برخی شهرها فرهنگ میشوند، تاریخ میشوند مانند لندن، استانبول، نیویورک و برخی دیگر نمیشوند. مانند واشنگتن، آنکارا و البته تهران . دختر لر هم صد سال پیش از تهران دیدن کرد این را فهمیده بود؛ وقتی دهان باز کرد و آن جملهی معروفش را به زبان آورد . چیزی که باید در ورودی و خروجی این شهر با آب طلا بنویسیند.
یک آهنگ کوچه باغی تهرانی هست که در وصف تهران و خوبیهای آن در مقایسه با دیگر شهرها میگوید و این ترجیع بند را مدام تکرار میکند که هیچ شهری ترون نمیشه، چرا نمیشه؟!
این روزها پس از مرگ مرحوم مرتضی احمدی مدام با این فکر درگیر هستم که بچهی این بچه ترون یا تیرون که میگن کیه؟! تهرون یعنی چه و این بچهی تهرون بودن چه مشخصاتی دارد؟ به گواه شناسنامهی خودم و پدر و مادرم من یک تهرانی اصیل به شمار میروم؛ یعنی کسی که دو پشتاش در تهران متولد شدهاند. خودم متولد دروازه دولاب و پدرم متولد سه راه سیروس. لابد این نباید ملاک باشد. پس رفتم غوطه خوردم تو کتاب دکتر منظرپور که این روزها کنار دستم است. در خاطرات و داستانهای واقعی از تهران قدیم.
مرتضی احمدی با تمام وجود بچهی تهران بود ، او که از طرف پدری تباری تفرشی داشت اما متولد این شهر بود. همانند او میلیونها تن دیگر نیز شاید باشند که تباری از دیگر جای دارند اما متولد تهران هستند، اما چیزی که مرتضی احمدی را بچهی تهرون کرد این نبود. این که گفته میشود مرتضی احمدی ‘بچه تهرون’ است و امروز به نوعی تبدیل به نماد شهر تهران شده است یک موقعیت منحصر به فرد است که برای ایشان تنها به وجود آمده بود، و ما در مورد شهرهای دیگر چنین موردی را در یاد نداریم، چرا در مورد مرتضی احمدی چنین چیزی را شاهد هستیم؟
مساله شاید زبان باشد؟ لهجه تهرانی چه مختصاصی دارد؟ این که میشنویم فلانی بچه تهران است و لهجه تهرانی دارد دقیقا داریم از چه لهجهی صحبت میکنیم و تمایز آن با زیان معیار که در رسانه و مطبوعات میشنویم چیست؟
زبان فارسی یک مختصاتی برای خودش دارد. این زبان در چارچوب مرزهای ایران اتفاقن با گویشهای لری و گیلکی و کردی و آذری همتبار است و چه قدر این گویشها میتوانند به زبان فارسی برای واژه گزینی و جایگزینی واژهها اما کسی این حرف را قبول نمیکند. اگر مرتضی احمدی این کار را نمیکرد شاید همچنان همه میگفتند که مگر اهنگ روحوضی قابلیت ملی شدن دارد؟ مگر ضربی خوانی قابلیت وارد شدن به فرهنگ ملی ایران را دارد؟ اگر دقت کنید برخی از آثار مرتضی احمدی جز آثار ملی ما هستند و دیگر در مرزهای تهران محصور نمیشود. به هرحال این توجه کردن و این که انسان خجالت نکشد از تبار و پیشینهی خودش حرف بزند و نسبت به پیشینهی خودش تعصب داشته باشد. این مسالهی مهمی است.
دوستی میگفت: “ این که ما یک مفهومی به اسم بچه تهرون داریم، (داشتیم البته!) ولی مثلن بچه آبودان، اصفهان، تبریز و اینا نداریم مسالهای است که در گفتمان مرکز محور باید تعریفاش کنیم. خب این که بچه ترون خیلی نماد داره مثلن همین مرتضی احمدی ولی شهرهای دیگه نماد نداره ” البته آن دوست من به خوبی توضیح نداد که منظورش از نماد شدن چیست؟ نماد منظور شخصیت واقعیه از بین هنرمندان و مشاهیر؟ یا اینکه نماهای برآمده از داستانها و متون؟
تصور من این است که موضوع رسانه است و دنیای شهرت البته هنر هم در این میان نقش تعیین کنندهای دارد. خب البته زبان هم هست. از دل این زبان یک فرهنگ بیرون آمده، خب شهرهای دیگه هم هنرمند دارند. ولی این بچه ترون بدجوری ذهنم را مشغول کرده و الا در مقیاسی کوچکتر مثلاً ما بچهی آبودان هم داریم، نماد نشده، نماد نداره. الان فقط ‘شنبهزاده’ را شاید بشود گفت داره نماد بچه جنوب میشود.
دوست من اعتقاد دارد که فرخنژاد یا شنبه زاده نمادهای زندهی دو جغرافیای مشخص هستند ولی روی اینها کار رسانهای صورت نمیگیرد. در مورد مرتضی احمدی اگر عنصر زبان را حذف کنیم از آن یا اگر مرتضا احمدی را از تهران بگیری اینها هر یک دیگری رو تقویت میکنند یعنی بسامد لهجهی تهرانی از یک سو ، و هویت تهرانی برای مرتضی احمدی از سوی دیگر یک گرانش قوی میسازند.
“از زمان دهخدا، نسیم شمال و بهار به این سو یک تاریخ پشتوانهی این زبان معیار شده است که دیگر لهجهی جاهلهای تهرانی هویت بچه ترون را تعریف نمیکند. مگر این نبود جاهلهای شیرازی اسمیتر از جاهلهای تهرانی بودند. بچه ترون امروز به پشتوانه تاریخ و اینکه تهران پایتخت فرهنگی و سیاسی و رسانهای بوده و هست با هم همپوشانی دارند. اگر این عنصر را از ازش بگیریم چیزی برای آن باقی نمیماند. اگر همچنین این ادبیات را برداریم و به چهارصد سال پیش ببریم باز هم تحولی ایجاد نمیکند” . دوست من بچه شمال است و اعتقاد دارد که این نگاه مرکز محور بود که این فرهنگ را شکل داده است. “ادبیات تهرانی رو با شعر و مطبوعه و اینها ایجاد کردند و حفظ کردند پایتخت مهمه میشه شخصیتهای ادبی شیراز و اصفهان و خراسان مثلا یا مثلا رادیو رو از مرتضا احمدی بگیر چیز زیادی باقی نمیمونه این همپوشانی خیلی مؤثره پایتخت همه چیز رو قورت میده همین الانش هم همینه” جالب این است که دوست من نیز امروز با لهجهی ترونی فکر میکند و حرف میزند.
با این همه وقتی به فعالیت و کار فرهنگیای کسی مثل مرتضی احمدی نگاه میکنیم میبینیم که او اتفاقا دارد خلاف این جریان حرکت میکند. نوع کاری که او در پیش میگیرد؛ پیش پرده خوانی در عالم نوعی از کار اعتراضی به خصوص در آن دورهای که او در این مسیر گام میزد.
ترون را شاید بچههای آن می سازند؛ همان بچه ترونیها بچههای سرتق این روزها البته که برای خود زبان مخفی دارند و کسی از حال و روزشان خبر ندارد تا این که مثلا یک باره هزارهزار نفری با هم به خیابان میریزند و با هم دم میگیرند که “ میدونی حالم این روزا بدتر از همه است، آخه هرکی رسید دل سادهی من رو شکست قول بده که تو از پیشم نری واسه من دیگه عاشقی جادهی یک طرفه است” و آن یکی استاد دانشگاه مبتذل شان بخواند!
امروز در تمام ایران ما تنها یک مرتضی احمدی داریم؛ داشتیم! او بود که بچه تهرون بود. یک بچه تهرونی اصیل . شهرهای دیگر ما بچههای خود را پرورش ندادند. پر و بال ندادند. استعدادهایشان را کشف نکردند. شاید تمرکز گرایی باشد، این که همه چیز در تهران خلاصه شده این که هر شهر ما یک مرتضی احمدی داشته باشد غنیمتی ارزشمند است.
شاید ایرج افشار یزدی، یا مرحوم ابراهیم باستانی پاریزی، یا سعیدی سیرجانی و… کسان دیگری بسیار در پرآوازه کردن نام شهرهای خود در سالیان دراز کوشیدند اما در نبود رسانه کجا این تلاشها به شناسایی سراسری همهی ایران از این جغرافیای پهناور انجامید؟