تماشا

لیلا سامانی
لیلا سامانی

چندچهره اسکار

رویای فانتین

فیلم “بینوایان” ساخته ی “تام هوپر”، روایتی موزیکال و تئاتر گونه از شاهکار تکرار نشدنی “ویکتور هوگو” را ارائه می دهد. “آن هاتاوی” که در اسکار هشتاد و پنجم برای بازی در این فیلم موفق شد عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از آن خود سازد؛ در این فیلم در نقش “فانتین” ظاهر شده است تا با بازی درخشانش درد و رنج این شخصیت زخم خورده را به تصویر بکشد. او در ترانه ی “من رویای یک رویا را دیدم” با خشمی که در لطافت صدایش مستتر شده، دنیایی تخیلی را تصویر می کند که با دنیای خشن و بیرحم حقیقی او فرسنگ ها فاصله دارد.

چهره ی جذاب و معصومانه ی هاتاوی به همراه آواز خوانی های تاثیر گذار او که گاه ضجه وارو گاه با تحریرهای دلنشین مزین اند بر لحن کلاسیک و موسیقیایی فیلم کاملا منطبق شده است. اوج قدرت بازی آن هاتاوی در این فیلم در صحنه ی مرگ فانتین رخ می دهد، آنجا که گویی خود یک تنه به تشریح بی عدالتی های اجتماعی فرانسه ی قرن نوزدهم می پردازد و فقر و فلاکتی که به واسطه ی ظهور طبقه ی بورژوا به مردم عادی تحمیل شده را با به رخ کشیدن تن رنجور و استخوانهای بیرون زده اش به نمایش می کشد.

 

ارمغان دوباره ی تارنتینو

 

 

“کریستوف والتز” برای بازی در فیلم “جانگوی آزاد شده از بند” ساخته ی “کوئنتین تارانتینو” عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد و برای دومین بار موفق به دریافت تندیس اسکار شد. او که چهار سال پیش هم به واسطه ی فیلم دیگری از تارنتینو با عنوان “ حرامزادهای بی آبرو” در نقش سرهنگی نازی برنده ی جایزه ی اسکار شده بود، این بار در دومین همکاری اش با این کارگردان صاحب سبک در قامت شخصیتی غریب و دوست داشتنی ظاهر شده، شخصیتی که همانند بسیاری از قهرمانان مخلوق تارنتینو فراموش نشدنی و یگانه است. بازی والتز در این فیلم در به نمایش کشیدن دوگانه های شخصیتی “ دکتر کینگ شولتز” و باور پذیرساختن دوستی اش با “جانگو” ( جیمی فاکس) عالی و بدون نقص است.

 

تجسم زنده ی لینکلن

 

 

“دنیل دی لوییس” در پنجمین نامزدی اش برای دریافت جایزه ی اسکار، برای سومین بار موفق به کسب عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد شد، تا نخستین بازیگری باشد که به چنین رکوردی دست می یابد. او با بازی تحسین برانگیزش در فیلم “لینکلن” ساخته ی “استیون اسپیلبرگ” ازقابل پیش بینی ترین برندگان اسکار 2013 بود. دی لوییس در این فیلم ایفا گر نقش لینکلن شانزدهمین رییس جمهور ایالات متحده ی امریکا و بازگو کننده ی چند ماه آخر دومین دوره ی ریاست جمهوری اوست، برهه ای که در آن ایالات متحده با جنگهای داخلی و اختلافات شمال و جنوب دست به گریبان است و لینکلن در تکاپوی تصویب قانون لغو برده داری و کشمکشهای زندگی شخصی اش، روزگار پر تنشی را سپری می کند.

نگاه خیره، لبخند مخصوص و سر خمیده ی لینکلن که در جملگی تصاویرو عکسهایی که از این سیاستمدار آمریکایی برجای مانده است، همه و همه در بازی هنرمندانه ی دی لوییس قابل مشاهده است. تسلط او در خیره کردن چشمها چه در صحنه ی ایراد سخنرانی و چه در نمایش سکوتهای سراسر فریاد او بی نظیر و میخکوب کننده است. او چنان با مهارت در نقش لینکلن فرو رفته است که فرم ادای دیالوگها با آن تن صدای تغییر یافته اش برای بیننده - که هیچ صدایی از لینکلن را در اختیار ندارد - این ذهنیت را ایجاد می کند، که صدای ضبط شده ی لینکلن را می شنود.

 

عشق به زبان مادری

میشاییل هانکه، کارگردان آلمانی – اتریشی برای آخرین فیلم خود، “عشق” موفق به دریافت جایزه ی بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شد.

این کارگردان در اکثر آثار خود از “ویدئوی بنی” و “بازیهای خنده دار” گرفته تا “ پنهان” و “ معلم پیانو” بی آنکه از ژانر خاصی پیروی کند، طبقه ی متوسط جامعه را سوژه ی نگاه خود قرار می دهد. طبقه ای نوظهور و زاییده ی جوامع مدرن که در جست و جوی هویت و اصالت خویش مستاصل و درمانده شده و به سبب حسرتهای بی شمارش خشن، بدبین و افسرده گشته است. او با استفاده ی مکرر از مولفه های مخصوص به خود، نامگذاری تکراری زوجهای آثارش با نامهای “ژرژ” و “آن” و یا به کار گیری چند باره ی ستاره ای چون”ایزابل هوپر” می کوشد از چرخه ی بی پایان سرگشتگی، خشونت و درماندگی آدمی سخن بگوید.

 اما در عشق؛ نه از خشونتهای جنسی “معلم پیانو” یا صحنه های آمیخته با وحشت “بازیهای خنده دار”خبری هست و نه از روایت تاریخی “روبان سفید”. این فیلم با زبانی ساده و با ریتمی بسیار کند از کسالت آمیخته با دردی سخن می گوید که عشق را به مبارزه می طلبد.

“عشق” به روال آثار پیشین هانکه از تلخی و سیاهی حاکم بر زندگی بشر سخن می گوید با این تفاوت که این بار این تلخی بی هیچ پرده پوشی و ملاحظه ای بیان می شود و تصویری برهنه از دردهای مهلک و لاعلاج را پیش روی مخاطب قرار می دهد.

 

نمایش فخر و قدرت

ژاکلین دوران برای فیلم “آنا کارنینا” ساخته ی “جو رایت” جایزه اسکار بهترین طراحی لباس را از آن خود کرد.

آنا کارنینا ، این شاهکار بی بدیل “لئو تولستوی” با عمر نزدیک به یک قرن و نیمش دستمایه ی ساخت فیلم های سینمایی متعددی شده است، داستانی که محبوبیت و اصالتش نه تنها کارگردانان و بازیگران که آهنگسازان، طراحان رقص و طراحان لباس را هم مجذوب خود می کند. ژاکلین دوران با طراحی لباس خیره کننده اش در این فیلم، توانسته است به خوبی موقعیت زمانی و مکانی رخدادهای این داستان و همچنین موقعیت طبقاتی شخصیتهای آن را ترسیم کند و بدینسان به تشریح فضای اشرافی حاکم بر آن روزگار مسکو و آداب و رسوم طبقه ی نجیب زاده بپردازد. آداب و رسومی که نمود تصویریشان با نحوه ی پوشش شخصیتها گرهی ناگشودنی خورده است.

ژاکلین دوران “کایرا نایتلی” آخرین آنا کارنینا را به عنوان یکی از عوامل کسب این جایزه نام برد. دوران که اولین جایزه اسکار خود را به دست آورده است، پیش از این نیز برای فیلم‌های “تاوان” و “غرور و تعصب” نیز نامزد اسکار بهترین طراحی لباس شده بود. پیراهن ابریشمین سبز رنگی که او برای کایرا نایتلی در فیلم تاوان طراحی کرده بود، در سال 2008 با پیشی گرفتن از پیراهن سپید مارلین مونرو در فیلم “خارش هفت ساله ” و پیراهن مخمل مشکی “آدری هپبورن” در فیلم “صبحانه در تیفانی” در صدر لیست بهترین لباس های سینمایی قرار گرفت.

 

خاطرات کاغذی

“جان کارز” برای ساخت انیمیشین سیاه و سفید هفت دقیقه ایش با نام “مرد کاغذی” موفق به دریافت جایزه ی اسکار بخش انیمیشن کوتاه شد. کارز در این ویدئوی جذاب با ترکیبی بدیع، انیمیشن های سنتی و کامپیوتری را به هم آمیخته است، تا با زنده کردن حس نوستالژی یاد روزهایی را زنده کند که قلم، “کاغذ” و ابزار سنتی یگانه راه ساخت انیمیشن بودند. از همین رو زمان در مرد کاغذی به دهه ی 40 میلادی به عقب بر می گردد، آنجا که با تنیدن روایتی عاشقانه دنیایی به تصویر کشیده می شود که هنوز کامپیوتر و چت، جای کاغذ و نامه های عاشقانه را پر نکرده است و آنجا که در دنیای انیمیشن هنوز خطوط اصیل و طراحی های خلاقانه ی هنرمندان برروی کاغذ حرف اول را می زند، نه تصاویر خوش آب و رنگ کامپیوتری.

 

هنر مغلوب سیاست

فیلم آرگو به تهیه کنندگی “جرج کلونی”، “گرانت هسلوف” و “بن افلک” در حالی جایزه ی بهترین فیلم را از آن خود کرد، که برخی از منتقدان بر این باورند عدم مطرح شدن این فیلم در میان نامزدهای بهترین کارگردانی نشان از معنا دار بودن این انتخاب دارد. آرگو با روایتی کلیشه ای و قهرمان پردازانه داستانی را بازگو می کند که گذشته از تحریفهای تاریخی اش، با تعلیق های دم دستی و فرمولی هالیوودی و مهیج کردن فضای فیلم، به شکلی مغرضانه مخاطب عام و بی مطالعه را هدف گرفته است.

آرگو می توانست صرف یک فیلم آمریکایی و هالیوودی باقی بماند و در نهایت با برچسب ضد ایرانی شناخته شود، اما اعلام نام آرگو به عنوان بهترین فیلم از کاخ سفید و ازسوی بانوی نخست آمریکا، بر سیاسی بودن این انتخاب صحه گذاشت.