خواب ِ آسوده‌ی محرم‌علی خان

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

“جغد شوم”، “جلاد مطبوعات” و چند لقب دیگر، چیزهایی است که در گذر زمان و از تونل افسانه برای محرم‌علی خان باقی مانده؛ او که مسئول سانسور مطبوعات بوده و به خاطر تک و منفرد بودن‌اش هنوز در یادها مانده و تبدیل شده به سمبل و نشانه‌ی سانسور حرف، کلمه و اندیشه. دلیل بی‌جانشینی محرم‌علی خان که پس از این همه سال، بالاتر از او نامی برای تشبیه و توصیف سانسورچی‌ها نیامده، چیست؟ یعنی باید در رویایی کاذب فرو برویم و فیلمی تخیلی را در خواب تماشا بکنیم که این همه سال، دیگر سانسور و سانسورچی‌ای وجود نداشته؟ که نمی‌شود؛ مستند و واقعیت، تندبادی است که حقیقت را عریان می‌کند. پس چرا دیگر نامی هم‌چون آن مردی که بین مطبوعاتی‌های دیروز، پیام‌آور ترس و حذف بوده، بزرگ و برجسته نمی‌شود؟ پاسخ شاید عبارتی آشنا باشد: “تولید انبوه”!

ایران امروز همان‌طور که در پرورش نویسنده و هنرمند و چند چیز دیگر به تولید انبوه رسیده، سانسورچیان بی‌شماری را هم تربیت کرده که نامحسوس، بدون این‌که سایه‌ی بدنامی و القاب محرم‌علی‌خانی بالای سرشان باشد، صبح تا شب، نیمه‌شب تا سپیده، به کار محدود کردن دیگری مشغول هستند و بدون این‌که شغل‌شان این باشد، با حذف حرف و سرکوب صدای دیگران به لذت می‌رسند. نوشتن در فضای اینترنت، که در ابتدای آغاز ایرانی‌اش، با عنوان “سردبیر؛ خودم” به یاد می‌آید و قرارش کنار گذاشتن نگاه ِ بالانشین در روند نوشتن و انتشار بود، حالا صاحب سانسورچیانی دائمی شده. آن‌ها که پیوسته نوشته‌های یک‌دیگر را می‌خوانند، مچ می‌گیرند، اسکرین شات منتشر می‌کنند و با سرزنش و سرکوب، سعی دارند که فکر، هر آن‌چه که هست، را درجا متوقف کنند و دست و دهان را به سمت سکوت هل بدهند.

می‌توان شهوت اظهارنظر و تحلیل هر واقعه‌ای توسط فضای مجازی ایرانی را نقد کرد. می‌توان این همه حرف از موضع دانای کل را نادیده گرفت. اما نمی‌شود و احتمالا نباید بشود که به دیگران بابت حرف‌شان تهمت و طعنه‌ای زد تا طرف حساب کارش را بکند و مجبور به سکوت بشود. این همان سایه‌ی مستدام محرم‌علی خان است که سطر به سطر نوشته‌ها را می‌خواند تا از آلوده‌گی احتمالی پاک‌شان بکند. برای مثال آرش سبحانی-آوازخوان گروه کیوسک- در توئیتی به آن‌هایی که در خارج کشور پناهنده هستند و در مقابله‌ی دولت یونان و اتحادیه‌ی اروپا، طرف اولی را گرفته‌اند، نهیب نهی و طعنه‌ی تمسخر می‌زند که نمی‌توان از دولتی پول و امتیاز گرفت و بعد ضد سیاست‌های‌اش هم صحبت کرد. فکری در برابر فکر دیگر نمی‌ایستد. نشانی دادن به جیب منتقد و قیاس قناس کردن و مچ‌گیری سطحی، اولین قدم برای منتفی کردن نظر است. که اگر قلم قدرت‌مندی مثل محرم‌علی خان در دست باشد، بعید نیست که دور نوشته‌ها خط کشیده بشود و به بهانه‌ای نوشته از درون کادر بیرون آورده بشود تا دایه‌های مهربان‌تر از مادر، دوباره وظیفه‌ی حفاظت از حریم دولت‌ها را به عهده بگیرند.

در جای دیگر، هنرمندی دیگر، با حرفی دیگر، وخامت بیش‌تر اوضاع را خبر می‌دهد. مهراب قاسم‌خانی- فیلم‌نامه‌نویس- در مطلبی بر سایت اینستاگرام درباره‌ی قصه‌های صمد بهرنگی می‌نویسد “ بیشتر قصه‌ها بیانیه‌هایی هستن برای شستشوی مغزی بچه‌ها. برای دور کردنشون از دنیای خوشگل کودکی. برای آموزش یک ایدئولوژی خاص در فضای کودکانه. قصه‌ها پر هستن از ترویج نفرت و خشونت و حتی ترور.” و بعد، از تنها مقام فعلی‌اش به عنوان قیم فرزندش استفاده می‌کند و رای به حذف یک قصه‌نویس، با هر بینش و کیفیتی، از دنیای تحت اختیارش می‌دهد “خلاصه که کتاب رو بستم گذاشتم سر جاش. امکان نداره که بذارم دنیای پاک و سالم بچه‌ام کثیف بشه با شنیدن این قصه‌ها.” و چه اندازه غریب است وقتی بدانیم در زمان کارگری محرم‌علی خان و تِی ِ نظافت کشیدن بر نوشته‌ها، همین کلمات ممنوعه بوده‌اند: “ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی، گل سرخ و… ” چون تم همان تم ِ همیشه‌گی تمام سانسورچی‌های دل‌سوز است. حفاظت از پاکی در مقابل آلوده‌گی. مثل تمام سانسورچی‌های کم سواد و معصوم و مظلومی که در دوران گویا سپری شده به فرزندان‌شان اجازه نمی‌دانند، “صادق هدایت” بخوانند تا مبادا دنیای تیره و ناامید نویسنده، به سمت خودکشتن ببردشان. حالا اما آن‌ها که خود اهل نوشتن هستند، نه حذف کردن؛ کسانی که احتمالا باید کتاب بخش مهم زنده‌گی‌شان باشد، در حدود اختیارات‌شان انگ می‌زنند و در محدوده‌ی خودشان آلوده‌گی را پاک می‌کنند؛ تا مخاطب آهی حسرت‌بار بکشد برای دورانی که چنین تفکراتی از وسط روزنامه‌ی کیهان ِ “مهدی نصیری” بیرون می‌آمد تا پس از آگهی پخش نزدیک انیمیشن “تن‌تن” هشدار بدهد داستان‌های این کارتون حاوی اندیشه‌های نژادپرستی است و برای دنیای پاک کودکان مضر؛ تا صدا و سیما هم بله قربان‌گو ارگان نوشتاری بیت رهبری، برنامه‌ی کودکان ایرانی را از یک آلوده‌گی برهاند.

محرم‌علی خان، دور از القاب افسانه‌ای‌اش، بر پایه‌ی روایت‌های شاهدان عینی مرد ِ شریفی بوده. گویا بارها گفته بوده که اگر شغلی داشتم و محل درآمدی، کار سانسور را کنار می‌گذاشتم. فیروز گوران این‌گونه تصویرش می‌کند “محرمعلی خان با کارگران چاپخانه خوش و بش می‌کرد و گاهی هم به مطالبی که در دست حروفچین‌ها بود، سرک می‌کشید. می‌نشست و گله می‌کرد که «پدر سوخته‌ها سر هر چیزی بند می‌کنند، شما لااقل بیشتر مراعات کنید.»” فریبرز خسروی در کتاب “سانسور: تحلیلی بر سانسور کتاب در دوره‌ی پهلوی دوم” این‌طور شرح‌اش می‌دهد “کسانی که درباره‌ی محرمعلی خان نوشته‌اند بر این نظر متفقند که اگرچه سانسورچی بود، وظیفه‌ی محوله را بدون کینه‌ی شخصی و با جدیت انجام می‌داد. در کل انسانیت، حسن نیت و کم سوادی خصوصیات بارز محرمعلی خان بوده‌اند.” و دکتر بهزادی درباره‌اش می‌نویسد “محرمعلی خان سانسورچی بود. روزنامه نویس‌ها با او خوب نبودند. اما او وظیفه‌اش را انجام می‌داد و البته، برای خوش خدمتی علیه کسی پرونده نمی‌ساخت تا تیشه به ریشه‌اش بزند. وظیفه‌اش را بدون کینه ورزی ولی با جدیت انجام می‌داد.” باید نور و نشان را از روی هیولاهای افسانه‌ای برداشت و دوربین را چرخاند سمت دیو درون. سمت حالای‌مان که خصوصیات خوب محرم‌علی‌ خان غایب هستند و مائیم و کینه‌‌ی شخصی و خوش‌خدمتی و پرونده‌سازی برای دیگران؛ که بی‌مزد و مواجب، شبانه‌روز، انجام‌اش می‌دهیم. آن هم نه در شبح ِ مردی کم‌سواد و معذور. که شبیه ِ هنرمندی امروزی که از قضا کار خودمان با کلمه و احتمالا اندیشه پیش می‌رود. همان کلمات و افکار بی‌گناهی که برای‌شان پرونده باز می‌کنیم و به قرنطینه می‌فرستیم‌شان تا در دنیایی پاک زنده‌گی کنیم؛ پاک مثل یک کاغذ سفید و ساکت!

پژواک آوای احمد شاملو از دالان ِ چند هزار ساله‌ی تفتیش و تجسس بیرون می‌آید که می‌خواند:
شاعران
از بی آرش ترین الفاظ
چندان گناه واژه تراشیدند
که بازجویان به تنگ آمده
شیوه دیگر کردند،
و از آن پس
سخن گفتن
نفس جنایت شد

و اکنون شاید تیره‌تر از هر زمانی، خود صاحبان کلمه انگار به تنگ آمده‌اند و سخن گفتن را چون نفس جنایت، به بند می‌کشند و برای‌اش حکم می‌دهند تا محرم‌علی خان مرحوم و قاضی مرتضوی محکوم، با خیال آسوده در خوابی خوش باشند که هم‌کاران ِ ظاهرا غیردولتی‌شان به هزار اسم مشغول کارند!