کدام جمالزاده طنازتر است؟

نویسنده

» از اینجا/ طنز در آثار جمالزاده

 

تا وقتی نمی‌بینمت، عاشقت می‌مانم

نویسنده‌ی نخستین داستان کوتاه فارسی، محمدعلی جمالزاده، تنها در حدود هفده سال از عمر صدوهفت ساله‌اش را در ایران گذرانده است. این در حالی است که وقتی کتاب‌های او را می‌خوانیم، جز در مواردی استثنا- مثل داستان بیل دیگ، بیل چغندر از مجموعه‌ی یکی بود یکی نبود- تمام فضا و حال‌وهوای داستان‌هایش در گذرها و تیمچه‌های تهران قدیم و سایر شهرهای ایران می‌گذرد. می‌خواهم ریشه‌ی طنز در آثار او را از همین جا آغاز کنم. وضعیت زندگی این نویسنده‌ی نام آشنا ادبیات فارسی به باور من نه موقعیتی تراژیک و اندوه بار که کمیک و در عین حال درخور مطالعه است. جمالزاده‌ی نویسنده که آثارش هنوز هم میان علاقه‌مندان به ادبیات و حتی خوانندگانی که به ندرت کتاب می‌خوانند محبوب است سال‌های کثیر عمر خود را یا به عنوان کارمندی معمولی در اداره‌ای در شهر ژنو گذرانده، و یا سالمندی محترم و سربه زیر بوده که هم محلی‌هایش عادت کرده بودند او را هر روز هنگام قدم زدن در حاشیه دریاچه ببینند. بدون شک، اگر جمالزاده تمایلی برای بازگشت به ایران و زندگی در سرزمینی که تمام آثار او را دربرگرفته بود داشت، کسی مانع او نمی‌شد. پس باید توجه داشته باشیم جمالزاده نویسنده‌ای است که به انتخاب و اختیار خود دور از ایران زندگی می‌کرد و تقریباً در تمام مجموعه داستان‌هایش از دلتنگی روزافزونش نسبت به خاک مادری خود سخن می‌گفت، زیبایی‌های دلربایش را می‌ستود و گاهی چون فرزندی قدردان که نسبت به بهانه‌جویی‌های مادر سالخورده‌اش معترض می‌شود، برخی وقایع، رفتارها و جهتگیری‌هایی که مربوط به مردم کشور می‌شد را نقد می‌کرد. این دوری و دوستی در ذات خود یک موقعیت کمیک است. وضعیت طنزآلودی که امروز ما بسیار بیشتر از خوانندگان هم عصر جمالزاده آن را درک می‌کنیم. قرار است بخشی از بار تحلیل ویژگی‌های طنز ِ موجود در داستان‌های جمالزاده روی دوش همین میل مضمن ِ دوست داشتن وطن به شرط دوری از آن گذاشته شود.

 

کدام جمالزاده طنازتر است؟

آثار جمالزاده را می‌توانیم به پنج بخش تقسیم کنیم: نخست داستان کوتاه‌ها و دو رمان (یا داستان بلند) او که مهمترین بخش آثار او را شامل می‌شوند. دوم آثاری در تمجید فرهنگ و ادبیات ایران همچون کتابی که درباره حافظ نوشته است. سوم آثاری در تقبیح فرهنگ عامیانه‌ی ایرانی که گاه وجهی جامعه شناختی پیدا می‌کنند مثل اثر قابل توجه و ماندگار خلقیات ما ایرانیان –که حاصل جست‌وجوی دقیق نام ایران و هر آنچه مربوط به ایرانیان می‌شود در آثار نویسندگان غربی است- و گاه به طور واضح به تاریخ‌نگاری نیم‌بندی تبدیل می‌شود- مثل تاریخ روابط روس و ایران- که گرچه دقت یک مورخ علمی و آکادمیک را ندارد اما به هیچ عنوان نمی‌توان آن را نادیده گرفت. دسته‌ی چهارم که مربوط به ترجمه‌های او که اغلب داستان‌های کوتاه و نمایشنامه را در بر می‌گیرد و دسته‌ی پنجم و آخر که شامل خاطره‌نویسی‌های پراکنده و مقالات خاطره محور جمالزاده می‌شود که برخی از آنها در نشریات فارسی زبانی که در برلین و پاریس به طبع می‌رسیده‌اند منتظر شده و بخشی دیگر پس از مرگ او ضمیمه‌ی کتاب‌هایش شده است و البته نامه‌نگاری‌های او را نیز می‌توانیم در همین بخش قرار دهیم.

در هیچ یک از زمینه‌های فعالیت جمالزاده نمی‌توان حضور زبانی شیرین، کنایی و طنزآلود را انکار کرد. حتی وقتی ترجمه‌های او را با متون اصلی برابر قرار می‌دهیم – مثل ترجمه‌ی حاجی بابای اصفهانی که نیش و کنایه‌های موجود در آن حتی از متن اصلی بیشتر است- تمایل ذاتی او به بیان کمیک را درمی‌یابیم.

اگر بخواهیم برای یک بررسی دقیق و یافتن ویژگی‌های طنز ِ جمالزاده تمرکزمان را روی رمان‌ها (داستان‌های بلند) و داستان‌های کوتاه او بگذاریم شاید مانند دسته‌بندی بالا می‌توانیم یک طبقه‌بندی واضح و نسبتا مطمئن ارائه دهیم اما پیش از این کار بد نیست نخست نگاهی تاریخی به جمالزاده بیندازیم.

نیاز به تکرار ندارد که داستان کوتاه فارسی زمانی موفق شد جایگاه اشعار انتقادی و کوتاه نشریات پس از عصر مشروطه را دارا شود که سیل سوم و عظیم مهاجرت و فرستادن دانشجویان ایرانی به دانشگاه‌های فرنگ چند سالی می‌شد آغاز شده بود. پیش از بیان نارضایتی طبقه‌ی روشنفکر از وضع اداره‌ی مملکت و ناکامی‌ها و بی‌عدالتی‌های روشن توسط داستان کوتاه، مخبران روزنامه‌ها و مقاله‌نویسان از اشعار عموماً دست و پا شکسته‌ای بهره می‌گرفتند که هم می‌توانست توجه عموم مردم را به خود جلب کند و هم چون در لفافه‌ای از طنز و شوخی پیچیده می‌شد غضب حاکمیت را برنینگیزد. می‌دانیم در میان دانشجویانی که به اصلاح متعلق به نسل سوم تحصیلکرده‌های فرنگ بودند، جوانانی که به رشته‌ی روزنامه‌نگاری علاقه نشان داده بودند تعداد بسیار بیشتری نسبت به دو نسل قبلی داشتند. حضور آن‌ها در دانشگاه‌های روزنامه‌نگاری فرانسه، سویس و آلمان – و کمی بعد انگلستان- باعث شده بود با گونه‌ای از نقد سرراست و بدون کنایه‌های نامعلوم آشنا شوند که با نثری داستانی منتقل می‌شده‌اند. در واقع شاید از همان آغاز ورود داستان کوتاه به ایران، نثر داستانی کوتاه بیش از این‌که دغدغه‌ی قصه‌گویی داشته باشد، دغدغه‌ی نقد اجتماعی داشت.

نخستین مجموعه داستان جمالزاده “یکی بود، یکی نبود” گرچه به لحاظ قصه‌گویی نیز درخور توجه است، اما در داستان‌های این مجموعه نقد اجتماعی/فرهنگی و بررسی دگرگونی‌های متناقضی که تجدد در فرهنگ سنتی ایران حاصل کرده است در اولویت است. نخستین بارقه‌های حضور طنز در آثار جمالزاده با همان اولین مجموعه داستانش آشکارا خود را بروز می‌دهد. برآیند وضعیت متناقض آدم‌هایی که در داستان “فارسی شکر است” یکدیگر را ملاقات می‌کنند نه کلافه کننده است و نه غمناک و دردآور؛ جمالزاده در این داستان استفاده طبقات مختلف فرهنگی ایران از زبان فارسی را با طنازی بیان می‌کند و در حالی که واقعیتی درخور نگرانی را شرح می‌دهد موجب خنده و لذت می‌شود.

اما سوال اینجاست که نویسندگان هم عصر جمالزاده طنز را در آثار داستانی و یا شبه داستانی خود چگونه به کار گرفته‌اند؟ آیا جمالزاده در گرایش به طنز بیان کردن نقدهای اجتماعی خود یکه و تنها بوده است؟

با یک بررسی اجمالی متوجه می‌شویم که تا سال‌ها پس از انتشار “یکی بود، یکی نبود” جز دو سه مورد انگشت‌شمار با مجموعه داستان کوتاهی که خواندنی و ارزشمند باشد مواجه نمی شویم. همین نکته دلیل اصلی اهمیت انکارناپذیر جمالزاده در ادبیات داستانی فارسی است. اهمیتی که می‌توانیم آن را مورد سوال قرار دهیم، اما به سختی امکان متزلزل کردن آن را خواهیم داشت.

 

زنده باد شیخ جعفر آزادی‌خواه!

جمالزاده ایران را از پشت ویترینی که میان خود و کشورش ساخته است دوست دارد. اغلب داستان‌های او با مقدمه‌ای آغاز می‌شود که در خلال آن مکان‌ها و آدم‌های قدیم را ستایش می‌کند، از روزگار گذشته به نیکی یاد می‌کند و درست وقتی داستان آغاز می‌شود متوجه می‌شویم که دل جمالزاده هم که سال‌های سال است کشور خود را ندیده از پاره‌ای از رفتارهای سنتی خون است. نقد او از فرهنگ عامه‌ی ایرانی را می‌توانیم در حوزه‌های نقد سیاسی و مذهبی به وضوح ببینیم. او دورویی، خودپسندی، دروغ‌گویی، تملق و تنبلی را که ویژگی‌های هموطنان خود می‌داند نکوهش می‌کند و از آن‌جایی که از کشور دور است ابایی در تندروی‌های گاه و بی گاه ندارد.

جمالزاده در داستان رجل سیاسی، اعمال تجدد ناگهانی حاکمیت زمانه‌ی خود را به شکلی استعاری مورد نقد قرار می‌دهد. او باور دارد چنین پدیده‌ای سبب شده مردمانی وارد بدنه‌ی قدرت شوند که سزاوار برخورداری از یک شرایط ممتاز نبوده‌اند. در واقع شرایط حاصل از این نقد مفهومی را در آثار جمالزاده پدید می‌آورد که تا پایان عمر آن را در نوشته‌های خود حفظ می‌کند: بخش اعظمی از طنز داستان‌های جمالزاده در مفهوم “سوءتفاهم” رخ می‌دهد. نقد جمالزاده از مدرنیته‌ی ناشکیبا و استبداد زده‌ی ایرانی در داستان‌های “نمک گندیده”، “قلتشن دیوان” و “قلب ماهیت” تندتر می‌شود و تا جایی پیش می‌رود که برخی ادیبان هم عصر نویسنده، جمالزاده را تجددستیز خوانده‌اند. این زمینه‌ی خاص -یعنی نقد تمایل فوری حکومت برای تغییر مردم ایران و تن دادن به ارزش‌های فرنگی- که معمولا با تم یا دستاویز “سوء تفاهم” بیان می‌شده است در آثار روشنفکران دو دهه‌ی نخست قرن چهاردهم شمسی آشکار است. اما همچنان یکی از بهترین نمونه‌های این نوع نقد در ادبیات داستانی ما داستان کوتاه “رجل سیاسی” است:

جعفر مرد میان سالی است که تمام عمرش را به کار حلاجی و پنبه‌زنی مشغول بوده و به همین دلیل هیچ وقت وضع مناسبی نداشته است و گاهی مجبور به قرض کردن پول و فروختن اندک اسباب خانه‌اش بوده است. اما در همسایگی او حاج علی که تا سال پیش مرد فقیر و بی اعتباری بوده پس از ورود به عالم سیاست صاحب ملک و درآمد مناسب و شهرت بی‌حد و اندازه‌ای شده است و به همین خاطر همسر جعفر ماه‌هاست که جعفر را به خاطر بی‌عرضه بودنش سرزنش می‌کند. اما در یکی از روزها وقتی جعفر در نزدیکی حجره کوچکش در بازار می‌بیند که آسپیران ویژه‌ی بازار مردی را به ناحق به جرم کم‌فروشی بازداشت می‌کند پا پیش می‌گذارد و از او دفاع می‌کند. در همین زمان مردم بسیاری در بازار جمع می‌شوند و هیاهویی پدید می‌آید. جعفر که مدت‌ها تحقیر‌ها و کنایه‌های زنش را تاب آورده اکنون با احساس قدرتی بی‌سابقه به فریاد و اعتراض ادامه می‌دهد. پس از لحظاتی در اوج کشمکش، صدای مردم بالا می‌گیرد. آنها یک صدا شعار می‌دهند: “ زنده باد شیخ جعفر ” از آن روز به بعد زندگی جعفر حلاج که اینک شیخ جعفر حامی مظلومان نام گرفته به کلی تغییر می‌کند. نمایندگان گروه‌های سیاسی که او را شخصیتی مردمی و نماینده‌ی اهالی بازار دانسته‌اند سعی در نزدیکی با او دارند. او را به گردهم‌آیی‌های خود دعوت می‌کنند و از او می‌خواهند که به حزب آنان بپیوندد. در این میان زن حاج علی که از موفقیت همسایه‌ی دیوار به دیوارش بسیار ناراضی است از شوهرش می‌خواهد که چاره‌ای بیندیشد و نگذارد که جعفر موقعیت شوهرش را به چنگ آورد و از محبوبیت او بکاهد. حاج علی نیز به تحریک همسرش دست به کار می‌شود و افرادی را برای دادن پیشنهاد رشوه به شیخ جعفر اجیر می‌کند و…

قصد ندارم تمام داستان را تعریف کنم و لذت روبه‌رو شدن با آن را برای آنانی که هنوز موفق به خواندن آن نشده‌اند بگیرم. اما وقتی سرانجام شیخ جعفر را با سرانجام رجال سیاسی اواخر عصر قاجار و پهلوی اول مقایسه می‌کنیم، بیش از انگشتان دو دست با نمونه‌های شبیه به هم روبه‌رو می‌شویم. روند زندگی این مردان سیاسی مثل داستان‌های جمالزاده که هسته‌ی شکل دهنده‌ی آنها “سوءتفاهم است” سیری پر فراز و نشیب دارد. نخست داستان از ملال و سکون آغاز می‌شود، سپس یک سوءتفاهم رخ می‌دهد و ماجرا را تکانی محکم می‌دهد، این سوءتفاهم رشد می‌کند تا ماجرا به قله‌ی کشمکش خود برسد و در آخر سکون بار دیگر باز می‌گردد، با این تفاوت که شخصیت اصلی در نقطه‌ی پایان داستان بسیار نگونبخت‌تر از آغاز داستان است.

 

ما یک مشت غریب‌نواز مزوریم؟!

تم دیگری که در داستان‌های جمالزاده مشهود است و نویسنده با بهره‌گیری از آن فضای طنزآلودی می‌سازد “تزویر” است. جمالزاده این تزویر را یا در روابط دو دوست، آشنا، همسایه یا فامیل نشان می‌دهد و یا در روابط میان ایرانیان و خارجی‌ها آن را برملا می‌کند. یکی از داستان‌هایی که تم “تزویر” را می‌توان در آن هسته‌ی مرکزی خلق امر کمیک دانست “بیل دیگ بیل چغندر” است:

در این داستان با مرد جوانی آشنا می‌شویم که چند سالی است برای تحصیل به فرنگ آمده. یک روز دلش بسیار هوای حمام عمومی خیابان پامنار را می‌کند که مطلع می‌شود در شهری که زندگی می‌کند یک حمام عمومی کوچک دقیقا به سبک و سیاق ایرانی وجود دارد . جوان دانشجو سراسیمه به آنجا می‌رود و با یک مرد فرنگی کهن سال مواجه می‌شود که به مانند دلاکان ایرانی لنگ به کمر بسته و کیسه مویی به دست دارد. دانشجو در زمانی که مرد تن او را کیسه می‌کشد از او می‌خواهد که داستان زندگیش را تعریف کند. پیرمرد نیز از دورانی که در دربار ناصرالدین شاه به عنوان مستشار کار می‌کرده می‌گوید. او تعریف می‌کند که پدر مرحمش دوستی صمیمی از اهالی ایران زمین داشته که در کشورش به شغل دلاکی مشغول بوده و پدر او نیز به سبب رفاقت طولانی با آن مرد ایرانی به این شغل علاقه‌مند شده و در کشور خود حمام عمومی افتتاح کرده است. مرد ادامه می‌دهد که روزی سفیر ایران در سوییس که از درد‌های مزمن سر و کمر رنج می‌برده، پس از اینکه تمامی پزشکان اروپا در معالجه او عاجز می‌مانند نزد دلاک می‌آید. سفیر ایران که پس از یک مشت و مال جانانه بیماری خود را التیام یافته می‌بیند باز هم به سراغ دلاک فرنگی می‌رود. در همین زمان دولت ایران برای سرعت بخشیدن به پیشرفت و توسعه کشور از سفیر می‌خواهد که به هنگام مراجعت سالانه خود به ایران تعدادی مستشار لایق و کارآمد با خود به همراه بیاورد. سفیر که مردی راحت‌طلب و بی مسئولیتی بوده دلاک فرنگی را به عنوان تنها انتخاب خود به ایران می‌آورد و ادعا می‌کند که وی پیش از این در ممالک آفریقای شمالی مستشار وزارت داخله و خارجه و مالیه و عدلیه و جنگ و معارف و اوقاف و فواید عامه و پست و تلگراف و گمرک و غیره بوده است. دلاک در ایران با آغوش باز پذیرفته می‌شود. او که در کشورش دارای یک زندگی معمولی بوده اکنون در دربار بسیار راحت و خشنود است تا اینکه سفیر تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و مستشاری را که با خود آورده است در دربار نگه دارد. او حمام بزرگی در خانه می‌سازد و به مستشار می‌گوید که هر روز صبح زود پیش از اینکه از خانه بیرون برود او را مشت و مال بدهد. پس از مدتی دلاک که از خدمت به سفیر سابق خسته شده تصمیم به بازگشت می‌گیرد. مردم تهران برای استقبال مستشار محبوب و کاردان خود دور هم گرد می‌آیند و او را راهی می‌کنند. دلاک تصمیم می‌گیرد به منظور سیاحت از قم و کاشان و اصفهان و شیراز و بوشهر بگذرد تا سرانجام با کشتی به اروپا باز گردد. اما در بیابان‌های نزدیک قم راهزنان اسباب و اساسیه و تمام پولی را که از کار در دربار ایران به دست آورده می‌دزدند و او فقیرتر از گذشته به کشورش باز می‌گردد.

با چنین داستان‌هایی است که جمالزاده پنجه به صورت محبوب خود (تصویر مثالی و ویترینی ایران) می‌کشد. او اخلاق و رفتار بد ما ایرانیان را در پوشش طنز و شوخی مطرح می‌کند اما در پایان داستان نمی تواند و یا نمی‌خواهد ما را با فرجامی خوش و خنده‌دار روبه‌رو کند. در انتهای تمام داستان‌هایی که تم “تزویر” در آنها مشهود است طنز جای خود را به تراژدی غم‌باری می‌دهد. “بیل دیگ، بیل چغندر” یکی از بارزترین نمونه‌های کمدی سیاه در آثار جمالزاده است.

 

دیالوگ‌های خنده‌دار فریبکار و فریب خورده

داستانِ “عقد تمهیدی” با جوان خوش قیافه و بلند قامتی به نام فرامرز آغاز می‌شود که اخیرا با دختری به نام فریده ازدواج کرده. او با وجود اینکه خود دارای کنیه‌ای اشرافی نیست اما به مراوده با خانواده‌های درباری و ثروتمند علاقه بسیاری دارد. در یکی از مهمانی‌هایی که او بدون همسرش در آنها شرکت کرده و لحظه‌ای از شوخ طبعی و بذله‌گویی دست نمی‌کشد پیر دختر ثروتمندی به نام قدوه السلطنه از نجبای پر افاده‌ی قجری را ملاقات می‌کند که به خساست مشهور است. پس از بازگشت به خانه به فریده پیشنهاد می‌دهد که قبول کند او را طلاق دهد تا بتواند با قدوه السلطنه ازدواج کند و پس از تصاحب مال و اموال او دوباره با یکدیگر ازدواج کنند. فریده نیز پس از چند روز امتناع می‌پذیرد . فرامرز پس از گذشت چند هفته از ازدواجش با قدوه السلطنه از او می‌خواهد که کلفت جوان و بی پناهی را به جای آشپز قدیمی خود استخدام کند تا خود بتواند با آسودگی خیال تمام اوقات خود را با شوهر جوانش بگذراند. فریده به خانه قدوه السلطنه می‌آید و در اتاق کوچکی به زندگی خود ادامه می‌دهد. در این میان فرامرز که قدوه السلطنه خوش خیال را شیفته خود ساخته اموال او را یکی پس از دیگری به چنگ می‌آورد. پس از گذشت دو سال قدوه السلطنه به پیرزنی فرتوت و ضعیف تبدیل می‌شود که حتی کلفت جوانش فریده نیز به او امر و نهی می‌کند. فریده که مرگ صاحب خانه پیر را نزدیک دیده از هر زمانی خوشحال‌تر و امیدوارتر است غافل از اینکه فرامرز نقشه ترک هر دو آن‌ها را دارد…

“عقد تمهیدی” هم نمونه‌ی دیگری از کمدی سیاه در داستان‌های جمالزاده است. در واقع این داستان حول هر سه تم اصلی سازنده‌ی فضای کمیک در آثار جمالزاده یعنی “سوءتفاهم”، “تزویر” و “فریب” شکل می‌گیرد و یادمان می‌اندازد هرگاه در مسیر مطالعه‌ی آثار نخستینْ داستان کوتاه‌نویس ایرانی لبخند زده‌ایم پای یکی از درون‌مایه‌های بالا درمیان بوده است. در کنار این تم‌های مرکزی در بسیاری مواقع هنگام پرحرفی و تملق است که طنز در داستان‌های جمالزاده شکل می‌گیرد. وقتی شخصیت‌های داستان‌های او دست به روده‌درازی و حرافی می‌زنند و از این شاخه به آن شاخه می‌پرند طنز ظاهر می‌شود و این اتفاق آنقدر در آثار مختلف جمالزاده به اشکال گوناگون و زیبا تکرار می‌شود که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. در داستان‌های جمالزاده هر جا پای حرافی درمیان باشد بی شک طنز نیز سر و کله‌اش پیدا می‌شود جمالزاده طنز موجود در داستان‌هایش را در تعادلی میان دیالوگ‌ها و تفاسیر قرار می‌دهد، اما با این حال توضیح و تفسیرهای او اندکی از قوام بیشتر و طنازیِ ملموس‌تری برخوردارند که از آن میان می‌توانیم به تکه‌های زیر اشاره کنیم:

”….این بدن بی‌تناسب، پُر پشم و چلوزیده به شکل خیکی بود که پشمش جابه‌جا ریخته و بادش دررفته باشد.”

شاهکار

“از قانون تنها همان حرف آخر این لفظ را می‌فهمیدند…”

سر و ته یک کرباس

“صاحب‌منسب تریاکی لاکردار با آن دک و پوز مفنگی و آن قیافه تیره و گرفته و آن چکمه‌های دراز به شکل لوله تریاک و به تلخی سوخته تریاک بود.”

تلخ و شیرین

 

برادران جمالزاده!

کمی پیش از انقلاب پنجاه و هفت، کتابی به اسم “نقد آثار محمدعلی جمالزاده” با نویسندگی عبدالعلی دستغیب توسط انتشارات چاپار منتشر می‌شود که به باور من هنوز هم بین معدود کتاب‌هایی که درباره‌ی جمالزاده نوشته شده اند قابل اعتناترین متن موجود است. عبدالعلی دستغیب اثر خود را این گونه آغاز می‌کند: “جای جمالزاده در نثر امروز پارسی، جایی است بین حجازی و هدایت؛ از این برتر و از آن فروتر است. از این گذشته جمالزاده نویسنده‌ای است با پایگاه اجتماعی نامشخص، و در این زمینه نیز با هدایت و حجازی تفاوت آشکار دارد. هدایت از آغاز تا پایان زندگانی راه هنر و راه مردمی را برگزید و در این راه گام برداشت. حجازی-به ویژه پس از نگارش داستان “زیبا”- به قدرت روز پیوست، و به وصف گل و گلخانه‌ی اشرافیت آن روز پرداخت. ولی جمالزاده در فرنگستان ماندنی گردید و کنار دریاچه لمان ژنو به بازگویی یادهای گذشته‌ی خود مشغول شد.”

این ابراز نظر کوتاه موقعیتی را برای جمالزاده در تاریخ ادبیات داستانی ما قائل می‌شود که گرچه آن ممتازی و یگانگی برداشت‌های معمول را ندارد اما از دقت و انصافی برخوردار است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. قطعاً جمالزاده نویسنده‌ای با بیان شیرین و داستان‌های ماندگار است اما با نگاهی به تاریخ نگاشته شدن و چاپ آثار او درمی‌یابیم که از دو یا سه مجموعه‌ی نخست جمالزاده به بعد، او در تصوری که برای خود از ایران ساخته بود ماندگار شده و آثاری خلق می‌کرد که متعلق به گذشته‌ای بودند که بخشی از آن درواقع هیچ وقت رخ نداده است.

احمد اخوت، منتقد، پژوهشگر و داستان‌نویس برجسته‌ی معاصر ما داستان کوتاه زیبایی دارد با عنوان “برادران جمالزاده”. اخوت در این داستان خود به مسئله‌ی دوران کوتاه زندگی جمالزاده در ایران اشاره می‌کند و در فضایی فانتزی و کمیک مدعی می‌شود که محمدعلی جمالزاده برادری در ایران داشته که در واقع آثاری که منتسب به جمالزاده است، آثار اوست و نه جمالزاده‌ای که مردم می‌شناسند. اخوت با طرح چنین داستانی با زیرکی به دوری خود خواسته‌ی جمالزاده از وطن اشاره می‌کند و به شرایط کمیک ما –که یکی از بهترین نویسندگان تاریخ ادبیات فارسی کسی است که از صد و هفت سال عمرش فقط شانزده، هفده سال آن را در ایران گذرانده- می‌پردازد. به باور من این اشاره‌ی ضمنی اخوت در نوک پیکان طنز ِ جمالزاده قرار می‌گیرد. کمدی صرف نظر از داستان‌های او، در زندگی او نمود بارزی دارد و با توجه به اهمیت جمالزاده در تاریخ ادبیات داستانی فارسی، حتی به بخشی از این تاریخ وجه طنزآلودی می‌بخشد.

منبع: سایت ادبیات ما