انسان و آرمان‌هایش

نویسنده
محمدعلی علومی

» آینه در آینه/ مباحث نظری

روشنفکری و جامعه (بخش دوم)

کاوه‌های اعماق

منورالفکری در دوره‌ی جدید تعبیر تازه‌ یی یافته و روشنفکری نامیده شده است. در دوران پهلوی اول و با تمام تناقضاتی که کارکردهایش داشت، باری به هر تقدیر موضوعی که در علوم اجتماعی “طرز تولید آسیایی” نام دارد در “ایران” به سبب کشف نفت در حال زوال بود اما در عین حال، به جهت غلبه ی استبداد و نظارت و سلطه ی کامل دولت‌های وقت (به غیر از دوره ی کوتاه دولت “دکتر مصدق” که نفت ماجرایی جدید یافت) بر توزیع درآمدهای نفتی و امثالهم، محتوای آن طرز تولید در حال بازسازی خود بود.

از دوران هخامنشیان به بعد و تا کشف نفت، در میهن نیمه خشک و بیابانی ما حفر قنات‌ها در مسیرهای طولانی و حفاظت از آن‌ها و ایجاد شاهراه‌های مواصلاتی در امور بازرگانی و کشوری و لشکری و ایجاد مسافرخانه‌های مناسب و چاپارخانه‌ها و… هرگز از عهده‌ی شاهان محلی برنمی‌آمد و برعهده ی دولت مرکزی و شاه شاهان، شاهنشاه بود که اگر قدرتمند و ثروتمند بود می‌توانست از عهده ی امنیت راه‌ها و سلطه بر نقاط دوردست برآید وگرنه، هنگام ضعف دولت‌ها در هر گوشه و کنار راهزن‌ها و یا مدعیان تاج و تخت سر برمی‌آوردند و آن سلطه ی دامان‌گستر شاهان بر جان و مال و ناموس خاص و عام، شاه را در ذهن و زبان مبلغان، فرهمند و ظل الله و سایه ی خدا و قبله ی عالم و متصل به آسمان وانمود می کرد. (که حتا در اروپای قرون وسطی نیز چنین امری بی نظیر بود) شاه و حتی شاهان محلی می‌توانستند سرسپرده‌ یی را به اصطلاح از خاک سیاه بردارند و به اعلی علیین برسانند و یاخانوار مخالفی را به خاک سیاه بنشانند و این است که طبقات اجتماعی در جاهایی چون میهن ما، برخلاف اروپا هیچ گاه مجال قوام نیافتند. در “ایران جدید” نیز آن طرز تولید در محتوا بازسازی شد و کشف نفت اقتدار دولت مرکزی را محفوظ نگه داشت تا باز هم چنان مدار بر همان قرار بگردد که بود.

بنابراین و به طرزی اعجاب‌آور مشاهده می‌کنیم که پس از هزاران سال سخنان و آموزش‌های زرتشت در گات‌ها، شعرهای حکیمانه، چقدر تازه جلوه می‌کند که افراد در تعیین راست و دروغ به عقل خویش رجوع کنند و برسنجند…

هم‌چنین برخلاف تصور عام و خاص که می‌پندارند افکار و آثار عارفان بزرگ ادبیات گران‌سنگ ما، همه بر اساس تصورات انتزاعی و خیالات خلاق اما خوشایند و شیرین بوده و ربطی به واقعیت‌ها ندارد، باری به هر حال چنین که می‌پندارند نیست! بخش قابل توجهی از غزلیاتِ “حافظ”، نقد بینش و کنش قدرتمندان دوران خود و یا نظریه‌پردازان و اندیشه‌های آن‌هاست از صوفی ریاکار تا محتسب و شیخ “که چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند” و زاهد و امثالهم. “سعدی” که تقریباً به طرزی نو، پیشرو نظریه‌پردازانی مانند دکتر شریعتی و… بود که سرود: “عبادت به جز خدمت خلق نیست  به تسبیح و سجاده و دلق نیست!” اما منظور این است که حتی انتزاعی‌ترین افکار و مفاهیم، چون “عشق” در دستگاه هستی‌شناسی و در تفکر و آثار مولانا وعطار و سنایی و… بلافاصله در تقابل با اندیشه‌ها و افکاری واقع می‌شد که مهر و محبت و عشق را منحصر به خود و جمع مریدان می‌دانست، یعنی آن نظریه‌پردازانی که عموماً وابسته به دستگاه خلافت و سلاطین بودند و بر سر اثبات خود جنگ‌ها برپا می‌ کردند، درتضاد با آن باورهابود که مولانا داستان منظوم “فیل در تاریکی” را ‌سرود که:

“بر کف هر یک اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی!”

در این مورد مثال‌ها فراوان است که این بخش از هویت فرهنگی‌مان را مانند ده ها مورد دیگر نمی‌شناسیم و هم‌چنان که نفت می‌فروشیم و اجناس ساخته ی دیگران را مصرف می‌کنیم در ساحت اندیشه و نظر نیز مصرف‌کنندگانی عالی شده‌ایم.

روشنفکری جدید در جهان مفهومی تازه و برخاسته از دستاوردهای رنسانس و پس از آن است که با خاستگاه طبقه ی متوسط جدید اجتماعی و بورژوا، بر اساس رشد و سپس گسترش و غلبه ی صنعت و انقلاب صنعتی و علم‌مداری و اومانیسم شکل گرفت. اصحاب دائره المعارف و کسانی مانند ولتر وژان ژاک روسو و مونتسکیو از بانیان روشنفکری جدید بودند و البته میان جهان قدرتمند و ثروتمند و مسلح قدیم با جهان عینی و ذهنی و افکار نو در اروپا جدال‌های خونبار برپا شد که نمونه‌ی ادبی و هنری آن را مثلاً در اثر جالب و جذاب بی‌نوایان مشاهده و مطالعه می‌کنیم.

با کشف نفت در “ایران”، طبقه ی متوسط جدید و خاستگاه اصلی روشنفکری ایرانی شکل گرفت. نفت تنها عامل اقتصادی بود که میهن و مردم ما را با جهان و بازار جهانی و با فرهنگ جدید جهان مرتبط می‌کرد. باری به هر تدبیر آن درآمد سرشار نفتی باعث ایجاد و بعد گسترش وسیع طبقه ی متوسط جدید در “ایران” شد، چنان طبقه‌ یی که از همان آغاز و برخلاف همتای اروپایی و حتی ژاپنی‌اش، تولدی طبیعی و بدیهی نداشت، بلکه ناقص‌الخلقه ی غول‌آسایی بود که نه بر اساس گسترش صنعت و تولید و علوم تجربی و انسانی و همچنین فرهنگ و ارزش‌ها و باورهای متناسب، بلکه بر اساس بازار نفت و دلالی های مرتبط و وصل به مراکز قدرت و یا دوری‌ناگزیر شکل گرفت. طبقه‌ یی که رشد کمی وسیع و رشدکیفی و محتوایی متناقضی دارد که هم حامل باورها و ارزش‌های دنیای جدید است و هم دارای فرهنگ و باورها و ارزش‌های دنیای قدیم.

روشنفکری جدید ایران نیز با همین خاستگاه اصلی، همان تناقضات حیرت‌آور و حتی مضحک را از سویی در سطح کلی و از سویی در خود روشنفکر حمل می‌کرده و پیوسته مورد طعنه و طنز عده‌ یی از هنرمندان و روشنفکران دیگر بوده است. طنزپردازانی چون افراشته و تنکابنی و ابوالقاسم پاینده و یا نویسنده‌هایی مثل جلال آل‌احمد وسیمین دانشور با طنز به طبقه ی متوسط جدید می‌پرداختند. صمد بهرنگی مقاله ی طنزآمیز “آقای چوخ بختیار” را در نقد ارزش‌های همین طبقه نوشت و در رمان، کاراکتر نوذر درمدار صفر درجه شخصیت‌پردازی عالی از فرودست‌ترین و اتفاقاً صادق‌ترین افراد این طبقه است. صادق هدایت در داستان‌هایی مثل میهن‌پرست و بهرام صادقی تقریباً در تمام داستان‌هایش، همین طبقه ی متوسط و باورها و ارزش‌هاشان را نقد می‌کردند و خود به خود بیان آن همه تناقضات در مثلاً “سراسر حادثه” به طنز نیز می‌رسید. به عبارتی در آثار تقریباً هیچ نویسنده و شاعر و مقاله‌نویس وسینماگر صاحب فکر و صاحب سبک نیست که طبقه ی متوسط جدید مورد نقد و طعنه و طنز قرار نگرفته باشد. روشنفکر وابسته به این طبقه ی متوسط مثلا در ذهن و زبان فروغ فرخزاد نیز مورد نقد و طعنه واقع می‌شود وقتی که از روشنفکران مأیوسی شعر می‌سرود که یأس شان آن قدر عمیق است که در بخار مسموم الکل حل می‌شود! شادروان اخوان ثالث نیز همین رویکرد را در نقد افکار و اشعار عده‌ یی از روشنفکران داشت و در این میان احمد شاملو با لحن و زبانی بسیار تندتر و گزنده‌تر از دیگران به آن بخش از روشنفکران رمانتیک و بی‌تعهد اجتماعی دوران خود می‌پرداخت که در دوران خون‌ریزی‌های فراوان به سرخی لب‌های یار پای‌بند مانده‌اند! در این میان حتی سهراب سپهری نیز به جهت اندیشه‌ها و افکارش مورد تحقیر واقع می‌شد. او که هرگز به دستگاه فکری منسجمی نظیر مولانا وحافظ نرسیده بود، باری به هر حال در دوران رواج مصرف و ترویج فرهنگ مصرف‌گرایی از سوی دولت‌های وقت، تفکر و نظر و نگاه تازه و لطیفی به هستی داشت و به گمانم مستحق آن تحقیرها و توهین‌ها نبود که کم هم نشنید!

اما باید شرایط عینی و ذهنی آن دوران را شناخت که ملت‌های جهان در جنگ با استعمار (مانند ملت الجزایر) و یا جنگ‌ها برای دست یابی به حقوق انسانی خود به سر می‌بردند. مانند جدال‌های خونبار با ژنرال فرانکو… و یا جنگ ویتنام. و میهن ما نیز دهه‌های طولانی، در جدال و جنگ با مستبدان و عوامل قدرتمند استعمار نو و در جدال با جهالت به سر می‌برد. باری، باورهایی نظیر باورهای ژان پل سارتر رواج عام در ذهن و زبان و قلم و آثار روشنفکران آن زمان میهن ما داشت که: “هر اثر هنری و شعر و داستان و… را شلیک تیر به نمایندگی محرومان و گرسنگان به جانب ستمگران می‌دانست.” از این روی خاصه در اشعار آن دوران و در سطح نازل خلاقیت با استعاره‌های کلیشه‌ یی و مداومی چون: شب و جنگ با شب و سرما و امثالهم را می‌بینیم که البته در شعر شاعران بزرگ و خلاق، مانند اشعار شاملو و یا فروغ (از تولدی دیگر به بعد) و یا کسرایی و ابتهاج و دکتر شفیعی کدکنی و… استعاره‌ها چند لایه می‌شدند و در ساخت و پرداخت شعر، از شعار دور می‌گشتند و مانند زمستان معانی متعدد بر عهده می‌گرفتند و نظیر این‌ها… اما این موضوع باز احتیاج به توضیح بیش تر، به ویژه برای آشنایی جوانان هنرمند و شاعر و صاحب قلم دارد که…

به طور معمول و در سرتاسر جهان، تولید اندیشه و فکر و اثر از جانب روشنفکر هنرمند، متأثر از شرایط جمعی غالب است. در دوره‌هایی مانند جنبش مشروطه و یا در جنبش ضد استعماری نفت، اندیشه‌ها و آثار انقلابی رواج عام یافت و مورد اقبال و استقبال مردم نیز قرار گرفت. در حدود سال‌های پنجاه و شش و پنجاه و هفت، تیراژ سی هزار نسخه‌ یی از آثار اجتماعی و با رویکردهای انتقادی و انقلابی امری عادی بود. در آن شرایط انقلاب‌های بزرگ، عموم اندیشمندان و هنرمندان سعی داشتند که به این توصیه و شعار در آثارشان عمل کنند که: “بشکنی ای قلم ای دست اگر  بپیچی از خدمت محرومان، سر”

بینش و بیان کلیشه‌ یی و یا برعکس، بینش و پرداخت خلاق در ساخت هنر، البته بحث دیگری است. اما هر بار با شکست جنبش مشروطه در دست‌یابی به اهدافش و یا پس از شکست نهضت ضداستعماری نفت، نومیدی دامان گستر غالب می‌شد که: “در مزار آباد شهر بی‌طپش  وای جغدی هم نمی‌آید به گوش”

 در آن شرایط سنگین کودتا و نظامی‌گری و کشتارهای دسته‌جمعی افسران و مخالفان عادی و حبس و تبعیدها و در دوره‌ یی که: “ابلیس پیروز مست، سوگ یاران ما را به سور نشسته” بود و بعد از مدت‌ها، اتفاقی افتاد که روشنفکری آن دوران را تحت تأثیر بسیار وسیع و حتی عمیق قرار داد، ماجرای سیاهکل…

رژیم سابق پس از کودتای موفق در سال سی و دو، و بعد کشتار مردم عادی کوچه و بازار در سال چهل و دو، بر این یقین بود که هیچ اندیشه و نیروی مخالف جدی دیگری وجود ندارد. حکومت کودتا که ژاندارم منطقه نیز شده بود در تولیدات رسمی فکر و هنر خود به سرگرمی و به جذابیت‌های جنسی و خشونت در سینما و با تقلید به سبک ایرانی از هالیوود در تولیدات سطح پایین می‌پرداخت و در سطوح بالاتر فکر و فرهنگ به ادبیات و تئاتر “پوچی” توجه می‌کرد اما با وقوع ماجرای سیاهکل، هم حکام و هم روشنفکران در ابتدا بهت زده شدند! و سپس، بلافاصله انبوه آثار در زمینه‌های مختلف، در ستایش چریک‌ها تولید شد که دکتر شفیعی کدکنی سرود: “می‌گفتی ای عزیز، سترون شده‌است باغ/ ببین اینک برابر چشم توچیستند؟/ هر صبح و شب به غارت طوفان می‌روند و باز/ آخرین شقایق این باغ نیستند.”

از آن جمله و متأثر از آن شرایط بود که فیلم گوزن‌ها و منظومه‌هایی مانند دشنه در دیس از شاملو و منظومه ی آرش از سیاوش کسرایی و ترانه ی جمعه و امثالهم، جزو مشهورترین آثار در مدح جنبشی بود که بانیان آن نیز، جملگی روشنفکر، دکتر و مهندس و دبیر و آموزگار و روزنامه‌نگار بودند.

همچنین فروغ متأثر از همان شرایط و از تولدی دیگر به بعد بود که مورد استقبال و علاقه ی همگان قرار گرفت، آن‌گاه که سرود: “مرا به حرکت حقیر کرمی خاکی در خلاء گوشتی چه کار؟ مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده است…”

بازسازی مداوم محتوای طرز تولید آسیایی و فرهنگ و تفکر و ارزش‌های مبتنی بر آن، در دوره‌های مختلف تاریخ میهن، باعث شد که در ایران دوران جدید، یعنی از رنسانس مشروطه تا دهه‌ها، تنها یک بُعد از روشنفکری مورد توجه و علاقه ی وسیع مخاطبانی قرار بگیرد که از حداقل حقوق نیز بهره‌مند نبودند، یعنی روشنفکری معترض بودکه ایجاد علاقه می‌کرد. مثلاً فروغ فر‌خزاد به سبب شعرهایی که به جنبش‌های انقلابی و چریکی دوره ی خود معطوف بودند، مورد علاقه ی خاص و عام واقع شد وگرنه شعرهای قبل از تولدی دیگر او، هرچند رویکردی تازه از جانب یک زن و به اصطلاح آن زمان “ضعیفه!” داشتند اما تنها با همان شعرها ممکن بود که فقط مورد توجه و علاقه ی به اصطلاح تین ایجرها قرار بگیرد، کسانی که تا در جریان زندگی واقعی و بی‌کاری و گرانی و بی‌عدالتی قرار می‌گرفتند، ناگزیر آن شعرها را از یاد می‌بردند.

بنابراین ابعاد دیگر روشنفکری به شدت و به گمانم نابه‌جا، مغفول ماند. طوری که هنوز هم نمی‌دانیم که آیا دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر اسلامی ندوشن و همتایان ارجمندشان را می‌شود به یقین روشنفکر دانست؟ هرچند که آنان پرتوهای تازه‌ یی بر مبانی هویت دیرین فکر و فرهنگ ما افکنده و باب ادراکات جدیدی از عرفان و حماسه و افکار حافظ و مولوی و فردوسی را گشوده‌اند.

چه بسا عده‌ یی متأثر از نظریات ژدانفی-استالینی آن‌ها را روشنفکر بورژوا بدانند. با این پیش‌داوری‌ها و فرض‌های متعلق به جهان دوقطبی که چنین افکاری درخور توجه و دقت چندانی نیست! چنان نظری که بر اساس فرمول بسیار ساده شده ی زیربنا- روبنا در دوران استالین و نظریه پردازش ژدانف تبلیغ می‌شد، حتی خیلی جلوتر مورد انتقاد انگلس بود و باری به هر حال،‌ به گمانم نه الان و نه حتی در دوره‌ یی که جهان به دو قطب اجتماعی تقسیم می‌شد، چنین داوری هایی در مورد میهن ما خاصه در آن زمان که بسیار محتاج به آموختن و شناخت و درک بودیم، داوری نا به حق، نا به جا و بی‌مورد بود. و هنوز هم بسیار محتاج به آموختن هستیم.

جنگ جهانی دوم و نیز شرایط سیاسی و فرهنگی غالب بر جنگ سرد، در خیلی از جاهای جهان و از آن جمله در ایران، دنیا را هم چون رویکردی اساطیری به دو قطب متضاد اهورایی، اهریمنی تقسیم کرده و به طرزی عمیق و وسیع بر اذهان بسیاری از روشنفکران جهان و ایران تأثیر گذاشته بود.

در میهن ما به جهات مختلف و از آن جمله سابقه ی کهن غالب بر اندیشه و منبعث از فرهنگ و باورهای بسیار کهن و در عین حال بسیار جان‌سختِ مهرپرستی و سپس زرتشتی و مانوی و… دنیا و اشخاص به نیک مطلق (که مطلقاً هیچ عیب و ایرادی ندارند) و بد مطلق (که مطلقاً هیچ وجه مثبتی ندارند) تقسیم می‌شد. باز همچون جهان اساطیر، قهرمانانی در ساحات مختلف اندیشه و فکر و هنر و جز آن بودند که تافته ی جدابافته محسوب می‌شدند، هیچ انتقادی بر آن‌ها نبود و تنها الگو و سرمشق فکر و رفتار به حساب می‌آمدند. در ایران، بخشی از روشنفکری با غلبه ی همین دیدگاه اهورایی، اهریمنی داوری می کرد، طوری که اندیشه و آثار شعاری را بر شعور و خلاقیت ترجیح می‌داد، در حدی که مثلاً آدونیس به سبب رویکردش به اساطیر و فلسفه و عرفان مشکوک می‌نمود اما یک شاعر درجه سه عرب به خاطر شعارهایش، شاعری توانا پنداشته می‌شد (مواردی مانند محمود درویش و البیاتی و… جداست که توانا و خلاق بودند.)

نویسنده‌یی مثل شادروان بهرام صادقی؛ منحط دانسته می‌شد (هرچند که حتی در سطح جهانی، نویسنده یی قدرتمند است و مثلاً “زنجیر” او، قدرتمندتر از داستان کرگدن نوشته ی اوژن یونسکو است. و در عوض داستان‌هایی که هر ثروتمند را شکم‌گنده و گردن‌کلفت و بداخلاق و هر زحمتکش را خوش‌اندام و خوش‌قیافه و خوش‌اخلاق نشان می‌داد، اثری خوب به حساب می‌آمد و این همه چقدر دور از رآلیسم و درک واقیت‌هاست. موضوع منحصر به روشنفکری ایران نبود، لوکاچ که مدافع سرسخت نوعی از رآلیسم و آثار تولستوی و بالزاک بود و دیگر رویکردها را بورژوایی و ناچار منحط می‌دید، وقتی به زندان افتاد بعدها نوشت که در آن شرایط بود که فهمیدم، آثار کافکا چقدر رآل است!

باری به هر حال واقعیت جهان و انسان تنها یک وجه ندارد، داستایوسکی و جویس، ویرجینیاوولف و فاکنر، آستوریاس و مارکز و در ایران، غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی و هرمز شهدادی و جواد مجابی و عمران صلاحی و منوچهر احترامی و سیمین دانشور و… ابعاد گسترده ی رآلیسم را با اندیشه و آثارشان اثبات کرده‌اند و انسان نیز تنها یک وجه و بعد ندارد. اما باید سال‌ها می‌گذشت تا جهان با تحمل تراژدی‌های سنگین و فراوان به این باور برسد.

 

“بخش آخر”

غرش شیرها در تابستان

روشنفکری ایرانی در لحظه ی اکنون، در یکی از دشوارترین شرایط فکری و فرهنگی خود به سر می‌برد. بی هیچ تردیدی روشنفکری ما نظریه‌پردازان بزرگی داشته است، دکتر شفیعی کدکنی و دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر احسان یارشاطر و از زاویه‌ یی دیگر دکتر محمد رضا فشاهی و طبری و استاد بهرام بیضایی و استاد محمدعلی اسلامی ندوشن و دهها مورد دیگر آیا حتی جان‌فشانی بر سر ادراک تازه از هستی و انسان نداشته‌اند؟ سارتر، کار روشنفکر در فرانسه را شوالیه‌گری بیهوده می‌داند و این داوری را درباره ی ملتی دارد که با انقلاب کبیر فرانسه، بانی جهان جدید بوده‌اند و آن‌گاه درباره ی کار این بزرگواران چه داوری باید داشت که با دوری از هیاهوی بسیار بر سر هیچ و با خون دل خوردن به رسالت و تعهد خویش پرداخته‌اند که بخشی از آن شناخت فکر و فرهنگ نیاکان ما و بخشی دیگر، نقد و تحلیل افکار اعماق و در ضمن، بیان افکار با ادراکات تازه بوده است و ما هنوز چقدر محتاج آموختن هستیم!

مثلاً عده‌ یی از روشنفکری، گنجینه‌های فکر و فرهنگ و هنر خودمان را نمی‌شناسند. از میان گنج‌های متعدد اندیشه‌های ژرف و فرهنگ انسانی جذاب، تنها به مولانا اشاره می‌شود. او داستان‌سرایی کم‌نظیر است که زودهنگام و به طرزی روشمند، به مباحثی در ساخت و پرداخت داستان‌های منظوم رسیده بود که بعدها مورد توجه و دقت نویسنده‌های جهان مدرن واقع شد. (منظور این نیست که مثلاً چخوف، مثنوی را خوانده بود! منظور، درک مواردی است که مولانا در قونیه و در چهارراه ارتباطات فرهنگی شرق و غرب و البته زودهنگام دریافته بود و در داستان‌ها به اجرا می‌آورد.) از این موارد است توجه به روانکاوی کاراکترها و تغییر انسان در موقعیت‌های متفاوت و تفاوت میان مدعا و ارزش‌ها با خود فروتر و غریزی و برآمد انسان از این دو کشش میان غرائز و معانی و تداعی‌ها… در بینش نیز، مولانا قائل به قبول در کثرت معانی است (نمونه ی فیل در تاریکی و داستان‌های دیگر) و چنین بینش و طرز بیان، بسیار مدرن است. هزار و یک شب نیز در ساخت و پرداخت اثری است جاوید و در ضمن دائره‌المعارفی از باورها و اندیشه‌های کهن مهری و زروانی و زرتشتی و ادیان دیگر است.

 

بحران و برزخ روشنفکری ایرانی اینک آشکارتر از مواقع دیگر است. بخشی از این بحران‌ها حتی تاریخی است. حکیم ابوالقاسم فردوسی مغضوب بود و حکیم ناصر خسرو (که هر دو متناسب با دانش و دریافت دوران خود، خردگرا بودند) تبعیدی و آواره بود و حکیم عمر خیام، اندیشه‌ها و رباعیاتش را پنهان می‌کرد و… همان وقت، شاعرانی بودند که در ستایش از سلطان محمود غازی صله می‌گرفتند و دیگدان از زر می‌زدند و بنابراین، تعیین سمت و سوی افکار، تا حد زیاد به وجدان و عواطف حکیم و بعد منورالفکر مرتبط می‌شد (یعنی موضوعی که در اگزیسناسیالیسم به آن توجه شد که جایگاه فرد در دستگاه‌های بزرگ فلسفی و فکری کجاست؟ حکیمان کهن به تعبیر عشق و ادراکات برخاسته از آن بسیار توجه داشتند و بنابراین رابطه ی میان عقل و عشق، ژرف‌تر از عقل مصلحت‌اندیش و حسابگر و خودخواه و به نفع عشق برکناری گذاشته می‌شد و هنوز هم کمابیش وضع روشنفکر همان است که در عدم احزاب نو و مطبوعات مستقل، ناگزیر به عواطف و درک خود رجوع دارد.)

همچنین کارکرد روشنفکری جدید با فردیت و کارکرد عقل نقاد و خرد جمعی مرتبط است و جهان به اصطلاح توسعه یافته با عبور از فاشیسم و با گذر از باورهای صلب و غیر منعطف استالینی در درک عدالت، کمابیش به آن کارکردها نزدیک شده است.

آن طور که اندیشه‌های کی‌یر‌که‌گار و یا آثار نیکوس کازانتزاکیس، دیگر به طور معمول مورد غضب کلیسا نمی‌تواند باشد و باز، جامعه تفکرات و آثار متنوع و متفاوت از آثار سارتر تا هرمان هسه و بورخس و از برتولت برشت تا لوئیجی و بوتزاتی و چندصدایی را پذیرفته است.

این امر در مورد عده‌ یی از روشنفکری ایرانی هنوز دور از دسترس است که صداهای مختلف و متفاوت را بپذیرد، درحالی که در مصر و لبنان و ترکیه و هندوستان و…(هر جا به دلائلی) این پذیرش در انواع رویکردهای روشنفکری امر پذیرفته شده‌ یی است.

مطلب از این قرار است که زمینه‌های عینی در بروز فردیت و تضارب آراء و ایجاد عقلانیت نقاد از همان آغاز، سرکوب شد و یا نهادهای جدید مدنی، قوام نایافته نابود می‌شد. بنابراین خودخواهی و عدم تحمل دیگری، خاصه بر اساس فرهنگ دیرپای پدرسالاری و ایلی، عشایری باعث شده است که تعدادی از وابستگان به روشنفکری ایرانی بر خلاف گفته‌ها و چه بسا حتی خواسته‌هاشان به شکل جبارانی کوچک درآیند که جز اندیشه و آثار خود و مریدان، اندیشه و رویکردهای مخالف خود در داستان و شعر را حکم به نابودی دهند!

روشنفکری جدید ایران، یکدست نبوده و به بخش‌های متفاوت و حتی متناقض تقسیم می‌شود. او از سویی حامل و حاصل ناخودآگاه بینش و بیان جباریت مبتنی بر فرهنگ ایلی، عشایری و پدرسالاری هزاران سالۀ رو به زوال است و از سویی وابسته به طبقه ی متوسط جدید، یعنی طبقه‌ یی است معمولاً بی‌پایه و فاقد هویت اصیل. از این روی او نیز همچون گروهی از همتایانش در دیگر ملت‌های توسعه نیافته، به تقلید از مُد و پسند و ادا و اصول گرایش دارد و فاقد خلاقیت است. (همان‌طور که نفت فروخته می‌شود و جنس مصرفی وارد می‌گردد، نظریه و فکر هم وارد و مصرف می‌شود.) و باز، همان بخش از روشنفکری مانند دیگر گروه‌های وابسته به طبقه ی متوسط پر از تناقضات حیرت‌آور و حتی مضحک است: لیبرال جبار و جبار آزادی‌خواه و کمونیست خرافاتی و خرافاتی منکر و کافر و امثالهم در میهن ما چنان رایج است که این‌ همه تناقض، باعث حیرت هیچ کس نیست!

و بخش دیگری از روشنفکری البته صاحب آرمان و ایده و اندیشه‌های پیشرو است… در جاهایی بر اساس فرهنگ مردم، رمان‌های عظیم و آثار بزرگ، مانند تورتومبو از آستوریاس نوشته شده است و این بخش یعنی فرهنگ مردم باز در ایران مورد غفلت مانده است.

با تغییر شیوه‌های تولید و کار و روابط انسان‌ها و با تغییر باورها، اساطیر به فرهنگ مردم واپس می‌نشینند، اما دنیای پشت سر در تجربه‌های مادی و معنوی و عمیق انسان ایرانی در چهار راه حوادث، باعث ایجاد مهرپرستی و زروانی‌گری و نظایر آن‌ها شده که اینک پس از هزاران سال در فرهنگ مردم کرد و لر و بلوچ و عشایر و روستانشین‌ها به بیان درمی‌آید. آستوریاس و مارکز و نرودا و اکتاویو پاز و در همسایگی‌هامان، یاشارکمال و آدونیس و… از فرهنگ و باورهای مردم بسیار بهره‌مند شده‌اند و باز، افسوس که بخشی از روشنفکری و جریانات متصل به آن، خود را تافته ی جدابافته‌ یی می‌دانند که با مردم عادی و ساده کم‌ترین اتباط را دارند، بر اساس توهم فردیت و توهم نبوغ، طلبکار همه‌اند و…!

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

اما انسان و آرمان‌هایش را از یاد نبریم، هرچند دشوار، یا دیریاب!

بخش اول این مقاله را می توانید در اینجا بخوانید