مرگ قذافی و رویاهای من

حاتم قادری
حاتم قادری

شنیدن مرگ قذافی، حسیات متفاوتی را در من بیدار کرد. پیش از هرچیز یاد موضع‌گیری‌های زمان دانشجویی خود درباره قذافی افتادم. آن زمان یعنی سال‌های نخستین دهه 50- 70 میلادی- چهره قذافی به‌عنوان یک انقلابی‌ای که علیه پادشاهی کهنه یک کشور عربی-اسلامی اقدام کرده و با سرنگونی پادشاه لیبی قدرت را در دست گرفته، برای دانشجویانی که در ایران زمان شاه –پهلوی دوم- در تب‌و‌تاب اعتراض‌آمیزی به‌سر می‌بردند، خالی از جذابیت و امیدواری نبود، ولی، نمی‌دانم به چه دلیلی من احساس خوشایندی نسبت به قذافی نداشتم و موضع‌گیری‌های او را بیشتر نمایشی و “خصلتی” می‌دانستم. این تعبیر “خصلتی” برای ما جوانان معترض آن زمان، به این معنا بود که طرف “اسیر” رسانه‌ها و فشارهای شخصی خود، این‌گونه یا آن‌گونه موضع می‌گیرد. البته اگر کسی حتی به شکل “خصلتی” هم طرفدار عدالت یا آزادی و… باشد، نیکوست ولی مشکل زمانی جلوه می‌کند که این فرد، یکی در میان بسیار کسان نیست و به شیوه‌های مختلفی نردبان قدرت را تا پله آخر طی می‌کند و مراقب است که هیچ پله‌ای برای رقیبی یا منتقدی باقی نگذارد؛ چیزی که در کشوری مانند لیبی امری عجیب نیست. ساختار قدرت در جوامعی مانند لیبی از ناهنجاری‌های زیادی رنج می‌برد. 

باری، قذافی، طبعا خدماتی به لیبی داشته است و به‌خصوص در “جهش”‌های قیمت نفت و مواضع ضدامپریالیستی آن سال‌ها، چهره‌ای مطرح بوده ولی مشکل قذافی یا قذافی‌ها این است که با اقدامات خود، به‌تدریج مردم کشور خود را به “اسیری” می‌گیرند و خود را در جایگاهی قرار می‌دهند که جز ستایش و تبعیت به چیز کمتری رضایت نمی‌دهند. آخر چگونه می‌شود برای ده‌ها سال، تمام سرمایه انسانی و غیرانسانی و موقعیت جغرافیایی یک کشور در اختیار، صلاحدید و پسند و ناپسندهای یک شخص قرار گیرد. تراژدی کشورها و مردمانی مانند لیبی از این دست است که بندگشایان و مبارزان به نوبه خود “بندگذار” می‌شوند. مشکل قذافی این بود که وضعیت یک کشور و ملتی را به خواست‌های بعضا رمانتیک و وهم‌گرایانه خود گره زد و برای خود اعتباری دست‌وپا کرد که به‌تدریج اسیر آن اعتبار شد. اسیر اعتبار خودشدن تعبیری بود که نویسنده‌ای با همدلی درباره «ناصر» سلف قذافی اما این‌بار در مصر، به‌کار برده بود. البته میان ناصر و قذافی اختلاف به اندازه مصر و تاریخ و فرهنگش از یکسو و لیبی و توانمندی تاریخی-فرهنگی‌اش از دیگرسو است. طبعا برای قذافی این مساله رویای شیرینی بود که ده‌ها سال همچون قیصر –خدایگانی- بر یک سرزمین حکومت کند و بعضا قدرت‌های غربی را به چالش بکشد و طرح‌های ریز و درشتی برای پول نفت در سر داشته باشد و خود را یکی –اگر نگوییم وجودی منحصربه‌فرد- از کسانی ببیند که راهگشای جوامع فقیر و تحت سیطره قدرت‌های غربی و همدستان داخلی آنها به سوی استقلال و پیشرفت است. 

من هم می‌پذیرم که این رویایی شیرین است، به شرطی که این رویا برای تفسیر خود ملزم به عبور از گذرگاهی فردی و «خصلتی» نبوده باشد. کارهای بزرگ نیاز به مردمانی بزرگ دارد و بزرگی تنها سریر قدرت قذافی شدن نیست. بزرگی یک ملت، آزادی و آزادگی می‌خواهد و توازن مناسبی و به‌هنگام از آمیزه عقلانیت و احساس. 

حال که حرف رویای قذافی پیش آمد، خوب است در همین راستا من هم از دو رویای خود سخن بگویم؛ یکی آنکه لیبی و لیبیایی‌ها به‌جای مرگ دیکتاتورهای خود، آنها را در جایگاه پاسخگویی ببینند و مهم‌تر آنکه این پاسخگویی از سر کین‌جویی و نفرت نبوده باشد که از سر تامل در وضع بشر به شکل عام و مردمانی همانند لیبی به شکل خاص باشد. ملت‌ها حاکمان مرده نمی‌خواهند، دولتمردان زنده و پاسخگو می‌خواهند اما رویای دوم که رویای غریب‌تری است اینکه قذافی آنقدر شهامت و شجاعت و همچنین فراست داشت که در میانه نردبان قدرت بایستد و خود را در معرض نقد بگذارد و دیگران را در گردش و صورت‌بندی مناسب تولید و توزیع قدرت سیاسی-اقتصادی و… سهیم گرداند. با این چشم‌انداز آرزوانه، لیبی و لیبیایی‌ها به مردان و زنان هوشمند و شجاع‌تری نیاز دارند.

شرق، 30 مهر