حسن هدایت در کارآگاه علوی هایش همیشه خواسته علی حاتمی باشد و به تهران قدیم عشق بورزد. اما فرجام کارش همواره جعل و تحریف تاریخ بوده و یک نوع اشتیاق برای تقلید از فضای فیلم های کارآگاهی سینمای کلاسیک هالیوود که در سری دوم به اوج خودش رسیده است. اما بازدید محمود احمدی نژاد و منوچهر متکی از پشت صحنه این سریال نشان دهنده تایید روش های او در ترسیم تاریخ تهران و ایران از سوی حکومت فعلی است که شیوه مطلوبش در روایت تاریخ معاصر جز تحریف و تخریب نبوده است…
نگاهی به سریال کارآگاه علوی 2
با کلاه شاپو و پالتوی بارانی زیر آفتاب گرم تابستان
چند عدد اتومبیل بنز و مورگن و فورد و رولزرویس، حیاط پشتی ساختمان وزارت امور خارجه در نبش خیابان سی تیر، ساختمان بانک سپه مرکزی، چند دست پالتو بارانی و کلاه شاپو و یک عدد احمد نجفی مواد لازم برای طبخ کارآگاه علوی 2 است. به جز داستان ها، همه چیز کما فی السابق همان است که بود: اطو کشیده، نوستالژیک، تصنعی و پر افاده.
عمده صحنه ها داخلی است و کل سریال بیشتر به یک فضای تئاتری می ماند. ظاهرا شهرک محقر سینمایی پس از این همه سال بد جوری تکراری و یکنواخت شده و دوربین را هر جا بکاری، فضای مقابلش برای تماشاگر ایرانی آشناست. این را هدایت به خوبی فهمیده، اما راهکارش برای فرار از این مشکل، خود مشکلی دیگر پدید آورده. تا به حال در طول این 7 قسمت آنقدر علوی و صدری و دیگران را در حال بالا و پایین رفتن از پله های شهربانی دیده ایم که دیگر سرمان گیج می رود. به طور متوسط هر قسمت تقریبا 8 بار باید این نمای کسالت بار و تکراری را ببینیم. گاه گاهی هم که قرار است بذل و بخششی در نشان دادن نماهای لانگ شات خارجی صورت گیرد، تعدادی کالسکه و آدم وماشین را در همان حیاط وزارت امور خارجه عقب و جلو می کنند و بعد دوباره کات می شود به نمایی داخلی. ماشین های نفس بریده ای را هم که دیگر نای تکان خوردن ندارند و مدیر موزه اتومبیل هم بد جوری سفارش کرده که زیاد تکان شان ندهند در هیچ نمایی بیش از یک و نیم متر راه نمی روند.
حسن هدایت در کارآگاه علوی هایش همیشه می خواسته در عین حال که تا آنجا که می تواند علی حاتمی باشد و به زعم خودش به حال وهوای تهران قدیم عشق بورزد، از تیپ های سینمایی غربی همان دوران هم الگو بگیرد و آدم های قصه اش را با همان نوع پوشش و حرکات و کلام به تصویر بکشد. یک نوع اشتیاق برای تقلید از فضای فیلم های کارآگاهی سینمای کلاسیک هالیوود در او نهفته است که در سری دوم به اوج خودش رسیده. تا حدی که گاهی از این نکته غافل می ماند که این اشتیاق در مواردی با بازآفرینی تهران قدیم در تضاد قرار دارد و از خیلی جهات، با هم داشتنِ این دو، جمع اضداد است. آشکار تر و خنده دار تر از همه، تاکید بر نوع لباسی است که اروپایی ها و آمریکایی های دهه های 30 تا 70 میلادی می پوشیدند. یعنی کلاه شاپو و بالاپوشی که در فرانسه به آن مانتو می گویند و در ایران به بارانی معروف است. در این تردیدی نیست که شهر نشین های دوران شاهِ پدر و پس از آن متاثر از سیاست های غرب گرایانه پهلویان بودند و اساسا جریان البسه غربی با کلاه پهلوی شروع شد. اما اگر کتاب و عکس های تاریخی هم در کتابخانه مان نداشته باشیم، عقل به ما می گوید که باید به اصرار بی معنای آقای هدایت بخندیم. به جز نظامیان، همه مرد ها بدون استثنا، از جناب علوی و دستیاران گرفته تا اهالی کوچه و بازار، همه ملبس به همین لباس بارانی اند حتی زیر تیغ آفتاب تابستان! یکی نیست به آقای کارگردان بگوید که اروپایی ها بارانی می پوشیدند چون در اروپا همیشه زیاد باران می بارد و همان ها هم، در روزهای صاف و آفتابی زمستانِ آن روزگار به پوشیدن کت و شلوار بسنده می کردند. با این حساب این چه جور تهران قدیم است که همه در آن با این لباس فرم حرکت می کنند و حتی داخل خانه و پشت فرمان هم کلاه از سرشان برداشته نمی شود؟ گیرم که همه دوست داشتند عین هم بپوشند و اصلا عشق و علاقه اول و آخرشان همین لباس بوده؛ این طور هم که باشد یعنی وضع ملت آنقدر خوب بوده که در خیابان همه با کت و شلوار و کراوات و بارانی و کفش و کلاه شاپو راه بروند؟؟ و همه شان هم مثل دوبلور های همفری بوگارت و آلن دلون حرف بزنند؟ شمرده و مودب و لفظ قلم؟
خود آقای علوی و دستیارانش که خوش پوشند و خوش اخلاق و دوست داشتنی. نظامیان و اهالی شهربانی هم که تر و تمیز و منظم و آبرو مند به نظر می رسند. به جز اوضاع بد اقتصادی پس از جنگ جهانی، همه چیز به خوبی پیش می رود. حتی مستخدمین مهمان خانه ها هم پاکیزه تر و خوش پوش تر از همکاران شان درتهران 1387 به نظر می رسند و و مدیران هتل ها هم بهتر از سهیل محمودی در زبان محاوره از صنایع ادبی بهره می گیرند. به یک معنا تصویری که از تهران پس از 1320 به تصویر کشیده می شود، خیلی با کلاس و اروپایی و باحال است. با این حساب مسئولین صدا وسیما خدای ناکرده ناراحت نمی شوند اگر بیننده های این سریال دفعتاً به این فکر بیافتند که چی بودیم و چی شدیم؟
یادم می آید روزی در جشنواره تسالونیکی با جعفر پناهی که عضو هیات داوران بود به اتاق رییس جشنواره می رفتیم که خانم منشی که با او دوستی داشت جلویش را گرفت و گفت جعفر! در روز آفتابی بارانی پوشیده ای؟! آخ از دست شما فیلمسازها که از هر چیزی برای نشان دادن اعتراض تان استفاده می کنید! بیچاره به فکرش هم نمی رسید که جعفر خان فقط برای این که تیپی زده باشد پالتو پوشیده.
قبلا گفته می شد مشکل اغلب آنها که به نام هنرمند به کار مشغولند آنست که یا کم سوادند یا بی سواد، و از پیشینه و فرهنگ و هنر خودی و بیگانه کم اطلاع اند. اما الان دیگر همان ها را هم نمی شود از آن دسته جماعت هنرمند توقع داشت. فعلا مساله شان تا این حد تنزل پیدا کرده که اطلاعات عمومی شان را کمی بالا ببرند. دانش تخصصی و غور در بحر اندیشه پیشکش شان!