سریال روز ♦ تلویزیون ‏

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

حسن هدایت در کارآگاه علوی هایش همیشه خواسته علی حاتمی باشد و به تهران قدیم عشق بورزد. اما فرجام کارش ‏همواره جعل و تحریف تاریخ بوده و یک نوع اشتیاق برای تقلید از فضای فیلم های کارآگاهی سینمای کلاسیک هالیوود ‏که در سری دوم به اوج خودش رسیده است. اما بازدید محمود احمدی نژاد و منوچهر متکی از پشت صحنه این سریال ‏نشان دهنده تایید روش های او در ترسیم تاریخ تهران و ایران از سوی حکومت فعلی است که شیوه مطلوبش در روایت ‏تاریخ معاصر جز تحریف و تخریب نبوده است…‏

karagahalavi1.jpg


نگاهی به سریال کارآگاه علوی 2‏
‎ ‎با کلاه شاپو و پالتوی بارانی زیر آفتاب گرم تابستان‏‎ ‎

چند عدد اتومبیل بنز و مورگن و فورد و رولزرویس، حیاط پشتی ساختمان وزارت امور خارجه در نبش خیابان سی ‏تیر، ساختمان بانک سپه مرکزی، چند دست پالتو بارانی و کلاه شاپو و یک عدد احمد نجفی مواد لازم برای طبخ کارآگاه ‏علوی 2 است. به جز داستان ها، همه چیز کما فی السابق همان است که بود: اطو کشیده، نوستالژیک، تصنعی و پر ‏افاده.‏

عمده صحنه ها داخلی است و کل سریال بیشتر به یک فضای تئاتری می ماند. ظاهرا شهرک محقر سینمایی پس از این ‏همه سال بد جوری تکراری و یکنواخت شده و دوربین را هر جا بکاری، فضای مقابلش برای تماشاگر ایرانی آشناست. ‏این را هدایت به خوبی فهمیده، اما راهکارش برای فرار از این مشکل، خود مشکلی دیگر پدید آورده. تا به حال در ‏طول این 7 قسمت آنقدر علوی و صدری و دیگران را در حال بالا و پایین رفتن از پله های شهربانی دیده ایم که دیگر ‏سرمان گیج می رود. به طور متوسط هر قسمت تقریبا 8 بار باید این نمای کسالت بار و تکراری را ببینیم. گاه گاهی هم ‏که قرار است بذل و بخششی در نشان دادن نماهای لانگ شات خارجی صورت گیرد، تعدادی کالسکه و آدم وماشین را ‏در همان حیاط وزارت امور خارجه عقب و جلو می کنند و بعد دوباره کات می شود به نمایی داخلی. ماشین های نفس ‏بریده ای را هم که دیگر نای تکان خوردن ندارند و مدیر موزه اتومبیل هم بد جوری سفارش کرده که زیاد تکان شان ‏ندهند در هیچ نمایی بیش از یک و نیم متر راه نمی روند.‏

karagahalavi2.jpg


حسن هدایت در کارآگاه علوی هایش همیشه می خواسته در عین حال که تا آنجا که می تواند علی حاتمی باشد و به زعم ‏خودش به حال وهوای تهران قدیم عشق بورزد، از تیپ های سینمایی غربی همان دوران هم الگو بگیرد و آدم های ‏قصه اش را با همان نوع پوشش و حرکات و کلام به تصویر بکشد. یک نوع اشتیاق برای تقلید از فضای فیلم های ‏کارآگاهی سینمای کلاسیک هالیوود در او نهفته است که در سری دوم به اوج خودش رسیده. تا حدی که گاهی از این ‏نکته غافل می ماند که این اشتیاق در مواردی با بازآفرینی تهران قدیم در تضاد قرار دارد و از خیلی جهات، با هم داشتنِ ‏این دو، جمع اضداد است. آشکار تر و خنده دار تر از همه، تاکید بر نوع لباسی است که اروپایی ها و آمریکایی های ‏دهه های 30 تا 70 میلادی می پوشیدند. یعنی کلاه شاپو و بالاپوشی که در فرانسه به آن مانتو می گویند و در ایران به ‏بارانی معروف است. در این تردیدی نیست که شهر نشین های دوران شاهِ پدر و پس از آن متاثر از سیاست های غرب ‏گرایانه پهلویان بودند و اساسا جریان البسه غربی با کلاه پهلوی شروع شد. اما اگر کتاب و عکس های تاریخی هم در ‏کتابخانه مان نداشته باشیم، عقل به ما می گوید که باید به اصرار بی معنای آقای هدایت بخندیم. به جز نظامیان، همه مرد ‏ها بدون استثنا، از جناب علوی و دستیاران گرفته تا اهالی کوچه و بازار، همه ملبس به همین لباس بارانی اند حتی زیر ‏تیغ آفتاب تابستان! یکی نیست به آقای کارگردان بگوید که اروپایی ها بارانی می پوشیدند چون در اروپا همیشه زیاد ‏باران می بارد و همان ها هم، در روزهای صاف و آفتابی زمستانِ آن روزگار به پوشیدن کت و شلوار بسنده می کردند. ‏با این حساب این چه جور تهران قدیم است که همه در آن با این لباس فرم حرکت می کنند و حتی داخل خانه و پشت ‏فرمان هم کلاه از سرشان برداشته نمی شود؟ گیرم که همه دوست داشتند عین هم بپوشند و اصلا عشق و علاقه اول و ‏آخرشان همین لباس بوده؛ این طور هم که باشد یعنی وضع ملت آنقدر خوب بوده که در خیابان همه با کت و شلوار و ‏کراوات و بارانی و کفش و کلاه شاپو راه بروند؟؟ و همه شان هم مثل دوبلور های همفری بوگارت و آلن دلون حرف ‏بزنند؟ شمرده و مودب و لفظ قلم؟

karagahalavi3.jpg


خود آقای علوی و دستیارانش که خوش پوشند و خوش اخلاق و دوست داشتنی. نظامیان و اهالی شهربانی هم که تر و ‏تمیز و منظم و آبرو مند به نظر می رسند. به جز اوضاع بد اقتصادی پس از جنگ جهانی، همه چیز به خوبی پیش می ‏رود. حتی مستخدمین مهمان خانه ها هم پاکیزه تر و خوش پوش تر از همکاران شان درتهران 1387 به نظر می رسند ‏و و مدیران هتل ها هم بهتر از سهیل محمودی در زبان محاوره از صنایع ادبی بهره می گیرند. به یک معنا تصویری ‏که از تهران پس از 1320 به تصویر کشیده می شود، خیلی با کلاس و اروپایی و باحال است. با این حساب مسئولین ‏صدا وسیما خدای ناکرده ناراحت نمی شوند اگر بیننده های این سریال دفعتاً به این فکر بیافتند که چی بودیم و چی شدیم؟ ‏
یادم می آید روزی در جشنواره تسالونیکی با جعفر پناهی که عضو هیات داوران بود به اتاق رییس جشنواره می رفتیم ‏که خانم منشی که با او دوستی داشت جلویش را گرفت و گفت جعفر! در روز آفتابی بارانی پوشیده ای؟! آخ از دست ‏شما فیلمسازها که از هر چیزی برای نشان دادن اعتراض تان استفاده می کنید! بیچاره به فکرش هم نمی رسید که جعفر ‏خان فقط برای این که تیپی زده باشد پالتو پوشیده.‏

قبلا گفته می شد مشکل اغلب آنها که به نام هنرمند به کار مشغولند آنست که یا کم سوادند یا بی سواد، و از پیشینه و ‏فرهنگ و هنر خودی و بیگانه کم اطلاع اند. اما الان دیگر همان ها را هم نمی شود از آن دسته جماعت هنرمند توقع ‏داشت. فعلا مساله شان تا این حد تنزل پیدا کرده که اطلاعات عمومی شان را کمی بالا ببرند. دانش تخصصی و غور در ‏بحر اندیشه پیشکش شان! ‏