عیسی بر صلیب، سحرخیز در بند!

جمشید اسدی
جمشید اسدی

این نوشته برای بزرگداشت دوست ام عیسی سحرخیز، روزنامه نویس، آزادی خواه و قهرمانی است که همچون بسیاری دیگر از آزادی خواهان در پی کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ دستگیر شد و به زندان افتاد. او از ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸ تا به امروز در بند است.
نوشتم “دوستم” عیسی سحرخیز و این را با افتخار نوشتم. اما شاید “دوستی خاله خرسه” باشد. چرا که حالا سازمان اطلاعات، سرسختان سپاه و بازجویان همین یک کلمه را تبدیل به مدرک جدیدی علیه عیسی می کنند: جمشید اسدی اعتراف کرده است که در ارتباط با عیسی سحرخیز بوده است و اطلاعاتی را مبادله کردند. خوب آقای سحرخیز (اگر در بازداشتگاه کسی را آقا خطاب کنند)، صهیونیسم بین المللی چقدر پول از طریق اسدی برای شما فرستاده است؟ چه اطلاعاتی را از طریق همان مهره خود فروخته برای آمریکایی ها فرستادید؟ چه کسی به شما دستور داد با حکم پشتیبانی مقام معظم رهبری از ریاست جمهوری احمدی نژاد مخالفت کنید؟
باشد! بگذار میخ این اتهام را هم بر پیکر بر صلیب رفته عیسی بکوبند. زبانم نمی گردد و دستم نمی رود که عیسی سحرخیز بگویم و نگویم یار، همرزم، هم میهن و دوست.

دوستی من با عیسی با قلم و آزادی خواهی و اصلاح طلبی آغاز شد و پا گرفت. دوستی زیباتر از این؟ زیباتر آنکه او در وطن بود و من در فرنگ. همدیگر را از نزدیک نمی شناختیم. اما این ها همه باعث نشد که هر دو در سر منزل آزادی خواهی و دموکراسی به هم نرسیم. همچون بسیاری از هم نسل های ما. همچون بسیاری دیگر از هم میهنان پیر و جوان تر از ما.
در دوران خاتمی بود که روزنامه “اخبار اقتصاد” را منتشر کرد. من هم دلشاد از راه افتادن نشریه ای که هم اقتصادی است و هم اصلاح طلب. اما تردید داشتم که اگر مقاله ای برای او بفرستم چاپ کند. تا پیش از ریاست جمهوری محمد خاتمی، “سلام علیک” با ایرانی های خارج از کشور جرم بود، تا چه رسد به همکاری قلمی. ایرانی خارج از کشور به درد آن می خورد که ترور شود، گلوله بخورد، با چاقو تیغ تیغ شود و خلاصه نباشد. مگرنه اینکه اگر ایرانی خارج از کشور “قابل” بود، باز می گشت به ولایت، ریش نمی تراشید (به ویژه اگر مرد بود)، لباس مدل فرنگی می خرید، اما آن را کثیف و بی اطو می پوشید که “اسلامی” شود و به ویژه ذوب شود در گفته های رهبری که اعلم است و همه چیز را بهتر از ۷۰ میلیون ایرانی که هیچ، بلکه بهتر از کل جهانیان می داند. ندیدید با رهبری او ایران به چه جایگاه اقتصادی و سیاسی رسید؟
به هر حال من ایرانی مخالف مقیم خارج مقالات ام را برای عیسی فرستادم و او آن ها را چاپ کرد. مقالاتی که برای “اخبار اقتصاد” فرستادم همه درباره تجربه های گذار مسالمت آمیز به دموکراسی بود:
 تجربه های مسالمت آمیز هزاره دوم در گذار به دموکراسی§ (اخبار اقتصادی، دوشنبه ۱۳ دی ماه ۱۳۷۸، شماره ۹۴)
 جامعه مدنی و استقرار§ دموکراسی در آلمان شرقی (اخبار اقتصادی، پنج شنبه ۵ اسفند ماه ۱۳۷۸، شماره ۱۳۷)
 خصوصی سازی در اروپای شرقی (اخبار اقتصادی، شنبه ۷ اسفند ماه ۱۳۷۸، شماره§ ۱۳۸)
 گذار دموکراسی در لهستان: اتحاد، آزادی و آشتی ملی (اخبار اقتصادی،§ دوشنبه ۹ اسفند ماه ۱۳۷۸، شماره ۱۴۰)
آخر در زمان محمد خاتمی اصلاح طلب گفتگو درباره “گذار به دموکراسی” شدنی بود. نه همچون دوران احمدی نژاد که از سایه و خیال “انقلاب مخملی” هم می ترسند و به بهانه آن دسته دسته مردم را به زندان می فرستند.
برای اندیشه و بحث های مفصل تر، عیسی سحرخیز ماهنامه سیاسی اجتماعی و فرهنگی هم منتشر کرد به نام “آفتاب” که بسیار خوش درخشید. حالا بیش از پیش خواهان همکاری با او بودم. مقاله ای برای “آفتاب” فرستادم به نام “کارآفرینی، اصل اقتصادی فراموش شده در جنبش اصلاحات” (آفتاب، بهمن ۱۳۸۰، سال دوم، شماره دوازدهم)، که چاپ شد. گویا مقاله پژواکی داشت، به طوری که دفتر هاشمی علی اکبر هاشمی رفسنجانی نامه اعتراضی بدان مقاله نوشت به نام “نادیده گرفتن دستاوردها” که در شماره بعد همان آفتاب چاپ شد.
برای شماره بعد “آفتاب”، (اسفند ۱۳۸۰، سال دوم، شماره سیزدهم) مقاله ای فرستادم به نام “شبکه مالی و اقتصادی گروه های مسلح بنیادگرای اسلامی”. این مقاله عمدتا در مورد “القاعده” بود، اما اشاراتی داشت که مورد پسند سرسختان در ایران نمی توانست بود. عیسی اما آن را هم چاپ کرد.
برای من مهم تر از این دو، مقاله ای بود به نام “تئوری اقتصاد رانت خواری” که بسیار می خواستم در ایران چاپ شود. اما گمان نمی کردم شدنی باشد. چرا که مقاله اشاره روشن به کشور داشت و رانت خواری را هم تراز و هم سنگ استبداد معرفی می کرد. عیسی اما با شیردلی در برابر فشار ارتجاع مقاله را چاپ کرد (آفتاب، فروردین ۱۳۸۲، سال چهارم، شماره دوازدهم).
این ها بود تا حکم حکومتی رهبر معظم رسید و همه روزنامه ها را به طور فله ای بست و آشکار با اصلاح طلبی مخالفت کرد. ارتجاع تنها با گشایش فضای کشور مخالف نبود، بلکه در پی آن بود که پس از محمد خاتمی، ریاست جمهوری به دست کسی بیافتد که از اصلاح طلبی که هیچ، از خرد کشورداری هم بهره نداشته باشد تا عملا کشور و امتیازات آن بیافتد به دست رهبری و سرسختان نظام. از همین رو انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در ۲۸ خرداد ۱۳۸۴ (۱۸ ژوئن ۲۰۰۵) بسیار حساس بود. برای آن دوران و انتخابات سرنوشت ساز عیسی مقاله ای نوشت و پیشنهاد “سپیدی” داد. سپید، همچون نماد صلح و دوستی و نفی خشونت هم در حکومت داری و هم در مخالفت با حکومت مستبد.
پیشنهاد سپید عیسی، طبق معمول او، سلحشورانه و روشن بود: به دور از هرگونه خشونت، نفی تام و تمام دولت پلیسی و پادگانی، انتخابات فرمایشی، حاکمیت نظامیان شخصی پوش و شکنجه و ترور. در آن پیشنهاد آمده بود که “مردم اگر از انتخابات قهر کنند، گوشه عزلت گزینند و در خانه بنشینند ژنرال های داخلی و خارجی آینده ایران را ترسیم خواهند کرد. در منطق ژنرال ها خصومت و خشونت حرف اول رای می زند. عیسی سحرخیز اما از مردم نمی خواست به هرحال رای دهند و بر سر هر نمایش دورغینی به اسم انتخابات، آب تطهیر بریزند. وی فرصت باقیمانده تا انتخابات را به دو مرحله تقسیم کرد و برای هر مرحله، پیشنهادی “سپید” ارائه داد.
مرحله نخست: تا روز انتخابات دور نهم… می بایستی هر از چندی با “گردهمایی ها و میتینگ‌‏های… در فضای باز، میادین و پارک ها و هرجا که شد… رخت سفید… بر تن کنیم. پرچم سفید در دست بگیریم و خشونت را نفی کنیم… و بر خواسته خود، انتخابات آزاد، نفی انتخابات فرمایشی و نظارت استصوابی تاکید کنیم.
مرحله دوم: اگر در روز انتخابات، می شد آزادانه… رای داد، باز در صحنه خواهیم ماند، سفید خواهیم پوشید، پرچم سفید در دست خواهیم گرفت… فریاد خواهیم زد رئیس جمهور “ تدارکاتچی” نمی‌‏خواهیم و پیگیر مطالبات و خواسته های خود هستیم. اما اگر اقتدارطلبان شرایط انتخابات آزاد را نپذیرفتند… در خانه نخواهیم نشست، با جامه ای روشن بر تن و پرچمی سفید در دست و… با برگ رای سفیدی در صندوق به خشونت طلبان و مستبدان “ نه” خواهیم گفت… این رنگ سفید، این حرکت مسالمت آمیز واین رای پیام مردم ایران خواهد بود. تمامی دوربین ها، تصاویرتلویزیونی و اخبار و گزارش ها خواسته مردم ایران را اقصی نقاط کشور و گوشه گوشه جهان خواهند برد. آنها خواهند گفت: مردم ایران در یک حرکت نمادین، در یک رفراندوم خودجوش اعلام ‏کردند که رئیس جمهوری معرفی شده نماینده آنان نیست، بلکه راه‌‏یافته ای است به کاخ ریاست جمهوری…
و من هم در همین سایت گویا، مقاله ای در پشتیبانی از آن پیشنهاد نوشتم به نام “از پیشنهاد “سپید” عیسی سحرخیز پشتیبانی کنیم!” (۲۸ مارس ۲۰۰۵، یک هفته گس از نوروز ۱۳۸۴): از پیشنهاد عیسی پشتیبانی کنیم. به خود و جهانیان نشان دهیم که آزادی خواهان ایران نیز به چیزی بیش از گله مندی و توطئه باوری و نامه نگاری قادرند. چرا از همین امروز به فکر تدارک روزهای “سپید” مرحله نخست، یعنی مرحله پای فشاری بر ضرورت برگزاری انتخابات آزاد و نفی نظارت استصوابی نباشیم؟ چرا ازهمین امروز، در پی تدارک گردهمایی و میتینگ‌‏ در فضای باز، رخت سپید بر تن و پرچم سفید در دست نباشیم؟ چرا از همین روز، سال ۱۳۸۴ را سال دموکراسی در ایران ندانیم؟
انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم که شد، عیسی هم برای نامزدی اصلاح طلبان بسیار کوشید و هم وقتی تقلب گسترده شد و رای به نفع نماینده سرسختان سپاه مصادره شد، شیردلانه در برابر آن ایستاد و همه آمران کودتا را نشانه رفت. عیسی به همین دلیل ۱۲ تیرماه به زندان افتاد و تا به امروز همان جاست.
عیسی سحرخیز افزون بر نشریاتی که با پرچم آزادی و شکیبایی به راه انداخت، در سنگرهای کلان تری نیز رزمیده بود: مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد ؛ نماینده مدیران مسئول مطبوعات در هیات نظارت بر مطبوعات حضور در انجمن دفاع از آزادی مطبوعات و همچنین مشارکت در امور انجمن صنفی روزنامه نگاران.
حالا عیسی به دلیل تمامی این خدمات در زندان است. ارتجاع حتما در پی آن است که وی را بشکند تا چهره دیگری را به اعترافی نمایشی بکشاند. گمان نمی برم در مورد وی موفق شود و همین نگرانم می کند. به هر حال در ایران امروز طشت رسوایی اعتراف ها از بام افتاده و در پی هر اعترافی بازجو و قاضی پیش از متهم رسوا می شوند.
عیسی را نباید فراموش کنیم که نمی کنیم. در مورد وی نه تنها باید نوشت و اعتراض کرد، بلکه می بایستی خبر بر صلیب و در بند بودنش را دهان به دهان گفت و به آ گاهی همگان رساند.
ایران فرزندان خوب را هرگز فراموش نمی کند. حتی به درنگی.
تازه عیسی سحرخیز ناموری است که او را در این مرز و بوم می شناسند. تکلیف فرزندان بی نام و نشان ایران به بند کشیده، چه می شود؟ داستان ایشان را هم بگویید و بازگویید. برای آزادی میهن به زندان افتاده اند.

 

منبع: گویا نیوز