای شهر تهران بدون رای آنها ممکن نمیشد). رایآوریِ آرنولدها و ریگانها و سلبریتیها در انتخاباتهای توسعهیافتهترین عرصههای سیاسی هم پدیدهای نادر و حاصل توطئهی فاشیستها نیست و بیشتر حاصل شهرت و محبوبیت این چهرهها است، گرچه مورد پسند امثال ما و سایرِ طالبانِ حرفهایترشدن سیاستورزی نیست.
۲- اغلب مشاهیر موسیقی پاپ و عامهپسند ایرانی یا لوسآنجلسیاند و یا زیرزمینی و در کنار پرفروشهای موسیقی پاپِ رسمی و مجاز، از تولیداتِ «جامعه»ی ایراناند و نه «دولت و نهادهای فرهنگیِ رسمی». بخشی از آنچه در صداوسیما منعکس و ترویج میشود هم پاسخ به درخواست جامعه است. اتفاقا موسیقی پاپ و عامهپسند بیش از سایر انواع موسیقی در دهههای پس از انقلاب ۵۷ مورد طرد و سرکوب نهادهای رسمی فرهنگی قرار گرفته است و حضور امثال پاشایی در تیتراژ تاکشوها، سریالها و برنامهی سال تحویلِ صداوسیما هم حاصل قدرتِ فشار و تقاضای جامعه است و نه انتخاب آرمانیِ ضرغامی و سرافراز. اینکه حاکمیت در مواردی در برابر خواست جامعه ایستادگی نکند متفاوت است با اینکه طراح و عامل ایجاد آن پدیده باشد. هنوز هم کنسرتها، مجوز آلبومها و فعالیتهای مشاهیر موسیقی پاپ با موانع حاکمیتیِ زیادی مواجه است. اساسا مگر سیاستگذاری فرهنگی در ایران یکپارچهای است؟ و مگر همین سیاستهای چندگانهی حکومتی به نحو کارآمدی پیاده میشود؟
۳- در مورد خود مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی هم همهی شواهد تجربی نشان میدهد که جامعه از صداوسیما جلوتر بود و اتقاقا ابعاد و شکل حضور مردم در این مراسم مورد پسند نهادهای حاکمیتی نبود. اطلاعرسانی ابتدا از طریق شبکههای موبایلی (به خصوص وایبر)، اینترنتی و جامعهمحور صورت گرفت. اینکه صداوسیما در برابر این موج نایستاد و بخشی از اخبار این رخداد اجتماعی گسترده را منعکس کرد شایستهی تشویق است، نه نشانهی حکومتساخته بودن این حضور خیابانی.
۴- یکی دیگر از فرضهای فاقد پشتوانهی تجربی در سخنان اباذری این است که ذائقهی موسیقایی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است. بر اساس آمار رسمیِ فروش آلبومهای موسیقایی روشن است که سلیقهی موسیقایی بخش بزرگی از جامعهی ایران (مثل اکثر جوامع) نازل است، اما وقتی اباذری از مبتذل«تر» شدن این ذائقه سخن میگوید با کی و کجا مقایسه میکند؟ با گذشتهی همین جامعهی ایران؟ این ادعا بر اساس کدام شاهد تجربی و مطالعهی علمیِ معتبر است؟ مگر قبلا در این جامعه موسیقی جواد یساریها و شهرام شپپرهها محبوب نبوده است؟ چه زمانی تعداد هنرآموزان، کارشناسان و گوشهای آموزشدیدهی موسیقی کلاسیک و سنتی در ایران به اندازهی امروز بوده است؟ در کدام دوره از تاریخ معاصر ایران شنوندگان باخ، شوبرت، چایکوفسکی، شجریانها، مشکاتیان، کلهر و علیزاده به این میزان بوده است؟ کدام معاون سابق هنری وزارت فرهنگ ایران به اندازهی معاون کنونی (علی مرادخانی) مورد حمایت و تایید نخبگان موسیقیِ فخیم ایران بوده؟ چه زمانی نوازندگان پیانو و ویالن و سهتار و مشتریهای کنسرتهای موسیقیِ فاخر به تعداد امروز بوده است؟ اگر با گذشتهی ایران مقایسه نمیکند با جوامع بزرگ همسایهی ایران مقایسه میکند؟ مگر پرفروشترینهای موسیقیِ ترکی، عربی و پاکستانی ارزش موسیقایی بیشتری دارند؟ با جوامع توسعهیافته مقایسه میکند؟ مگر آثار امثال تیلور سویفت و لیدی گاگا با معیارهای اباذری موسیقی فخیم است؟ بر چه اساسی میگوید ذائقهی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است؟ به نظر میرسد متاسفانه در گذشته هم ذائقهی عموم مردم در حد مطلوب اباذری و ما فخیمپسند نبوده. آنچه که در حال اتفاق افتادن است نه «نازلتر شدن ذائقهی مردم»، بلکه افزایش تعداد شنوندگان موسیقی و «مرئیتر شدن مصرفکنندگانِ موسیقی نازل» است. همان مردمی که قبلاً هم سلیقهی نازلی در موسیقی داشتند یا اساساً پیش از این وقت، پول یا ابزار مصرف موسیقی نداشتند با استفاده از رسانههای جدید به مصرفکنندگان موسیقی پیوستهاند و با ابزارهای ارتباطی ارزانِ نو، وایبر و فیسبوک به هم متصل شدهاند و حضورشان را در خیابان و شبکههای اجتماعی با صدای بلندتری به گوش مصرفکنندگانِ هنر فخیم میرسانند.
۵- اصلا فرض کنیم که، بر خلاف شواهد تجربی بالا، حکومت توانسته است با طرحی اندیشیدهشده و ترویج نوع نازلی از موسیقی پاپ، ذائقهی مردم را مبتذل«تر» کند. این ادعای اباذری که «ترویج موسیقی مبذل به فاشیسم میانجامد» متکی بر کدام شاهد تجربی است؟ در کدام جامعه این اتفاق رخ داده است؟ این پیشبینی آدورنو مدتها است حتی توسط فرهنگپژوهان انتقادی هم زیر سوال رفته است. اتفاقا نهادهای فرهنگی رسمیِ جمهوری اسلامی و دولتهای فاشیستی و نازیستی و کمونیستیِ ایتالیا، آلمان و شوروی از منتقدان اتلاف وقت مردم با هنرِِ سخیف بودند و از مدافعان هنر «والا» و هنرمندانِ «متعهد». از قضا به نظر میرسد نشر موسیقی پاپ به تکثر بیشتر دامن میزند که در نهایت پادزهر فاشیسمِ یکپارچگیپسند است.
۶- بر اساس کدام شاهد تجربی اباذری مدعی است که ترویج موسیقی پاپِ مبتذل به «سیاستزدایی» میانجامد؟ اتقاقا در همین انتخابات ۹۲ همانها که از نظر اباذری ذائقهی موسیقایی پروردهتر و آموزشدیدهتری داشتند مشارکت و مداخلهی سیاسیِ کمتری کردند و بتهونشناسانِ شمال شهریِ تهران کمترین میزان مشارکت در کشور را داشتند. احتمالاً بخشی از حاضران در تجمعات خیابانی بعد از انتخابات ۸۸ هم مشتری موسیقی امثال پاشایی بودند. این نوع نسبت میان ذائقهی موسیقی و مشارکت سیاسی چه مبنای تجربیای دارد؟
7- جدا از بیمبنایی ادعاهای بالا، بر اساس چه شواهد تجربی در جامعهی ایران «سیاستزدایی» رو به پیشرفت است؟ اساسا منظور اباذری از «سیاستزدایی» چیست؟ آیا منظورش کاهش مشارکت و مداخلهی مردم در انتخابات است؟ بعید است، چون همین انتخابات ۹۲ جامعه را سیاسیتر کرد و احتمالا مشارکت در انتخابات مجلس هم بیش از قبل خواهد بود. آیا منظورش کاهش میزان حساسیت مردم نسبت به «خیر عمومی» و «امر سیاسی» است؟ اگر اینچنین است میزان حساسیت عمومی ایرانیان به مسائل سیاسی روز (مثلا پروندهی هستهای و استیضاح یک وزیر) و سیاستگذاریهای عمومی و بحث بر سر خیر عمومی و سیاسی در تاکسیها، مهمانیها و شبکههای اجتماعیِ آنلاین و آفلاین در مقایسه با کدام جامعهی همسایه یا توسعهیافته کم است؟ اگر هم منظورش افول «خیزش جنبشی» و «حضور خیابانی» است، در کدام جامعه چنین خیزشهایی به نحوی کامیاب برای مدتِ طولانی ادامه داشته است؟ اساسا خیزشهای جنبشی از نوع ۸۸، کوتاهمدت و استثنایی هستند و هیچ جامعهی باثباتی نمیتواند در بلندمدت در این وضعیتهای خیزشی بماند. به جای اینکه بپرسیم چرا خیزش ۸۸ تا ۹۳ ادامه پیدا نکرد باید بپرسیم چرا همان خیزش توانست حداقل ۸ ماه ادامه پیدا کند؟ همین خصلت «جنبشی» و «جنشپرور» بودن جامعهی ایران از نشانههای سیاسی بودن آن است. به نظر میرسد مشکل اصلی نه «سیاستزدایی از جامعه» که موانع پیش رو برای آنهایی است که هنوز حاضرند برای بسط خیر عمومی، سیاستورزیِ حرفهای کنند و با حصر و زندان و انواع محدودیتها مواجه میشوند. اگر هدف سیاستورزی بسط دموکراسی، عدالت، رفاه و آزادی در ایران است، خوب است اباذریها نوک پیکان نقدشان را بیشتر به سمت راست افراطی و حصرکنندگان بگیرند، برای افزایش قدرت و فشار اجتماعی، گروههای متکثرِ این جامعه را با زبانی همدلانهتر به میدان عمل دعوت کنند و زیرساختها و زمینههای نهادی و روانیِ حضورشان را فراهم کنند.
۸- فرض دیگر اباذری این است که آنها که در مناسک سوگواری پاشایی شرکت کردند صرفاً به خاطر موسیقی او چنین کردهاند. کدام مطالعهی تجربی روی شرکتکنندگان این برنامهها چنین نتیجهای داشته است؟ اتفاقا به نظر میرسد حساسیت اخلاقی جامعه به رنج و مقاومتِ یک سرطانیِ جوانمرگ، لذت حضور در اجتماع خیابانیِ بزرگ و همخوانی و سوگواری بدون تفکیک جنسیتی با شیوههای نو (که مورد پسند حاکمیت نیست) نیز از عوامل مهم این حضور گسترده بوده است.
«حساسیت بیشتر مردم به خیر عمومی و امر سیاسی» و نیز «کاهش فقر مطلق و نسبی در سیستان» خواستنی است، اما حضور مردم در مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی مانع یا جایگزین هیچ کدام نیست. برای ارتقای سواد موسیقایی و بهبود ذائقهی هنری پاشاییدوستان، تلاش افزونترِ هنرشناسان و هنرشناسندگان، تاسیس رسانههای موثر خصوصیِ مورجِ هنرِ نامبتذل، افزایش هنرستانهای موسیقی، بهبود آموزشهای هنری در مدارس و رسانهها و حمایت از ائتلاف اصلاحطلبان و میانهروها در انتخابات پیش رو برای تقویت سیاستگذاریهای فرهنگیِ اصلاحطلبانه نتیجهبخشتر است. برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی باید مشتریان موسیقی پاشایی را بسیج اجتماعی کرد، نه تحقیر. باید آنها را آموزش داد، نه گوشمالی. اتفاقا شاید بتوان مدعی شد همینکه مردم همدیگر را ببینند (ولو به بهانهی تشییع مهوش و پاشایی) و آنچنان که میخواهند در خیابان همخوانی کنند، «امید اجتماعی» و همبستگی لازم (و نه کافی) را برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی افزایش میدهد. جامعهای که اباذری در آن هشتگ میشود، سخنرانی یک جامعهشناس انتقادی مخاطب وسیع پیدا میکند، نوشتههای مصطفی تاجزادهاش در روستاهای خرمآباد هم خوانده میشود و محبوبترین چهرههایش محمد خاتمی، محمدرضا شجریان، عادل فردوسیپور، میرحسین موسوی و اصغر فرهادیاند مبتذل نیست (چه در مقایسه با گذشته و چه در مقایسه با سایر جوامع)، گرچه مثل همهی جوامع معاصر از خیر و شرِ «صنعت فرهنگ» برکنار نیست.
مهدی خلجی :پرخاشگری و ناگواری
“از صادق هدایت و آرامش دوستدار تا جواد طباطبایی و یوسف اباذری، پرخاشگری روشنفکران نشانهی ناگواری است. پرخاشگری نمود بیرونی افسردگی و درماندگی است؛ وضع خود و جامعه را آنقدر تیره تصویر کردن که آدم غریق وحشت خویش شود: همه کس را دیو ببیند و بعد از بیم آن غریو کند.
برای هر توصیف تاریکی از هر جامعهای میتوان از مفاهیم نظری به درستی یا ناشیانه بهره گرفت. مهم نیست که توصیفهای تاریک مبنای «علمی» دارند یا نه. مهم آن است که منتقد اجتماعی نمیتواند در نقد خود با جامعه همدلی نکند. در نقد اجتماعی حقیقت مهم است، ولی حقیقت با قصد مشخصی گفته میشود، اثر نهادن بر جامعه برای اصلاح آن. منتقد اجتماعیای که جامعه را «ابله» خطاب میکند، برای خودش سخن میگوید. منتقدی که نتواند با همدلی و شفقت با جامعهی خود ارتباط برقرار کند، ناکام است. نقد اجتماعی با بیان حقائق انتزاعی فلسفی تفاوت دارد.هر منتقد اجتماعی که در نقد خود، امید به تغییر را در جامعه بکشد، نقض غرض کرده است. به همان اندازه که جامعهی ما نیازمند تغییرهای بنیادین است، محتاج پروردن امید نیز هست. منتقد اجتماعی مأیوس و یأسآور، خود مانع بزرگی برای تغییر وضع موجود است.”
علی علیزاده : پاشایی و بتهوون
بعید میدانم اباذری جامعهشناس تا به این حد با یکی از وجوه اصلی ایدئولوژی مدرن یعنی صنعت فرهنگ و سرگرمی غریبه باشد که یک پدیده مربوط به این حوزه را با ابزار زیباشناسی هنری که عرصهای تماما متفاوت است بسنجد. پس فرض میگذارم حملهی بیربطش به ابتذال موسیقی پاشایی و یا مغالطهی عامیانهاش در مقایسه میان پاشایی و بتهوون حربهای تبلیغاتی است برای شنیده شدن نقدش. محتوای نقد اباذری نیمی حقیقت و نیمی مغلطه و کذب است. از کرامات شیخ ما این است که سیاست زدودگی از جامعه ایران را (امری که شکل جهانیاش بیست سالی است شروع شده) پس از چهار سال درست تشخیص میدهد ولی عامدانه و ریاکارانه آدرس و گرای اشتباه میدهد. برون ریز یا تخلیه روانی هیستریک جامعه به بهانهی مرگ پاشایی را به سیاستزدودگی مربوط کردن محصول نشناختن منطق رسانه، منطق امور عامه پسند و منطق پدیدههای هیستری جمعی است. (مگر در سال ۸۸ چنین تشییع جنازهای ممکن نبود؟ تنها فرقش این بود که حاکمیت مانع میشد و یا در وسط کار به شعارهای سیاسی گره میخورد). اما به فرض هم که مربوط باشد، عزاداری پاشایی معلول این سیاست زدودگی میبود و نه علت آن. بدون پدیدههایی مانند عزاداری پاشایی فضا سیاسیتر میشود؟ اباذری تلاش حاکمیت برای کنترل و ادغام حداقلی این پدیده را هم به صورت پسینی میخواند و نتیجهای در حد تئوری توطئه میگیرد: اینکه چنین پدیدهای اصلا ساخت دولت است. منظور البته حاکمیت است و این مغلطه مهمتر اباذری است: یکی گرفتن مدام دولت و حاکمیت. به فرض هم که دولت اعتدال قرار بوده پروژه کاهش شکاف میان حاکمیت و ملت را ان هم به قیمت مرگ بیشتر سیاست به عهده بگیرد، افزایش تضاد میان بلوک های قدرت داخلی و حل نشدن تضاد میان بلوکهای قدرت و سرمایه داخلی و جهانی در یک سال و نیم گذشته باید تفاوت میان دولت و حاکمیت را و همین طور شکست خوردن پروژه پر کردن شکاف ملت و حاکمیت را ثابت کردهباشد. این هم درست که دولت اعتدال نه اعتقادی از منظر اصول دموکراسی خواهانه به حضور مردم در سیاست دارد و نه حتی از منظر عملگرایانه خرد، دانش و هوش استفاده یا سواستفاده از حضور نیروهای اجتماعی را برای تغییر توازن قوا به نفع خودش. با این حال نام امتناع و غیر ممکن بودن سیاست در ایران امروز دولت اعتدال نیست. نامهای امتناع سیاست در ایران امروز که اباذری میداند و آگاهانه، «مصلحت جویانه» و ریاکارانه دور میزند و نمیگوید همان ها هستند که عزاداران پاشایی هم میدانند و خود را به فراموشی میسپارند: سپاه، کودتا، حصر، تحریم بینالمللی، فساد اقتصادی، نهادهای انتصابی، سرکوب… در در اینجاست که فرم دخالت اباذری به رغم ژست توخالی رادیکالش خود به خدمت سیاستزدایی از وضعیت درمیاید. اگر عزاداری برای یک خواننده جوان بهانهای برای انفجار هیستریک و ساختن امر جمعی غیرسیاسی چند روزه است، نقد این پدیده هم برای اباذری بهانهای برای تخلیه روانی زودهنگام و هیستریک و غیرتحلیلی در مواجهه با وضعیت بسیار پیچیده و بن بست مانند امروز است. هیستریایی همریشه وهم جنس با موضوع نقد که به شکلی کمیک و تراژیک بازتولید کالایی در بازار سرگرمی است و ربطی به سیاست ندارد. به عبارتی بساط عیش دیشب مصرف کنندگان فیس بوک و توییتر را برای چند ساعتی جور میکند. فرم دخالت اباذری حداقل به خاطر صداقتش در خشم، عالی ترین نمونهی رادیکالیسم تصنعی و کاذب این روزها مدشدهی فضای مجازی است که به نام سیاست و حمله به میانمایگی با دشمنان خیالی میجنگد، باقیمانده سیاست امید و امکان را (همان که در حافظه بلافاصله مان با پیام های زندانیان و اعتصاب غذاها و اعتصاب های کارخانه ها و خرده کنشهای امثال ستوده و نرگس محمدی میشناسیم) را به محاق و فراموشی بیشتر میبرد و رنجش و نفرت اجتماعی را جایگزین میکند. کمترین گناه اباذری هم که از پیشینیهی ماتریالیسم فلسفی میاید این توهم ایدهالیستی است که با گفتن و نهیب زدن می توان بدون زیرساختهای موجود برای کنش (منظور حزب و روزنامه نیست، منظور گفتار مقاومت، تحلیل و سازماندهی است) جامعهای را به کنش فراخواند.
پ.ن ۱: شکی در ترسناک بودن دیکتاتوری اکثریت از آنگونه که در هیستریهای جمعی به سطح میاید نیست. بعد از مرگ دایانا، منتقدین بسیاری واکنش سرساماور خردستیزانهی جامعه بریتانیا را امری فاشیستی و هشداری برای اینده این جامعه دانستند. نقدهایی که به وقوع نپیوست و بیش از همه به کار نویسندگان ان نقدها امد.
پ،ن ۲: این نکتهای کنایی و به نظرم به غایت مهم است که در تمام این سالها از کسانی که در خط مقدم مقاومت در زندانها و حصر و اعتصاب ها و تجمعات بودهاند کلمهای تحقیر آمیز نسبت به میانمایگی و یا ابتذال جامعه در سلیقه زیست روزمرهاش نشنیدهایم. (منظور اباذری نیست که سالهای ماندنش در دانشگاه را نوعی مقاومت میدانم. منظور موجی است که در زیر نام رادیکالیسم عمل میکند و خود چیزی نیست جز محصولی منحرف از فضای عسرت سیاسی)
ستاره سرحدیزاده: سناریو
چرا باید یک روشنفکر جامعه شناس برای مردم خط ومشی تعیین کنه که چی رو دوست داشته باشین یا چی رو دوست نداشته باشین واگر انچه راکه من نمی پسندم دوست داشته باشید مبتذلید دولتی هستید سال ۸۴ که ایشون با نوشتن مقاله از رفسنجانی شدیدا حمایت کرد کسی به ایشون خرده گرفت ؟ومتهم به دولتی بودن کرد؟ همین جوون ها که امروز مورد توهین قرار گرفتن،همون هایی نیستن که سال ۸۸ این همه شهامت وشجاعت افریدن!. چشم دنیا رو خیره کردن ! یک بار سعید امامی محرمانه گفته بود ما به بعضی از کانال های ضد انقلاب خارجی پول میدیم تا تمام مدت به ما فحش بدن اما هر از گاهی به اون هایی رو که ما می گوییم هم فحش بدهند. حرف های ایشون در این راستا بوده به جوون ها هم باید بگیم بابت دو سه روز کاری رو که با عشق انجام دادین حالا حالا ها باید فحش بخورین وتقاص پس بدین.تا سناریوی بعدی چی باشه.
پویان فخرایی: چرا خشمگین
معلوم نیست از چه زمانی کلمه «مبتذل» به فرهنگ ناسزا در فارسی اضافهشده؟ و یا اساسا چه معنایی از آن مراد میشود؟ و چه متر و معیاری دارد؟ و چه کسی مصداق آن را مشخص میکند؟ که اطلاق آن به کسی یا کاری به مثابه «خطاب کردن یابو به اسب شاه» حساسیتبرانگیز است اما به لطف همین «مبتذل» گفتن به سلیقه مردم در ماجرای «مرتضی پاشایی» توسط «یوسف اباذری» گوشها دوباره تیز و صداها بلند شده است.
چنانکه یک ماه پیش هم سوژه این انتقاد موجب واکنشهای فراوانی شده بود. مرتضی پاشایی خوانندهای بدون سابقه چندان و نکته ای خاص، مرگش آنچنان موجی برانگیخت که موجب شگفتی همگان شده بود. برای مثال میتوان گفت اگر جای پاشایی، «داریوش اقبالی» قرار داشت کسی از گستردگی واکنش به مرگ او تعجب نمیکرد. اما موسیقی عاشقانه و آرام، تنالیته خاص ساده و سادگی ملودی و شعر این سؤال بزرگ را ایجاد کرد که چرا چنین استقبالی رخداده است و تحلیلهای بسیاری را با خود به همراه آورد.
یوسف اباذری پای را از جواب به چرای نخستین فراتر میگذارد. او برخلاف بسیاری از استقبال گستردگی متعجب نشده، بلکه خشمگین شده و بهشدت به این استقبال میتازد. او سلیقه جمعی ایرانیان را مبتذل میخواند و آنها را ابله خطاب میکند. او دولت در ایران را به سیاستزدایی متهم میکند و این روند را محتوم و مختوم به فاشیسم میداند.
اگرچه اباذری شجاعت موضعگیری و انتقاد از جو عمومی را دارد و از سخنانش بوی اختگی نمیآید، اما او صرفا ابراز خشم میکند و این کافی نیست. اباذری با یادآوری و تاکید بر این نکته که سلیقه جمعی سطح پائین است به سؤالات موجود پاسخی نمیدهد که چرا بین اینهمه محصول عامهپسند، جوانمرگیهای تراژیک، پراکندگی سرطان، ستارههایی که از رسانه سود میجویند و غیره، این مرتضی پاشایی است که با چنین اقبالی مواجه میشود؟ از پیشازاین هم دیگرانی با پرسش سوالاتی نظیر «مگر چند نفر در این تجمعات پراکنده جمع شدهاند؟»، «مگر قرار است ما علایق همه مردم را بشناسیم؟» و «چرا مردمی که برای سوگ پاشایی جمع شدهاند، سیمین دانشور یا سیمین بهبهانی و یا نجف دریابندری را نمیشناسند؟» از تحلیل این واقعه فرار کردند.
تحلیل این واقعه مهم است چراکه این تجمعات و استقبال بدون هیچ پیشزمینه حاضر و آمادهای از دل مردمی جوشیده که ما با آنها سروکار داریم و درنهایت قرار است خود را در ترازوی آنها بسنجیم. جامعه ایران جامعه چندپاره است. طیفی از سلایق و علایق متفاوت وگاه متضاد در آن وجود دارد. اینکه این گروه صرفاً یک زیرگروه از گروههای جامعه است دلیلی برای ندیده گرفتن و مهم ندانستن سلیقه آنها نیست. چند زیرگروه شبیه این وجود دارد و ما چند زیرگروه را میشناسیم و بر چند زیرگروه تأثیر گذار هستیم؟
تحلیل این واقعه مهم است چراکه این همان قشری است که در انتخابات متفاوت از آنها تحت عنوان قشر خاموش یاد میشود. قشری که رأی آنها از پیش مشخص نیست و تعیینکنندگی تصمیم آنها بارها اثباتشده است. شناخت این قشر ازاینرو مهم است که روزنامهنگاران، فعالان سیاسی، روشنفکران، تحلیلگران و دولتمردان در تصمیمسازیهای کلان در حوزههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ، یا تولیداتی اعم از کالای فرهنگی، کالای رسانهای و غیره با گروههایی نظیر همین مصرفکنندگان سروکار دارند.
اباذری تنها جملهای که در نقد واقعه میگوید این است که میلیونها مدل طراحیشده و شما فکر میکنید انتخاب میکنید درحالیکه انتخاب میشوید. (نقل به مضمون) به نظر میرسد او بهنوعی توطئه سرمایهداری و فاشیسم سرمایهداری معتقد است. او روند رو به رشد «ابتذال» در جامعه را محصول یک حرکت از پیش طراحیشده میداند و برای همین به دولت لیبرال حسن روحانی هم رحم نمیکند.
اما او شیپور را از سر گشادش مینوازد. اباذری متوجه نیست که جامعه خود و به شکلی فعال اینچنین انتخاب میکند. مخاطبین انواع رسانه، نه تنها منفعل نیستند که بر اساس اصل بیشینه کردن لذت و رفع نیاز سراغ انواع و اقسام محصولات رسانهها میروند. در یک مهمانی از موزیک خالتور استفاده میکنند تا شاد شوند و وقتی غمگین هستند سراغ یک موسیقی در دستگاه دشتستانی میروند. دنیای سرمایهداری هم بر همین اساس تولید و سرمایهگذاری میکند. سرمایهدار لاجرم به سود میاندیشد.
در کشورهایی که بازارهای سرمایهداری خصوصی در آنها پا گرفتهاند مراکز بزرگ و کوچک تحقیقاتی مرتباً مشغول رصد و مطالعه جامعه هستند. مطالعاتی که خریداران مهمی هم دارد. اعم از تولیدکنندگان یا شرکتهای تبلیغاتی و روابط عمومی همه مشتریهای پر و پا قرص اینگونه مراکز هستند و از این دادهها در هدفگذاری اقتصادی و سیاسی خود استفاده میکنند. غولهای اقتصادی با استفاده از این اطلاعات به تولید میپردازند و کمپینهای انتخاباتی به شکل گستردهای بر اساس همین اطلاعات برنامهریزی خود را انجام میدهند.
اما در کشور ایران که از عدم توسعهیافتگی بازار آزاد رنج میبرد، تعداد معدودی از مراکز تحقیقاتی وجود دارد چون خریداران آنها نیز به چند سازمان دولتی نظیر شهرداری محدود میشود. اتفاقهایی نظیر مرگ مرتضی پاشایی را باید بهعنوان نشانه قدر شناخت. اتفاقات اینچنینی اجازه میدهد که در فقر مراکز تحقیقی، بدون پرداخت هزینهای به شناختی از جامعه دست پیدا کرد و این مغتنم است.
از اینرو مهم است که بهجای تلاش برای مصادره به مطلوب، انکار، تحیر صرف، تحقیر و غیره به شناخت اینگونه رخدادها پرداخت تا دیگر در مقابل واکنشهای جامعه انگشت حیرت به دندان نگزید.