سرانجام معمر القذافی رفت. امام موسی صدر بعد از سی و چند سال که از همه چیز بی خبر بوده، به ایران برگشت. در فرودگاه روسای سه قوه، به استقبال او رفتند و گروهی از اعضای خانواده اش از جمله صادق طباطبایی، حسن خمینی، علی اشراقی، زهرا اشراقی منتظرش شدند و صدها حزب اللهی که شعار لبنان پیروز است، اسرائیل نابود است، می دادند، اجتماع کردند. بعد از پایان مراسم استقبال، امام موسی صدر که قرار بود، توسط نماینده رهبری به دیدار او برود، به حسن خمینی گفت قبل از هر چیز می خواهد با خانواده اش دیدار کند و به دیدن دوستانش برود.
حسن خمینی: حاج آقا موسی! دلت می خواد کی رو ببینی؟
موسی صدر: حاج آقا بهشتی، دلم براش تنگ شده.
حسن خمینی: خدا بیامرزدش، ایشون در انفجار منافقین کشته شد.
موسی صدر: عجب! پس بریم به پسرش و خانمش تسلیت بگیم.
حسن خمینی: پسرش تازه از زندان آزاد شده و ممنوع الملاقاته، نمی تونیم بریم خونه شون.
موسی صدر: واسه چی؟ خب بریم پیش احمد آقا خمینی، اون دستور بده می ذارن بریم ملاقاتشون.
حسن خمینی: خدا ابوی رو رحمت کنه، بابا احمدم هم کشته شد.
موسی صدر: اونم توی انفجار منافقین کشته شد؟
حسن خمینی: نه، اون رو وزارت اطلاعات کشت.
موسی صدر: وزارت اطلاعات یعنی همون ساواک؟ یعنی ساواک هنوز قدرت داره که انقلابیون رو از بین ببره؟
حسن خمینی: نه، ساواک از بین رفته، خودمون یکی درست کردیم به اسم وزارت اطلاعات که اونها حاج احمد آقا رو کشتن.
موسی صدر: خب بریم پیش حاج آقا کروبی از وزارت اطلاعات شکایت کنیم؟ نمی شه که مملکت خرتوخر باشه، راستی چرا آقای کروبی نیومد فرودگاه. چقدر باهاش خوش می گذشت.
حسن خمینی: هیس! حاج آقا کروبی توی خونه اش زندانی یه. صداشو در نیار که خیلی ضایعه.
موسی صدر: ببینم، این اسرائیل و آمریکا اینجا هم نفوذ دارن؟ آقای کروبی رو حتما اسرائیلی ها زندونی اش کردن، چرا آزادش نمی کنین؟ پسرش علی هم توی خونه است؟
حسن خمینی: نه، پسرش علی به اتهام جاسوسی تحت تعقیبه و اون یکی پسرش فراریه.
موسی صدر: راست می گی؟ یعنی کی جاسوس کجاست؟ نفهمیدم. باید بریم پیش یک آدم قوی که بتونه پسر آقای کروبی رو آزاد کنه، مثلا بریم پیش حاج آقا بهزاد نبوی که یادش بخیر اون موقع چه تلاش هایی می کرد، حتما اون می تونه دستور بده علی رو آزاد کنند. لابد الآن یا نخست وزیره یا رئیس جمهور.
حسن خمینی: نه آقا موسی، حاج آقا بهزاد نبوی خودش زندونه و حق ملاقات هم نداره.
موسی صدر: من شنیدم میرحسین موسوی رئیس کابینه شده بود، نکنه اونم از کار برکنار شده.
حسن خمینی: نه، اون برکنار نشده، اون رو دیروز بردن زندان خانه امن. مجلس هم درخواست اعدام اون رو کرده و توی قم تظاهرات کردن علیهش که زودتر بکشنش.
موسی صدر: نکنه از اون میلیاردرهاست که پول مملکت رو دزدیده؟
حسن خمینی: نه حاج آقا موسی، اتفاقا هیچی از مال دنیا نداره، ولی تا دلت بخواد وزیر میلیاردر توی کابینه فعلی است.
موسی صدر: پس چرا آسد محمد خاتمی جلوی اینها نمی ایسته، اون که خیلی آدم خوبی بود؟
حسن خمینی: آقای خاتمی هم خودش هم تحت تعقیبه.
موسی صدر: چه حرفهایی می زنی! پس کی تحت تعقیب نیست؟ البته باید بریم سراغ مقامات بالا. ببینم، بعد از اینکه امام خمینی به رحمت خدا رفت حتما هاشمی رهبر شد، آره؟
حسن خمینی: نه، هاشمی فعلا حق نداره از خونه اش بیرون بیاد. بچه هاش هم یکی فراریه یکی رو تازه کتک زدن، نوه شم بازداشت بود.
موسی صدر: لابد موسوی اردبیلی رهبر شد؟
حسن خمینی: نه، اونم توی خونه اش هست و به رهبری اعتراض کرد.
موسی صدر: نکنه می خوای بگی حاج آقا صانعی رهبر انقلاب شده؟
حسن خمینی: نه بابا، اون که احتمالا خلع لباس می شه و حق خروج از خونه شون رو نداره.
موسی صدر: ببینم، یعنی هیچ کسی از مراجع مثل آقای منتظری به این کارها اعتراض نکرد؟
حسن خمینی: چرا، اتفاقا اون اعتراض کرد، به همین دلیل بیست سال توی خونه اش زندانی بود.
موسی صدر: ببین، راست و حسینی بگو، پس رهبر انقلاب الآن کیه؟
حسن خمینی: آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب شده.
موسی صدر: کدوم خامنه ای؟ یه موسوی خامنه داشتیم که گفتی فعلا زندانی یه. دیگه خامنه ای نداشتیم. هادی هم بود، مشهدیه.
حسن خمینی: بابا جون، همونی که توی مشهد بود، تار می زد و شعر می خوند و شاگرد شریعتی بود.
موسی صدر: خب، اون مگه طلبه بود؟
حسن خمینی: پوه، طلبه چیه، الآن رهبر شیعیان جهانه، رهبر جمهوری اسلامی هم اونه.
موسی صدر: خب چرا بهش نمی گین که هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی و بهزاد نبوی رو آزاد کنه؟
حسن خمینی: خودش گفته اینها رو زندونی کنن.
موسی صدر: خب این که مجتهد نبود، چرا مجتهدین کشور بهش چیزی نمی گن؟
حسن خمینی: مجتهدین الآن بیشتر توی کار تجارت لاستیک و کره و شکر و چایی هستند.
موسی صدر: مگه این کارها رو قبلا تاجرها نمی کردن، الآن تاجرها کجان؟
حسن خمینی: تاجرا الآن فرمانده سپاه هستند و اقتصاد کشور رو اداره می کنن.
موسی صدر: پس کی ارتش رو اداره می کنه و به پلیس دستور می ده؟
حسن خمینی: الآن پلیس زیر نظر اراذل و اوباش هست.
موسی صدر: ببینم، مگر قبلا اراذل و اوباش زندونی نبودن و مجازات نمی شدن، پس الآن توی زندان کیه؟
حسن خمینی: الآن استادان دانشگاه و روزنامه نگاران و دانشجویان زندانی اند.
موسی صدر: پس کی توی دانشگاهه؟
حسن خمینی: توی دانشگاه بسیج سپاه و بعضی دانشجوها که هنوز دستگیر نشدن. جمعه ها هم نماز می خونن.
موسی صدر: توی دانشگاه نماز می خونن؟ پس توی مسجد چی کار می کنن؟
حسن خمینی: توی مسجد ساندیس که یه جور آبمیوه است و کیک پخش می کنن و مردمو با اتوبوس می برن به استقبال رئیس جمهور.
موسی صدر: اگر آبمیوه و کیک رو توی مسجد پخش می کنن، مغازه ها چی کار می کنن؟
حسن خمینی: مغازه ها یواشکی عرق می فروشن، چون غیرقانونیه.
امام موسی صدر فکری می کند و می گوید: تو مطمئنی که قذافی از لیبی رفته و قضیه تموم شده.
حسن خمینی: چطور مگه؟
موسی صدر: من دارم فکر می کنم اگر برگردم همونجا خیلی بهتره، چون اینجا هم بمونم، احتمالا تا دو ماه دیگه زندونی می شم.
حسن خمینی: ولی فکر نکنم بتونی بری.
موسی صدر: چرا؟
حسن خمینی: حدس می زنم ممنوع الخروج باشی.