ارزش عدالت، چنان والاست که کانت هم که به گرمی از آزادی دفاع میکند، میگوید: “اگر عدالتی نباشد، زندگی کردن به زحمتش نمیارزد” درطول تاریخ نیز، میبینیم که همه حکمرانان، اگر ستمگری هم پیشه کردهاند؛ به نام عدالت حکومت میکرده اند؛ یعنی فکر میکردند که باید از این شعار پیروی کنند و به خود اجازه نمیدادند که ادعا کنند ما عدالت را هم زیر پا میگذاریم.ممکن است درکشوری بگویند که برابری درحال حاضر قابلیت تحقق ندارد، اما درهیچ کشوری نیست که ادعا شود ما به عدالت نیاز نداریم.
درنصوص مذهبی هم، عدالت والاترین ارزشهاست؛ چه درمقام قضاوت و چه درمقام زندگی اجتماعی. درقرآن، سخن از این نیست که خسارت را چگونه بپردازیم، یا تلف مبیع قبل از قبض از مال کیست؟ صلح چه اثر دارد؟ ازدواج چگونه انجام میشود؟ نخستین خطاب این است که به عدل حکم کنید (اعدلوا و هو اقرب بالتقوی )، زیرا که عدالت به تقوی نزدیکتر است. اگر این آیه را با نص (ان اکرمکم عندالله اتقیکم ) بیامیزیم، نتیجه این میشود که عدالت، باعث نزدیکی و قرب به حق میشود واین والاترین ارزش مذهبی واخلاقی است.
با وجود این، با تأسف باید پذیرفت که حقوقدانهای ما کمتر به فکر این گونه مباحث هستند. یعنی برای استناد در دادگاه یا استناد در داوری، چنین بحثهایی مطرح نمیشود. اما، آنهایی که اهل اندیشه هستند و مباحث حقوق را به همان سطح عبارتها محدود نمیکنند، به پاسخهای فلسفی علاقه نشان میدهند. حقوق به ما میگوید که چه کاری بکنید و از چه کاری ممنوع هستید؛ اما از لحاظ فلسفی، این پرسش مطرح است که ما چرا باید از قوانین اطاعت کنیم. جواب چراها پاسخهای فلسفی میخواهد وجواب چگونهها با رجوع به قواعد حقوقی میسر است. دربرابر این پرسش که چرا باید از قوانین اطاعت کنیم؟ دوپاسخ مختلف گفته شده است:
1- پاسخی که واقعگراها یا حقوق تحققی دنباله رو آن هستند، میگویند این پرسش که چرا باید از حقوق اطاعت کنیم؟ یک پاسخ بسیار ساده دارد: به این دلیل که “قدرت” از آن حمایت میکند؛ برای اینکه از مقام قدرتمندی صادرشده و آن را به ما تحمیل میکنند. اینان، دربرابر این ایراد که قانون هفت تیربند هم قانون قدرت است، میافزایند که باید آن قدرت فائقه، قدرت صالح باشد. دولتی که از بطن مردم و با رأی مردم انتخاب میشود، قدرت صالح است ؛ و قوانین دولتی که خودکامه است و رأی مردم را با خود ندارد، مانند همان قوانین هفت تیربند است.
2- پاسخ دیگری که بیشتر چهره آرمانی دارد، چنین خلاصه میشود که حقوق، مطابق با عدالت است. نتیجه مهم تحلیل آرمانی این میشود که اگر حقوق مطابق با عدالت نباشد، در وجدان ما الزامی ایجاد نمیکند، واگر دولتی ستمگری پیشه کند، اطاعت از آن هم برما واجب نیست. ما دربرابر «عدالت» زانو میزنیم و خضوع میکنیم، نه در مقابل دولت. درواقع، ما بنده آرمانهایمان هستیم نه مطیع قدرتها. از نتایج مهم مشروط کردن اطاعت از قانونی که با عدالت همگام است، این است که مقاومت دربرابر قوانین نادرست، مشروع است.
اهمیت مقاومت دربرابر قانون غیرعادلانه
مقاومت دربرابر قوانین غیرعادلانه، درجاتی دارد: پایینترین درجهها مقاومت منفی است، که شخص تصمیم میگیرد دراجرای قوانین همکاری نکند. اینگونه از مقاومت، جزو طبیعت انسان است که دراجرای آنچه میپسندد وعادلانه میبیند، میکوشد واز ناملایم پرهیز میکند. باآوردن مثالی از زندگی عادی و واکنشهای طبیعی مردم، این واقعیت را به روشنی در مییابیم: منظم ترین مردم وقتی به خارج سفر میکنند وکالایی میخرند، به این فکر هستند که چگونه باید آن را از گمرک رد کنند تا عوارض گمرکی ندهند؟ برای اینکه اعتقاد ندارند این پولی که به عنوان عوارض یا مالیات میدهند، درست به مصرف میرسد. اما توده مردم، با اینکه ازدواج بین زن و مرد به هیچ واژه و تشریفات و خطبه و سندی نیاز ندارد، برای احترام به سنتها، حتی دردورترین نقاط کشور، سعی میکنند آن را به صورت یک مجلس روحانی درآورند. مجلس مقدس پیوند بین زن و شوهر را با آیهای از قرآن و خبری از رسول، زینت میبخشند. دست عروس را به نشانه تحکیم وحدت و همدلی، برقرآن مینهند و سعی میکنند خطبه عقد را هم به زبان عربی بخوانند که از نظر قانون هیچ لزومی ندارد. دو واکنش را با هم مقایسه کنید: آنچه را که الزام قانونی نیست، به صرافت طبع و با رغبت اجرامی کنند و آن را که الزام قانونی است، اجرا نمیکنند! چرا؟ برای این است که فرض دوم مورد اقبال ومطبوع طبعشان است و به فرض نخست (الزام به پرداخت عوارض گمرکی ) اعتقاد ندارند. بنابراین، مقاومت منفی هم واکنشی طبیعی و احترازناپذیر است وهم بسیار مهم ومؤثر است. همین مقاومت منفی، دولت امپراتوری انگلستان را به زانو درآورد وضامن استقلال هند شد.
سادهترین چهره مقاومت منفی، زمانی است که مردم از وضع موجود ناراضی هستند یا قانونی را غیرعادلانه مییابند و آن را تفسیر مضیق میکنند و به این وسیله ازقلمرو آن میکاهند و برگستره قوانینی که عادلانه میبینند، میافزایند. برخلاف آنچه که فرض میشود، حقوقدان، بنده مطیع قانونگذار نیست. ما به عنوان انسانهای متفکر، در زندگی حقوقی واجتماعی نقش داریم. به همین جهت، این همه به رویه قضایی اهمیت میدهند؛ و آن را مظهر حقوق واقعی کشور میدانند و عقاید دانشمندان را در زمره منابع حقوق میآورند، زیرا اندیشه های حقوقی و قضایی، آزمایشگاههای جست وجوی عدالت است. درآنجاست که هنر دادگستری جلوه میکند. هنر جست وجوی عدالت و قضاوت، از قدیم با واژه <Justice> بیان میشده، که دو معنی میدهد، هم عدالت است و هم قضاوت.
گروهی هم که به حقوق اثباتی یاحقوق تحققی اعتقاد دارند و میگویند آنچه که درجامعه وجود دارد همان حقوق است و ارزش در داخل همین قواعد اجتماعی است، یا میگویند که ارزیابی قوانین از مسائل حقوقی نیست، دست کم قبول دارند که معیار ارزیابی و تمیز بین خوب و بدقوانین، عدالت است و نظام اخلاقی است که میتواند تشخیص دهد کدام قانون خوب است و کدام قانون بد. درهمین جامعه خودمان، ملاحظه کنید که تصمیم های مقامهای رسمی و دولتی، چگونه موردانتقاد واقع میشود. همه اینها به نام نظام بالاتر است. گاه منتقدان میگویند که مخالف با قانون اساسی است و گاه مخالف با تمدن ملی، امنیت ملی، یا حقوق بشراست. اما، نقطه اشتراک همه انتقادها، با هر واژهای که بیان شود، این است که ارزشی والاتر از قوانین دولتی وجود دارد و به نام همین ارزش برتر، از قوانین انتقاد میشود. این ارزشها، جنبه اخلاقی دارند و با قوانین از حیث ماهیت، متفاوتند. ارزشهای اخلاقی که عدالت را به ما تلقین میکنند، درواقع معیار ارزیابی قوانین قرار میگیرند. قاعده اخلاقی، اگر درشمار خمیرمایه قوانین نباشد، دست کم <معیار ارزش> قوانین است.
سهم عدالت در تعریف حقوق
آوردن واژه عدالت درتعریف حقوق، به اندیشههای قضایی جهت میدهد، تا درمقام تفسیر قوانین. اگر قاضی برسردوراهی قرار گیرد که راهی او را به سوی عدالت میبرد و راه دیگر به سوی ظلم، باید راهی را انتخاب کند که او را به عدالت رهبری میکند.
عدالت چیست؟ چگونه میتوانیم تعریفش کنیم؟ چون تمام اشکالی که به عدالت میگیرند و تا اندازهای هم وارد است، در این مسأله خلاصه میشود که عدالت یک تعریف روشن ندارد. ممکن است من یک چیز را عادلانه بدانم و شما آن را عادلانه ندانید؛ این باعث هرج ومرج میشود اما این استدلال، در عین حال که رنگی از حقیقت دارد، سفسطه آمیز است. زیرا، این ابهام در معنای بسیاری از قوانین نوشته هم وجود دارد و ویژه تمیز عدالت نیست. بسیاری از موارد است که من میگویم قانون این است، شما میگویید آن است.
پس، باید همانگونه که عدالت را طرد میکنیم، اجرای قوانین را هم ترک گوییم، تا از هر مشکلی بپرهیزیم!
نتیجهای که هیچ خردمندی آن را نمیپذیرد. عقل فرمان میدهد که به استقبال مشکلات رویم و از آنها نهراسیم، تا به مطلوب رسیم. فرار از مشکل، هنر نیست. دشواری اصلی، در تعریف موضوعی است که مصداق مادی خارجی ندارد. حتی آنهایی هم که ما به ازای خارجی دارند، تعریفشان مشکل است.
در مثنوی، داستانی هست به این مضمون: کسی از هندوستان فیلی آورد و آن را در تاریکی گذاشت.یکی دست به خرطوم فیل زد و گفت: فیل چیز درازی است که قابلیت انعطاف هم دارد. دیگری به زانوی فیل دست زد و گفت: فیل یک ستون است که از زمین به آسمان رفته. یکی آمد به پشتش دست کشید، دیگری به دمش دست زد و هر کدام حقیقت را از دید خودشان نگاه کردند و تصورشان را به تصویر کشیدند. این تفاوت ها، در مورد مسائل معنوی و اعتباری، صدچندان میشود. شما زیبایی را چگونه تعریف میکنید؟ ممکن است در تعریفش دچار مشکل شوید،اما آیا زیبایی وجود ندارد؟! شما عشق را چگونه تعریف میکنید؟ شما نیکی را با چه بیانی تعریف میکنید؟ بد و خوب را چگونه در کنار هم میگذارید؟ اگر بنا باشد که هر امر مشکلی ما را از پژوهش و تحقیق بازدارد و تسلیم کند، همه ارزشها زیرپا گذاشته میشود.
معیارها، در تشخیص عدالت مختلفند: گروهی میگویند که به حکم دل باید عدالت را شناخت. گروه دیگر میگویند عدالت همان چیزی است که در قوانین آمده است. هگل حتی میگوید: عدالت عبارت است از اطاعت از دولت. یعنی هر چه دولت میگوید ما هم بگوییم، عین عدالت است. اما در مجموع، این راباید بدانیم که ارزشهای اخلاقی، مذهب، شرایط اقتصادی، و حتی شرایط تاریخی و جغرافیایی در هر قوم، اخلاق و تمدنی را به وجود میآورد، که رفته رفته اصلهایی میشوند و پایه های آن تمدن را تشکیل میدهند؛ و هر اقدام که با آن اصول پا گرفته تعارض داشته باشد، غیرعادلانه محسوب میشود.
درباره معیار شناخت این اصول اجتماعی و والا، بحثهای مفصلی است که خلاصه اش این است: بسیاری از متفکران اعتقاد دارند که عدالت، منش عادلان است. برای شناخت هنر موسیقی و هنر نقاشی، باید به متخصصان و هنرمندان و کسانی که در آن رشته کار کرده اند مراجعه کرد. در عدالت هم، معیار مشترک است، یعنی قضاوت توده مردم کافی نیست. منتها، بعضی اعتقاد دارند که قشر قضات، قشر برگزیده یی است و عدالت چیزی است که آنها تشخیص میدهند، اما منحصر کردن وجدان اخلاقی جامعه به آنچه قضات میاندیشند، قابل انتقاد است. زیرا ممکن است گاهی قضات تصمیمهایی بگیرند که با وجدان عمومی مخالفت دارد. وجدان عمومی در نظریات دانشمندانی که تخصص دارند تجلی میکند. ممکن است ایراد شود که اگر برای تمیز عدالت باید به عادل رجوع کرد، دشواری به گونه دیگر ظاهر میشود. به این معنی که عادل را چگونه باید شناخت؟ پاسخ این است که مردم، اشخاص عادل را خیلی ساده تر از اصل عدالت تشخیص میدهند. چنان که در مورد دموکراسی هم مردم شخصیتهای صالح را برای حکمرانی، سادهتر از اصول حکومت تشخیص میدهند. در برابر این ایراد که مردمانی که خود قدرت حکومت کردن ندارند، چگونه میتوانند کسانی را انتخاب کنند که برآنها حکومت نمایند؟ گفته شده است وجدان عمومی یا مردم، میتوانند تشخیص دهند که چه کسانی قدرت اجرای عدالت، یا اجرای قوانین یا حکومت را دارند، اما خودشان ممکن است نتوانند حکومت کنند. ما همه میدانیم که پزشک خوب در این کشور کیست. میدانیم که کدام سیاستمدار مطابق با آرمانهای ما عمل میکند و کدام سیاستمدار مزاحم است. اما ممکن است خود قدرت اعمال آن قواعد را نداشته باشیم. میگویند، اخلاق حسنه را باید از روش محسنان انتخاب کرد؛ یعنی شیوهای که محسنان هر قوم، در هر زمان، منش و رفتار خود را مطابق آن قواعد انجام میدهند. اکنون برای نمونه چند تعریف معروف را یادآوری میکنم: نخستین تعریف که خیلی هم معروف است و در جامعه ما و نزد حکمای ما هم نفوذ زیادی داشته، تعریفی است که افلاطون کرده است. افلاطون در کتاب جمهور، وقتی قشرهای مختلف مردم را معین میکند و سپاهیان را در برابر بازرگانان، عقلا، حکما و فیلسوفان قرارمی دهد، میگوید: عدالت آن گاه اجرا میشود که هر چیزی به جای خودش قرارگیرد. یعنی بازاری رابه قضاوت ننشانند، و هر کدام کار خودشان را انجام دهند (وضع شیئی در ماوضع له) امروز، هنوز هم ما فلسفه این ضابطه حکیمانه را درنیافتهایم. در مثنوی شعری داریم که در همین زمینه است.
عدل چه بود، وضع اندر موضع اش/ ظلم چه بود، وضع در ناموضع اش
هر چیزی که در جای خود باشد، عدالت است؛ مثلاً خشم اگر بموقع باشد، عادلانه است. در قوای بدنی نیز، زمانی تعادل برقرار میشود که خشم و مهر به جای خود باشد و برای رسیدن به این هدف، افلاطون میگوید: «همه قوا باید تحت سیطره و حکومت عقل قرارگیرند، تا آن تعادل مطلوب برقرار شود.
یادم میآید در جریان انقلاب، روزی که مردم به دانشگاه آمدند و روز انقلاب و دانشگاه بود، برای نخستین سخنرانی آن روز و در آن محیط پرآشوب و خطرناک، به عنوان نماینده دانشگاه قرعه فال را به نام من زده بودند. در آن روز، حکومت نظامی بود و من به استناد همین تعریف افلاطون، گفتم: از قدیم گفته اند که هر قشری باید به کار خود بپردازد، و در حال حاضر، حکومت به دست نظامیان است، که این خود بی عدالتی است.
ارسطو تعریف دیگری دارد، میگوید: “عدالت دو معنا دارد، عام و خاص. به معنای عام، همه فضیلتها را دربرمیگیرد و تقریباً واژهای است مرادف با تقوا، مرادف با مروت، و آدم با تقوا کسی است که همه فضیلتها را داشته باشد. بنابراین، عادل کسی است که با فضیلت باشد و فضیلت در میانه روی است. اما به معنای خاص میگوید: عدالت وقتی است که به هر کس چیزی را بدهیم که شایسته آن است؛ یعنی با تأکید بر برابری نسبی، برابری مطلق را نفی کرده است. برابری نسبی، زمانی تأمین میشود که به هر کس، از امتیازها، از منصب ها، از مشاغل و از ثروتها، آن اندازه بدهیم که شایسته آن است.
در روم، قیدی به این مطلب اضافه کرده اند؛ سیسرون میگوید: به هر کس چیزی را بدهیم که شایسته آن است؛ به شرط اینکه با منافع عمومی مخالفت نداشته باشد. یعنی همیشه منافع عمومی را باید بر منافع فردی ترجیح داد.
این سه تعریف، یعنی تعریف افلاطون، تعریف ارسطو و تعریف سیسرون، تقریباً منبع تمام تعریفهایی است که تا حال از عدالت شده است.
مفهوم تمام این تعریفها هم درست است اگر در جامعه یی به هر کس آنچه داده شود که شایسته است، عدالت اجرا شده و اگر هر کس به کاری بپردازد که شایستگی اش را دارد، عدالت اجرا شده است. این که اندیشمندان گاهی به صورت انتقاد و گاه به شکل دلسوزی و به عنوان راهنمایی، میگویند که قضات ما باید از شایسته ترین افراد باشند و قشرگرایی ممدوح نیست، الهام گرفته از همین تعریف حکیمان است.
در قضاوت، باید هر که شایسته تر است به کار قضاوت بپردازد، زیرا که قاضی، درواقع زبان عدالت، و بزرگترین مقامی است که میتواند برای اجرای عدالت دریک کشور، گامهای مؤثر بردارد. اگر قاضی به خطا برود، عدالت به خطا رفته و همه چیز به خطا میرود؛ به این جهت است که هم در اسلام و هم در سایر نظامها، در انتخاب قاضی، دقت میشود. حتی در برخی از کشورها، میگویند که اینها باید از سنتهای جامعه پیروی کنند و باید تحصیلات عالیه داشته باشند. در انگلستان، وکلایی که داوطلب قضاوت میشوند، میگویند چندبار بایدبا قضات غذا بخورند که حتی منش آنها را پیروی کنند.
بنابراین، کسی که حقوق نخوانده، دانشکده حقوق را ندیده، معنای عدالت را اصلاً نشنیده و تحصیلات دیگری دارد، همیشه در قضاوت در معرض خطا و لغزش است؛ و وجود دانشکده های حقوق، برای همین است. ما دانشجوهایمان را بهویژه آنهایی که دکتر میشوند، حدود ده سال، با این تلقینها، پرورش میدهیم و تازه تردید داریم که آیا شایستگانی را برای این مقام مهم تربیت کردهایم یا نه؟ چه رسد به انسانی که هر چند در مقام خود با تقوا و عالم است، از فنون قضا و هنر دادگستری، اطلاعی ندارد و تربیت قضایی ندیده است. امیدوارم که تمایل به عدالتخواهی، در همه ما تقویت شود. آرزوی ما این است که روزی همه چیز بر پایه عدالت قرارگیرد.
منبع: آرمان اول مهر