نشانه های مثبت که دو طرف ایران و امریکا از مذاکرات اخیر در استانبول انتشار داده اند، در محافل ایرانی به دو صورت بازتاب داشته است. این دور از مذاکرات که در یک چارچوب قابل قبول شروع شده و می تواند در صورت تداوم، منافع ملی ایران و امریکا را تامین کند، از یکسو پیام آور امید برای صلح شده و از دیگر سو خشم ایرانیانی را بر انگیخته که از فرو کاسته شدن بحران در روابط ایران و امریکا به شدت احساس نگرانی می کنند و آغاز رابطه را پایانی بر آرزوهای خود که در سقوط این نظام سیاسی خلاصه می شود، می انگارند. در محافل سیاسی امریکا با رویکردهای دیگری همین دو گونگی مشاهده می شود. شگفتا که در یک همسوئی بی سابقه، اما غیر مستقیم، نهادهای نظامی حکومت اسرائیل، این مهمترین بازیگر پشت صحنه ی مجموعه ی 1 + 5 وارد بحث تازه ای با نهادهای سیاسی شده اند که در این بحث، محافل نظامی اسرائیل جنگ با ایران را نابسود برای اسرائیل ارزیابی می کنند و بر درستی نظرات برخی محافل سیاسی اسرائیل که بر ضرورت حمله ی نظامی تاکید دارند به روشنی و کاملا بر مبانی کارشناسی خط بطلان می کشند. در این بازی سیاسی مجموعه ی دولت پرزیدنت اوباما توانسته است مهارت خود را در پرهیز از جنگ به صورتی که رادیکال های جمهوریخواه در مخالفت با این دیپلماسی نتوانند دست بالا را داشته باشند، نشان بدهد. هرچند نمی توان با یقین از سرانجام فضای صلح آمیزی که باز شده سخن گفت، اما می شود دریافت که مجموعه ی دولت پرزیدنت اوباما همین درجه از تغییر در برخورد ایران با میز مذاکره را نتیجه ای بر سیاست تحریم دولت خود برشمرده و همان را در رقابت انتخاباتی پیش رو به نفع حزب خود کارسازی می کند.
برخورد دولت ایران در این دور از مذاکرات هوشمندانه است. می شود آن را نتیجه ای بر تحمیل تحریم ها تحلیل کرد، اما از آن بیش می شود آن را در چارچوب دیپلماسی سنجیده ای ارج نهاد که در آن چارچوب نگاه سیاستگزار، دور را می نگرد وسیاستگزار در نظر دارد خود را از اسارت شعارهای کوتاه مدت رها کند. سیاستگزاری با هدف های دراز مدت ایجاب می کند که حزب دموکرات امریکا و پرزیدنت اوباما چهار سال دیگر دولت امریکا را در دست داشته باشد. که در این صورت اگر سیاست خارجی ایران بخواهد با حفظ برخی اصول، موقعیت خود را در جهان و بخصوص در جهان پیرامونی که عربستان سعودی در برابرش ایستاده است، ارتقا بدهد، می تواند از ساز و کارهای دولت اوباما بهره مند بشود. این بهره ای است که در صورت ورود جمهوریخواهان به کاخ سفید قابل دستیابی نیست.
بازگردیم به بازتاب خشم و امید که موضوع این یادداشت است:
هر دو واکنش از سوی ایرانیان قابل درک است. آنها که نمی توانند خشم خود را پنهان کنند برای این واکنش انسانی دلائل کافی در دست دارند. انواع بی عدالتی ها که زیر سلطه ی جمهوری اسلامی نصیب شان شده در آنها تخم کینه کاشته و جای آشتی باقی نگذاشته، چندانکه نمی توانند حفظ صلح و آرامش در ایران را بر جنگ و آشوب که نهادهای این حکومت را گرفتار می کند و ممکن است به سقوط حکومت بیانجامد، ترجیح بدهند. ستمگری دستگاههای اطلاعاتی، پلیسی، امنیتی و قضائی به همان اندازه که بر حقوق شهروندی ایرانیان از هر دسته و گروه دراز دستی کرده، از میزان احساس مسئولیت شهروندان در برابر خطرات خارجی که دولت و امنیت ملی را تهدید می کند کاسته است. کسانی که در آتش بیداد می سوزند نمی توانند بیدادگر را در موضع قدرت ببینند و برایش هورا بکشند. سیاست خارجی ایران در دورانی که به نظر می رسد در آستانه ی واقع گرائی و سازش است، اگر با تحولاتی در سیاست داخلی بخصوص در حوزه ی حقوق مردم همراه نشود، بحران های مرتبط با نارضایتی ها تشدید می شود. تضمینی نیست سیاست خارجی که می خواهد خود را با واقعیات جهانی نزدیک کند و ثبات و احساس امنیت را به کشور بازگرداند، بتواند با وجود سیاست داخلی که واقعیات اجتماعی و درون سرزمینی را انکار می کند، به نتیجه برسد . وضعیت پریشان اقتصادی که با سوء مدیریت، فساد حکومتی و تحریم بر مردم تحمیل شده به سرعت و با یکی دو جلسه ی مذاکرات امید بخش به سامان نمی رسد. حکومت ایران به مردم ایران برای جمع و جور کردن این پریشان احوالی نیاز دارد. مذاکرات کنونی آسیب پذیر است. کنگره امریکا بر اجرائی شدن تحریم های فلج کننده در ماههای آتی تاکید دارد. حکومت ایران از این همه آسیب پذیری بی خبر نیست. ولی عملکرد حکومت به گونه ای است که گویا بی خبر است. لجام سیاست داخلی را رها کرده و آن را به چند قاضی دست نشانده سپرده است. اعتماد سازی که اصل و اساس روابط دولت و شهروند است بکلی از دستور کار خارج شده. در این حوزه کار در دست کاردان نیست. کار در دست نادان است که می بیند خشم انبوهی از مردم را که به آغاز مذاکرات آشتی جویانه با امریکا با خشم می نگرند و با این وصف بر این خشم فرو خورده می افزاید. دست و پای زندانیان بیمار را به تخت بیمارستان زنجیر می کند و مادر بیمار دو کودک خرد سال را به جرم فعالیتهای حقوق بشری زندانی می کند. این هراس از مردم که بی حساب است از کجا می آید؟ در کشوری که سیاستمداران ورزیده ای تربیت شده اند، کدام مدیران و قضات بد تربیت در نهادهای قضائی و امنیتی کشور مدیریت را در دست دارند که در نهایت بی تدبیری نرگس محمدی را برای منافع ملی خطرناک تشخیص می دهند و او را از فرزندانش جدا می کنند؟ بنابراین خشم جمع بزرگی از مردم از این که جمهوری اسلامی در سیاست خارجی سر عقل بیاید و روی آرامش ببیند، بی جهت نیست و در آن بیداد نهفته است که مثل مته تا مغز استخوان فرو رفته است.
اما ایران که در جمهوری اسلامی خلاصه نمی شود. ایران که در سعید مرتضوی و محسنی اژه ای و صادق و جواد لاریجانی خلاصه نمی شود. ایران یک قدرت است با سرمایه های بزرگ انسانی که باید آن را حفظ کرد. قربانیان این آب و خاک اگر در اعتراض بر بیداد، آزادی و امنیت و خانه و خانواده از دست داده اند، ناگزیرند به اجتناب از حمله ی نظامی به ایران التزام عملی داشته باشند. این التزام عملی را حس ایرانی بودن تضمین می کند. تبعیت از حس ملی است. قانون نوشته ندارد. انواع مرتضوی و صلواتی هم از آن حراست نمی کنند. درونی است و خود نگاهبان آن شده ایم. امیدی که از احتمال رهائی از حمله ی نظامی بر دل می نشیند شیرین است. مهر تایید بر مشروعیت سیاست های رسمی نیست. به جاودانه بودن حکومت هم منجر نمی شود. مگر این 33 سال ایران و امریکا با هم روابط سیاسی رسمی داشتند که جمهوری اسلامی ماند و ماند و هر چه خواست ظلم و بیداد کرد؟ بنابراین دوام و بقای ظلم در غیاب رابطه با امریکا میسر شده. چرا با وجود این واقعیت تاریخی که در برابر است باید پرتو امیدی را که بر مذاکرات تابیده به فال نیک نگیریم و چرا تن به این داوری بی بنیاد بدهیم که اگر روابط با امریکا بهبود یابد، بیداد گران الی الابد بر گرده مان سوار خواهند بود؟
همان اندازه که برای خشم خود از احتمال آشتی ایران و امریکا دلیل و مدرک داریم، برای امید بستن به آینده ای که از این رابطه تنش زدائی بشود فرض های خوش بینانه می توانیم داشته باشیم . می شود خشم را کنترل کرد به این امید که ایران را از پرتگاه جنگی نابرابر و بد فرجام دور بداریم. سیاست خارجی ایران تا جائی که این کابوس را دور کند قابل دفاع است. بقیه اش با خودمان است.