بیست و پنجم بهمن ماه، یکم و دهم اسفند ماه بی شک برگهای جدیدی از تاریخ مبارزاتی جنبش دموکراسی خواهی ایران بوده است؛ جنبشی که در لباس سبز، یک سال و اندی ست که دگر باره متولد شده و سعی در ایفای نقشی اساسی در روند تاریخی گذار به دموکراسی دارد.
در این یک سال و اندی ماه که از کودتای انتخاباتی می گذرد، جنبش دستاوردی هایی را کسب کرده است که بی شک نمیتوان از کنار آنها به سادگی گذشت. بی جهت نیست که سخن گفتن در باب دستاورد های جنبش سبز مشغله بسیاری از دوستان روزنامه نگار و سیاست ورزان در این مدت بوده است.
اما سخن از کاستی ها و نقد عملکرد جنبش، با تاکید بر کار آمدی نقد ها در این مدت کمتر دیده شده، بیشر ذکر مصیبت و فریاد پیروزی از هر دوسوی مناقشه بوده، حال آنکه نکته ای که ما را به امروز رسانده نبود نقد موشکافانه و تحلیل های واقع بینانه بوده است.
در این مدت دستگاه پروپاگاندای کودتا مشغول تبلیغ دستاورد های نداشته و برنامه ریزی برای آذین نیروهای اندک خود بوده و هست و در این راه با هوشمندی که در راه سرکوب به خرج داده بی شک از ما حداقل در خیابان موفق تر بوده است.
اما تاکید بر حضور خیابانی از سوی فعالین جنبش سبز و تبلیغ حضور مردم به صورت غلو شده سبب شده است تا بیشتر همراهان این جنبش در ارائه تحلیل و تولید فکر و نظر برای ادامه دادن راه دچار مشکل شوند.
بی شک برای باز خوانی دستاورد های جنبش باید به اهداف تعریف شده در اولین قدم بازگردیم، باز پس گیری آرای مردم، ابطال انتخابات، و محکومیت و مجازات سرکوب گران که شاید بتوان آنها را اولین خواست های این جنبش دانست؛ خواست هایی که تا کنون هیچ یک به دست نیامده است.
در استراتژی جنبش سبز و در این روند، خواست های اولیه نه تنها به دست نیامده بلکه به مرور زمان و به سبب سرکوب مخالفین و تولید فضای احساسی و رادیکال، جنبش قدم به قدم از خواست های اولیه عبور و خواست های کلان تر جامعه را مطرح کرده است..
طرح این خواست ها هم با سرعتی عجیب رو به رشد بود به طوری که اعلام خواست آزادی زندانیان سیاسی، آزادی انتخابات و اجرای بی تنازل قانون اساسی، از سوی سید محمد خاتمی، اعلامی بی معنی تعبیر شد.
در چنین شرایطی باید پرسید: اوج گیری خواست ها که عمدتا از سوی فعالین و کنش گران سیاسی طرح و به جامعه تزریق شد، با کدام منطق و با کدام داشته های عینی و کدام خوانش از توازن قوا، شکل گرفت؟ سئوالی که گمان میکنم امروز زمان مطرح کردن آن باشد چرا که به نظر می رسدبازگشت ومطالعه عملکرد جنبش مخصوصا در ماه های گذشته امری لازم برای ادامه حیات این جنبش باشد.
مبارزات خیابانی
حضور خیابانی در چهار چوب اصلاحات تا زمانی که به عنوان بلندگویی برای اعلام اعتراض باشد قابل درک است، اما زمانی که این حضور ماهیت اعلامی خود را از دست می دهد و تبدیل به کنش انقلابی میشود که واکنش انقلابی حاکمیت در سرکوب را در بر خواهد داشت، میتواند با دو کنش ماهیت اصلاحی خود را از دست بدهد: اولین کنشی که میتواند این ماهیت را از حضور خیابانی جدا کند، طرح خواست های خارج از چهارچوب قانون است؛ خواست هایی که حاکمیت را پیش ازپیش به فکر سرکوب و دفاع از هویت وجودی اش می کشاند.
عنصر بعدی در این راه سرکوب عریانی ست که حاکمیت اعمال میکند، عنصری که در این مدت به شدت شاهد آن بودیم، عنصری که نیروهای تندروی حاکمیت از آن استفاده کردند تا حضور خیابانی با خواست های اصلاح طلبانه را تبدیل به حضوری انقلابی کنند تا برای نیرو های میانه رو تر نیز دلیل و برهان سرکوب بیاورند.
فارغ از این بحث که ما چرا و به چه دلیل دچار عارضه حضور انقلابی با خواست های اصلاحی در راس شدیم، ابتدا باید به این نکته بپردازیم که خاستگاه حقیقی رهبران و بدنه این جنبش چیست؟ اگر به واقع فعالین سبز به این نقطه رسیده اند که خواست های اصلاحی در برابر این حاکمیت جواب گو نیست، باید با ذکر دلایل مستند و تشریح ابزار های موجود به تغییر علنی در راهکار های خود بپردازند. بی شک وقتی مقابله حاکمیت با معترضین، مقابله ای از جنس انقلاب است، حضور خیابانی هم باید با تئوری های انقلابی برنامه ریزی و با خواست های انقلابی به صحنه فراخوانده شود.
ازاین روست که از نظر نگارنده روشن شدن مواضع و اعلام اهداف برای حضور خیابانی در این برهه تاریخی میتواند راه ساز و چاره ساز باشد.
بی شک در علم مبارزات و در روند گذار تاریخی بشریت به دموکراسی، تنها و یگانه راه حضور خیابانی نبوده و نخواهد بود. حضور خیابانی نیاز به خواست هایی روشن و اهدافی مشخص دارد و برای اعلام این حضور معترضین نیازمند مطالعه دقیق ابزار های موجود و موازنه قوا هستند..
حضور خیابانی با ماهیت اصلاحی خود، یعنی حضوری اهرم وار برای فشار بر حاکمیت، تنها
با حرکت های موازی در کنار خیابان میتواند معترضین را به نتیجه برساند.
متاسفانه جنبش سبز در این مدت دچار ریزش خیابانی شده هرچند در مقابل رویش اجتماعی داشته است؛ رویشی که مشخصا در کف خیابان ها ظاهر نمیشود و برای ابراز وجود فضایی جز خیابان را طلب میکند.
از نظر نگارنده در حال حاضر جنبش سبز در دوراهی سرنوشت سازی قرار گرفته است؛ دوراهی که حامیانش را مجاب میکند در میان راهکار های انقلابی و اصلاحی به وضوح یکی را بر گزینند.
یا حضور خیابانی را به عنوان تک برگ خود با تمام قوا و با استراتژی ای انقلابی به میدان بیاورند و یا خیابان و حضور خیابانی را تبدیل به حضوری اصلاحی در قالب قانون بکنند.
بی شک خیابان میتواند اهرم فشاری انکار نا شدنی در روند دموکراتیزه شدن باشد اما نباید از ذهن خارج کرد که خیابان تنها ابزار ما در این راه نیست.
برای قدم گذاشتن به راه اصلاح باید صبوری های بیشتری را پیشه کرد و با مطالعه ای دقیق تر وارد بازی شد. باید به دنبال جذب نیرو بر پایه خواست های مشترک بود، باید عینی تر و به دور از احساس با قدرت حاکمیت، و عزمش برای سرکوب مواجه شد.
باید به نیروی چانه زنی نگاه عمیقی داشت و افرادی را که توان باز کردن فضا دارند جذب کرد، باید فضا را برای گفتگو مهیا و شعار ها را به شکلی برنامه ریزی کرد که بتوان آنها را روی میز حاکمیت گذاشت.
با وجود وضعیت موجود جنبش سبز سخت نیازمند طرح و فکری نوست، ادامه روند موجودحاکمیت را در وضعیت مرگ یا زندگی قرار می دهد، و قدرت تصمیم گیری عقلانی در چنین وضعیتی از بدنه خرد ورز حاکمیت گرفته می شود و بی شک کار به دستان نیروهای تند رو خواهد افتاد؛ نیروهایی که نشان داده اند از جنایت هیچ ابایی ندارند و سرکوب و ریختن
خون مردم اندک تاثیری بر وجدان های به خواب رفته شان ندارد.
منطقی است که معترضین پیش از تصمیم گیری در باب نحوه ورودشان باید به این نکته توجه کنند که رفتن به سمت بازی مرگ یا زندگی حاکمیت به چه میزان با داشته هایشان همخوانی و با قدرت اعتراضی شان خوانش دارد.
نکته ای که در پس تمام این صحبت ها وجود دارد، تاکید بر تولد گفتمان نقادانه و راه ساز و در نهایت نیاز جنبش به طرحی نو برای ادامه راه است.