یاد بعضی نفرات

مهدی امینی زاده‏
مهدی امینی زاده‏

این روزها من نیز همانند بسیاری از دوستان احساسی کاملاً دوگانه دارم از یکسو غرق در شادی و غرور از شجاعت و شرافت مردمی که از فردای 22 خرداد ایران را سراسر سبز می خواهند و سرشار از آزادی و سرزندگی، و از دیگر سو سراپا اندوه برای شهدای جنبش و دوستان دربندمان.

چگونه می توانم در اشک شوق غرقه نشوم زمانی که می بینم برای بسیاری از سرکوفتها و سرزنشهای تکراری پاسخی یافته ام برای این سوال مردافکن که: “برای چه و برای که مبارزه می کنید؟ برای مردمی که تنها و تنها به خود می اندیشند و لقمه نانی که سر ماه دولت کریمه حواله شان دهد و بروند تا ماه دیگر؟”

امروز می توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم برای سهراب، برای ندا، برای امیر، و برای آن جانبازی که با یک پا عصا زنان شال سبزی بر گردن آویخته و به نمایندگی از نسلی که برای ایران از همه چیز خود گذشتند آمده است تا بگوید اگر برای پاسداری از خاک ایران می توان و باید از جان گذشت برای آزادی مردمان ایران نیزباید فداکاری کرد، چرا که انسانیت انسان در گروی آزادی است. می توانم سرم را بلند کنم و بگویم تلاشها و مبارزات سالیان سال مبارزان ایران زمین، امروز در خیابانهای تهران  و تبریز واصفهان و کرمان و اهواز و شیراز و… به ثمر نشسته است.

 امروز مردم ایران ثابت کردند که شایسته دموکراسی و آزادی اند و کسی نمی تواند سد راهشان گردد. اما این شادمانی در کنار خود اندوهی جگر سوز نیز دارد اندوه جان دادن سهراب ها  و نداها برسنگفرش خیابان، اندوه دوری از دوستانی که از جان برایم عزیزترند، اندوه عبدالله مومنی وقتی که هم بندانش می گویند با صدای بلند در سلولش به اصطلاح دفاعیه اش را حفظ می کرده تا همه شاهد باشند که این سخنان او نیست، بلکه نازکی پوست و شکنندگی استخوان او را ناچار به چنین اعترافاتی کرده است. یا اندوه نفیسه زارع و حجت شریفی، دوستان عزیز تر از جانم که تمام کسانی که می شناسندشان جز مهربانی و شجاعت و از خود گذشتگی از آنان نشنیده و ندیده اند. دلتنگی برای محمد صادقی و حسن اسدی  و کوهزاد اسماعیلی…  چگونه می شود نگریست زمانی که می شنوی احمد زیدا بادی عزیز روزها برای اعتراف به گناهان ناکرده تحت شکنجه بوده است.

اندوه بر سرتاسر وجودم مستولی می گردد وقتی دکتر ملکی عزیز را با بیماری سرطان در بند می بینم یا علی سمیعی زاده عزیز دوست دوران دانشجویی ام، او که هرگز خنده از لبانش محو نمی شد. راستی به کدامین گناه  شیر مردانی چون کیوان صمیمی عزیز، محسن صفایی فراهانی،  مصطفی تاج زاده، شهاب طباطبایی، محسن میردامادی، و دیگر اسرای جنبش سبز ایران دربندند؟برای اینکه پرسیده اند رای ما کجاست؟ آیا احمد زید آبادی به دلیل  شرکت در انتخابات سزاوار 11 سال حبس و تبعید است؟ و یا  عبدالله مومنی که به اتهام شرکت در تجمعات پس از انتخابات به 6 سال حبس تعزیری محکوم شده است در حالی که  خانواده و دوستان عبدالله می دانند که او در این تجمعات شرکت نداشته است. به چه دلیل نفیسه زارع عزیز و حجت شریفی به بند کشیده می شوند؟ نفیسه که سالها در اندوه از دست دادن پدرش برای این مرز و بوم اشک ریخت اما هرگز حتی ما که دوستان نزدیکش بودیم نفهمیدیم که او فرزند شهید است، چرا که او به دنبال سهمیه و رتبه و امتیازی نبود پیام این احکام و بازداشتها به مردمی که برای آزادی انقلاب کردند و نظامی تازه پی افکندند چیست؟ آیا مردم ما انقلاب کردند که تنها و تنها برای شرکت در تجمع  اعتراض به نتایج یک انتخابات چنین احکامی سنگینی تحمل کنند؟ آیا این است آزادی وعده داده شده در انقلاب؟ آیا ملت ما انقلاب کردند که هر روز در خیابان به دلیل اعتراض به رفتار حکومت خون جوانانشان بر زمین بریزد و دختران و زنانشان زیر ضربات باطوم و مشت و لگد فریاد بزنند؟

این سوالات و صدها سوال دیگر گریبان مسئولین این شرایط را رها نخواهد کرد  ناچار به تسلیمشان خواهد کرد و ما نیز این سعی خواهیم کرد اندوه دوستان را با شادی آگاهی و شرافت ملت سبز ایران تحمل کنیم و به این بیندیشیم که فردا می توانیم در مقابل فرزندانمان سر بلند کنیم و بگوییم ما در میان چنین مردمی زیستیم مردمی که برای آزادی و پیشرفت ایران با هر آنچه داشتند به میدان آمدند و با شعار سبز زندگی میهنمان را گلباران کردند و بی شک بازداشتن چنین ملتی از آزادی ممکن نخواهد شد و دیر یا زود شاهد آزادی در آغوش ایران آرام خواهد گرفت… به امید آن روز