اعلام حکم ارتداد عبدالکریم سروش توسط مهمترین تشکل سیاسی ـ صنفی حوزه علمیه قم را می توان اولین واکنش رسمی به نامه اخیر او به روحانیان و فقیهان قم دانست. او در این نامه از آنها خواست که اگر توان مخالفت آشکار با حکومت ظالم را ندارند در اعتراض به وضع موجود و برای در امان ماندن از شر حکومت، از قم به نجف هجرت کنند. این نامه و واکنش تند جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به آن را با محمد جواد اکبرین، دین پژوه و روزنامه نگار در میان گذاشتیم. به باور آقای اکبرین “دستِ آن ولایت تمامت خواهانه که هیچ کس را خارج از حوزه رضا و قضای خودش تحمل نمی کند این بار از آستین دبیر جامعه مدرسین بیرون آمده است.”
این مصاحبه در پی می آید.
صدور حکم ارتداد دکتر عبدالکریم سروش چه نسبتی با این نامه دارد و اصلا مفهوم ارتداد چیست؟ آیا در این نامه دلیلی بر ارتداد وی وجود دارد؟
انگیزه اعلام ارتداد دکتر سروش را نباید تنها در این نامه جستجو کرد. فقیهان می گویند مرتد کسی است که از اسلام خارج شود و به کفر برگردد. آیا یک نهاد حوزوی که هویت اش بر محور فقه تعریف شده، این مقدار نمی فهمد که اظهارات سروش مصداق ارتداد نیست؟ حتما می فهمد. جامعه مدرسین خوب می داند که نظریات دکتر سروش و مانند او قرائت های متفاوتی از دیانت و معنویت و مسلمانی اند و حتی اگر مقبول عقل ما نباشند هرگز مصداق کفر نیستند. پس چرا سخن از ارتداد به میان می آید؟ من فکر میکنم دستِ آن ولایت تمامت خواهانه که هیچ کس را خارج از حوزه رضا و قضای خودش تحمل نمی کند این بار از آستین دبیر جامعه مدرسین بیرون آمده است تا به بهانه این نامه، نظریات پیشین سروش در حوزه علوم انسانی را یادآوری کنند و انتقام نامه معروف او به رهبری را از وی بگیرند و آقای یزدی (و نه همه اعضای جامعه مدرسین) این وظیفه را انجام داده است.
یعنی شما این نامه را نوشته آقای یزدی می دانید و آن را نشان دهنده ی نظر همه اعضای این تشکل روحانی نمی دانید؟
بله؛ تأکید میکنم که این بیانیه، حداکثر نوشته آیت الله یزدی دبیر این تشکل است و امضای جامعه مدرسین را ندارد. یکی از اعضای بلندپایه جامعه هم این موضوع را تایید کرده و گفته این بیانیه محصول عصبانیت آقای یزدی و فشارهای بیرونی است. خوب این فشارهای بیرونی یعنی چه؟ چه کسی می تواند از بیرون بر جامعه مدرسین فشار بیاورد؟رابطه ویژه آقای یزدی با آقای خامنه ای را به یاد بیاورید. آیت الله یزدی کسی است که مرجعیت آقای خامنه ای را بر جامعه مدرسین تحمیل کرد. من آن روز که جمعی با عنوان “طلاب بسیجی” جلوی دفتر جامعه در قم تجمع کردند تا آیت الله خامنه ای مرجع شود را به یاد دارم؛ آن تجمع رسما جامعه مدرسین را تهدید می کرد که مبادا فهرست منتشر شود و اسم آقا در آن نباشد. سرانجام همین آیت الله یزدی از جلسه بیرون آمد و در جمع تظاهر کنندگان گفت که نگران نباشید؛ اسم ایشان حتما در فهرست مراجع هست! معلوم شد که از قبل هماهنگی های لازم صورت گرفته است.خوب حالا سروش سالهاست که نظراتش منتشر می شود؛ اما چنین حرفی از طرف جامعه و نهادهای نزدیک به رهبری زده نشده بود. ناگهان چندماه بعد از نامه تاریخی و عتاب آلوده اش به آیت الله خامنه ای و به بهانه نامه به مراجع، مرتد اعلام می شود و حکم مرتد هم که در قانون مجازات ما اعدام است.از آن سو خبر این ارتداد را هم فقط دو جا با شور و شعف منتشر می کنند: یکی روزنامه کیهان که ارگان ولی فقیه است و دیگری نشریه بصیرت ارگان سپاه پاسداران!
این است که معتقدم داستان روشن است. آقای یزدی به وظیفه اش عمل کرده حتی اگر چنین حکمی گواهی بر غلبه خشم بر فهم و غلظت سیاست زدگی آنها تمام شود.
آقای سروش در بخشی از این نامه می گوید: “انسداد و استبداد کم بود، سپاهیان گستاخ و دراز دست، مرجع تراشی و مرجع کوبی هم میکنند. هیچ ندانی را که رسما خبط دماغ دارد، مسند مرجعیت دادهاند… فقیه نزیهی را که بر او دلیری و خرده گیری کرد به عذاب الیمی دچار کردند که همه سرها درگلیم کشیدید” برداشت شما از مرجع تراشی و مرجع کوبی چیست و این دو مرجع مورد نظر نویسنده نامه کیستند؟
منظور از مرجع تراشی، مرجعیّت آیت الله نوری همدانی است؛ فقیهی که اداره مالی و دفتر و چاپ رساله و شهریه اش همه با تکیه بر دفتر رهبری اداره می شود و هر اتفاقی که می افتد اولین چهره تلویزیونی است که حاضر می شود و از رهبر و دولت حمایت می کند. اگر یک روز آقای خامنه ای حمایتش را از او بردارد نه مقلد چندانی دارد که به او وجوهات بدهند نه اعتبار ویژه ای دارد که بر کرسی مرجعیت باقی بماند و به سرعت فراموش می شود.اما آن فقیه نزیه و دلیر هم مرحوم آیت الله منتظری است. البته سروش تا زمانی که آیت الله منتظری زنده بود چنین نامه ای ننوشت. زیرا آیت الله منتظری یک حجّت تمام عیار بود؛ فقیهی که به تک تک آموزه های اخلاقی و مسئولیت های انسانی که در دین آمده بود ملتزم ماند. اینهمه شجاعت و صبر در یک نفر غریب بود و حضور او نشانه این بود که معارف بلند ما در کتاب ها نیست و هستند کسانی که مصداق این معارف بلند باشند؛ اما پس از آیت الله منتظری صدایی در آن وسعت و عمق شنیده نشد. شاید دکتر سروش خواست آخرین تلاش را به کار گیرد تا بلکه صدایی دیگر پس از آن بزرگوار برخیزد. البته این تحلیل خوشبینانه آقای سروش است.
مگر تحلیل دیگری هم وجود دارد؟
بله؛ تحلیل دیگری هست که می گوید این نامه منتظر پاسخ نیست! مخاطبش هم روحانیان و فقیهان نیستند بلکه آخرین قدم برای نقد و نفی تمام عیار سلوک فقیهانه است؛ به این معنا که دکتر سروش روزگار درازی است که منتقد روحانیتی است که به گفته خودش اکثریت آنها کاسبان اند با اخلاق متعارف کاسبی، قلیلی از آنها عالمان اند و اقلّی از ایشان پارسایان.خوب! مجموعه ای که از نظر وی در این حد از کارآیی تعریف می شود نباید به او امید بست. این تحلیل می گوید که سروش در تلاش است آخرین امید جنبش اصلاح و تغییر به روحانیت را از طریق دعوت به واقع بینی ناامید کند. سروش می گوید اگر دهان را بستند پاها را که نشکستند؛ اگر اعتراض به ظلم واجب است و شما نمی توانید این واجب را انجام دهید هجرت کنید… مگر پیشینیان شما هجرت نکردند؟ خوب جواب علما چیست؟ اینجاست که برخی تحلیل ها می گوید توپ در زمین روحانیان است تا صداقت خود را اثبات کنند. مهاجرت فقیهان هم اگرچه سنتی قدیمی اما منسوخ است و به سادگی، عملی به نظر نمی رسد؛ پس سروش به هدف خود رسیده است تا روحانیان معترض نتوانند در حجاب تقیّه بمانند و یکبار برای همیشه تکلیف خود را با جمهوری اسلامی روشن کنند.
منظورتان از “حجاب تقیّه”، همان محافظه کاری و مصلحت اندیشی است؟
نمی شود تقیه را محافظه کاری ترجمه کرد. تقیه در دائرة المعارف اسلامی به معنای پنهان کردن عقیده و یا ابراز عقیدۀ مخالف برخلاف نظر قلبی برای حفظ مصالح مهمتری مثل جان و گاهی آبروست… در روایات شیعه هم آمده که: جهنم نصیب کسانی است که مردم از ترس آنها تقیه کنند.
در اصول فقه، قاعده ای هست مبنی بر “اصالت عدم تقیه” یعنی اصل بر این است که روایات را برتقیه حمل نکنیم اما بعدها فقیهان بسیاری از احادیث خلاف مشهور را بر تقیه حمل کردند؛ صاحب جواهر از فقیهان بزرگ شیعه معتقد بود اگر تقیه را گسترش دهیم چیزی از مذهب شیعه باقی نمی ماند. پس اصل وجود تقیه امری منافی معارف دینی نیست؛ سئوال اینجاست که جای تقیه کجاست؟ آیا می شود در روزگاری که مردم جان و مال و آبروی شان قربانی ولایت جائر می شود باز هم سکوت و کتمان و تقیه کرد.
یعنی معتقدید این نامه از سر دلسوزی برای روحانیان نبود بلکه یک تدبیر سیاسی با اهداف خاص بود؟
ببینید؛ برخی معتقدند که این نامه واقعا از سر شفقت و اتمام حجت با عالمان دین نوشته شده تا نزد خدا و خلق خدا دیگر بهانه ای نداشته باشند و از این سکوت ملالت بار دست بردارند. اما تحلیل دیگر این است که این نامه، محصول نوعی رندی و ظرافت است. رندی همیشه بد نیست؛ خدا هم “خیر الماکرین” است یعنی با رقیب و حریف بازی کردن… اینجا حوزه در معرض نقدی قرار گرفته که نه راه پیش دارد و نه راه پس! جامعه مدرسین هم به صورت دیگری بازی خورده است.
این تحلیل می گوید: سروش این نامه را نوشته که یا پاسخی درخور بشنود یا سکوتی ناتوان و شرمسار را در تاریخ ثبت کند و یا خشم کورشان را تماشا کند و به مردم نشان دهد.
جامعه مدرسین زودتر از پیش بینی ها، بازی این رندی را خورد و دستِ بی مدارا و عاری از تدبیر و مدیریت خودرا رو کرد.