جواد آقا، دورشو بزن!
از عشق و حال جوانی یک مدل موی سر مانده بود که آنهم اجازه نداشتی هیچ مدلی بهش بدهی. لامصب از درب هر آرایشگاهی تا که میرفتی تو، تا به قد و قواره و پشت لبهائی که تازه داشت سبز میشد نگاه میکرد میگفت “محصلی”؟ جواب دیگری غیر از تأئید حرفش نبود. “جواد آقا” که بدتر از همه، حتی حق جواب دادن به همین سوال را هم نمیداد.تا میرفتی تو با کله و ناله صدائی سلامت را جواب میداد و همینطور که خاکستر سیگار گوشهی لبش روی سر و کلهی آن بدبختی که زیر دستش نشسته بود میریخت، لبههای قیچیاش را از روی عادت چندبار تند و تند به هم میزد و به کارش ادامه میداد.
کوچکتر که بودی، وقتی نوبتت میشد، یک تخته روی صندلی اصلاح میگذاشت که باید جلوی آینه روی آن مینشستی. و بدون اینکه ازت سوالی بپرسد دوباره لبههای قیچی را چند بار بههم میزد و شروع میکرد. انگار با هر صدای قیچی، برای انجام این عملیات خطیر، دورخیز میکرد. حتی وسطهای کار هم چند دفعه دورخیز میکرد. وظیفهی مهمی بود!
چاره دیگری نبود. تازه همین که اگر میتوانستی موها را “محصلی” بزنی هم کلی شانس داشتی. این وسط میزد و بد میآوردی و برای تنبیه سر صبحگاه وسط موهایت “چهارراه” باز میکردند که دیگر بیچاره بودی. آنموقع دیگر باید کله را “با صفر” میزدی. تازه از خجالت تا دم مغازه جواد آقا هم کلاه میگذاشتی و لبههایش را هم تا بیخ گوشت پائین میکشیدی. هوا سرد بود البته!
موهای محصلی با یک فرق از بغل مسخره که تازه قیافهی آدم را عین “حزب اللهیها” هم میکرد. ترشح معنویت از چهرهی بچه محصلهای بیچارهای که هم امید رهبر بودند هم حافظ سنگر، کاملاً زوری بود. بچهها گاهی با خودشان فکر میکردند بعداً بزرگ که بشوند، ریش هم که دربیاورند، قیافهشان تازه عین ریخت “آقا پرورشی” میشود. برای جلب نظر دخترهای محل و مدرسهات متأسفانه روی مدل موی سرت نمیتوانستی حساب کنی.
این وسط موقعی که تعطیلات تابستان میشد دیگر عروسی بود. سه ماه تمام میتوانستی موهایت را هر جوری که دوست داری مدل بدهی. عقدهی فرق بغل مسخره هم باعث میشد که حاضر باشی از هر جایت فرق باز بکنی جز بغل. دوست و آشنا و فک و فامیل هم انگار که نه ماه تمام برای مدل موی تو رودل کشیده باشند فوری میپریدند وسط و انواع و اقسام مدلهائی که حتی اسمشان را هم نشنیده بودی پیشنهاد که چه عرض کنم، به خودت میآمدی جواد آقا موهایت را همانطوری زده بود. راستی جواد آقا این مدلهای عجیب غریب را از کجا بلد بود؟ اصلاً جواد آقاهای سلمانی همیشه مشکوک میزدهاند!
مصیبت آنجائی نازل میشد که اسم این مدلها را نمیتوانستی درست بگوئی. یا اگر هم درست میگفتی جواد آقا بلد نبود و با پیشفرض “اشتباهی شنیدم”، هر بلائی که میخواست چنان به سر کلهات میآورد که گاهی حسرت همان فرق بغل را میکشیدی. همینطوری بود که یکبار عمه جان علی را با مدل “کرنلی” به سلمانی فرستاد. علی تا که روی تختهی صندلی آرایشگاه که نشست، فوری از آینه به جواد آقا گفت : کرنری بزن! آنروز علی به خودش که بیاید جواد آقا “ماشین” را روشن کرده بود و نصف سر علی را تراشیده بود. - ئه! چیکار میکنی جواد آقا؟ داری کچلمون میکنی که. گفتم کرنری بزن. و جواب جواد آقا که دود سیگار گوشه لبش چشمش را اذیت میکرد تا خود خانه زار زار علی را درآورد : ئه! اینجوری شنفتم که میگی همهشو بزن!