یکسال قبل در این روزها بعد از چند روز بهت و حیرت، کم کم باورمان می شد آنچه بر ما و ملت می رفت، و تازه در بند بودن پدر را لمس می کردیم. آنروزها آنقدر سرگردان بودیم که چنین مناسبتی را از یاد برده بودیم مگر امیدی که در دلمان زنده بود تا مگر آزار رقیب[1] در چنین روزی انبوه خانواده های متحیر را بیش از آن از نعمت پدر محروم نکند، حتی به دیداری کوتاه یا تلفنی، اما دریغ که تا یکماه از تلفن خبری نبود و تا بیش از دوماه از دیدار هم؛ و بسیار بودند با شرایط از این بدتر.
“میاندیشم”، که نبایستی “بگویم” هیچ
بس که بیشرمانه و پست است این تزویر
چشم را باید “ببندم” تا “نبینم” هیچ
بس که زشت و نفرت انگیز است این تصویر
در این یکسال، سخت و نیک دریافته ایم که نخوت رقیب[2] دست بالا دارد در این جنگ و تزویر[3]؛ آنچنان که حتی از رقیب بیمار هم در نمی گذرند. نه عزّت رمضان المبارک می دانند و نه حرمت محرم می دارند؛ و ما در گذر این یکسال آموخته ایم که علیرغم همه شدائد، زندگی باید کرد، که شقایق هنوز زیباست.
قصه است این قصه آری، قصه درد است
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است
این گلیم تیره بختی ها است
خیس داغ خون سهراب و سیاوشها
روکش تابوت تختی ها است
قصه تاریخ تکراری است، و همین قصه های تاریخ تکراری، گواه رفتنی بودن این روزها هستند، حتی اگر کلام خدا و فرستاده اش را باور نداشته باشند؛ که این خواست الهی است که روزگار، به سنت خود، اوضاع زمانه را بگرداند.
پس هرچند گاه تند و گاه کند تلاش می کنیم برای بهتر زندگی کردن؛ اما علیرغم این همه ناملایمات و نامردیها و دسیسه ها، دم غنیمت می شمریم و زندگی می کنیم و امسال، تبریک عید و روز پدر را از یاد نمی بریم. باشد که به زودی زود، اعیادمان با رفع شدائد زمانه همراه شوند که “إنّ مع العُسر یسرا”.
پس ای پدر عزیزم، و ای پدران در بند و آزاده؛ روزتان مبارک!
[1] رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت (حافظ)
[2] در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب - یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ)
[3] جنگ بود این یا شکار آیا؟ میزبانی بود یا تزویر؟ (اخوان ثالث)