در خبر ها آمده بود بازجوی عبدالله مومنی و تعداد دیگری از زندانیان اخیر که خود را “سید” معرفی می کند، کسی است که خشن ترین رفتار را با آنها انجام می داده است. او با افتخار خود را “تهرانی” مامور ساواک معروف رژیم شاه لقب داده است. او در تمام مراحل بازجویی اش از انواع کتک ها و فحاشی ها استفاده می کند.شنیده شده است که او بارها به زندانیان گفته است: “من می توانم شما را برای همیشه در اینجا نگه دارم. می توانم از قاضی بخواهم سالها برایتان حکم زندان بزنند. نمی گذارم به این زودی ها دادگاه شما تشکیل شود.”
این خبر خاطرات دوران بازجویی ام در زندان اوین را برایم زنده کرد. در آن دوران فردی با همین خصوصیات سید با من بدرفتاری می کرد. مسئول شکنجه و اذیت و آزار من بود و خود را ثابتی معرفی می کرد تا بگوید به اندازه پرویز ثابتی مامور معروف ساواک، هم سفاک است و هم توانا در شکستن زندانیان سیاسی.
در برهه ای از دوران بازداشتم، صدا و حضور وی قاصد خبر های بد بود و لحظات عذاب آور کشمکش با کسی که می خواست همه شخصیت و شرافتم را به باد فنا دهد. او در میدانی نابرابر تمامی انتقام و دلخوری حکومت از بی پروایی هایم را می گرفت. فکر می کرد که خداوندگار است و قادر است هر کاری را انجام دهد. می گفت من به آقایش توهین کرده ام و او می خواهد خرخره من را بجود که دیگر جرات نکنم به زعم او به این پلشتی و ناپاکی دست بزنم.
گسترش فشار ها و عبور آنها از آستانه تحملم باعث شد که بپذیرم که او قدرتمند است و من چاره ای جز خرد شدن در برابر او ندارم. روزهایی که او بر من مسلط بود گذشت و او خوشحال که فتح الفتوح کرده است. رجز می خواند که هیچ متهمی نمی تواند از دستش در برود و او اجازه نمی دهد که هیچ زندانی قهرمان شود.
اما زمان به نفع او پیش نرفت و پس از اینکه مقاومتم را باز یافتم و در برابر تیم بازجویی ایستادم، باز او را آوردند تا به اصطلاح حالم را سر جا بیاورد. اما واکنش من فرقی نکرد. تلاش هایش بی فایده بود و وقتی من شیوه های بکار رفته از سوی او را برای بازجوی دیگری (که تازه برای بررسی ادعاهای من فرستاده بودند) می گفتم، صدای ناله او را می شنیدم که چطور به خود می پیچید. این بار صحنه عوض شده بود و او بود که به زمین افتاده بود.
آن وقت فهمیدم که چقدر انسان های زبونی هستند این افراد که قدرت پوشالی شان از گرفتار کردن افراد در تنهایی و مستاصل کردن آنان است. ولی در فضای عادی به مانند موش هستند که با اندک حمله ای قافیه را می بازند. فهمیدم که آنها قوی نبودند و این من بودم که قامتم خم شده بود و وقتی قامتم را راست کردم، آنها بر زمین خوردند و با اندک تهاجمی متواری شدند.
حال داستان این سید تهرانی که احتمال دارد همان ثابتی بازجوی من باشد، از همین قرار است. قدرت و توانایی وی نیز بواسطه فضای خلوتی است که حکومت ایجاد کرده و دست وی را بازگذاشته تا چون گرگی به جان افرادی بیفتد که جسارت کرده اند چهره زشت و کریه حاکمیت را آشکار سازند. اما وی فقط در تاریکخانه ها می تواند قلدری کند چون خفاش که فقط در دل شب می تواند پنجه هایش را به رخ بکشد اما به مجرد تابش اولین پرتو نور، محو خواهد شد.
این افراد مفلوک همچون حکومت خودکامه و نظام های توتالیتر مانند کوه های های شنی هستند که از دور مهیب جلوه می کنند اما با وزش اولین توفان می بینی چقدر سست و توخالی هستند و به راحتی از هم فرو می پاشند.
دولتی که مدعی است آمده تا گفتمان انقلاب اسلامی را احیا کند اینک بازجویانش برای ترساندن و در هم شکستن زندانیان سیاسی عنوان باز جوهای معروف ساواک را به عاریه گرفته اند. این واقعیت نشان می دهد که چقدر این ادعا مضحک است. در واقع تداوم شیوه های بازجویی و امنیتی ساواک در دستگاه امنیتی بعد از انقلاب، سندی مهم است که نشان می دهد چگونه انقلاب از مسیرش منحرف شد.
یکی از دلایل اصلی انقلاب، پایان دادن به حیات دستگاه هایی چون ساواک بود. تا هیچکس دیگر از ترس آن خودسانسوری نکند و افراد بتوانند آزادنه از حقوق شهروندی و مدنی خود استفاده کنند. به جای دستگاهی که ترس بر اندام شهروندان بیندازد، نظام امنیتی جدیدی بر پا شود که امنیت و آسایش را برای مردم بخواهد و تعریفش ازامنیت ملی برایند امنیت شهروندان باشد.
هر جامعه ای برای تعادل ، سلامت و امنیتش نیاز به دستگاه اطلاعاتی دارد اما دستگاهی که در خدمت مردم باشد و در چهارچوب دموکراسی و با تعهد به اصول حقوق بشر مدیریت و اداره گردد.
به هر حال این روز ها نیز می گذرد و این سید ها هم دچار همان سرنوشتی می شوند که امثال تهرانی ها و ثابتی ها شدند. یا به دار مکافات آویخته خواهند شد و یا دربدر غربت می گردند. در آن هنگام است که از توهم بیرون می آیند که قدرت شان از خود شان نبوده است و در اصل هر چه می کرده اند به پشتوانه قدرت خودکامه بوده است که با فروپاشی آن دستگاه، ماهیت مفلوک و زبون آنها نیز آشکار می گردد.
البته در سیستم امنیتی جمهوری اسلامی قبل از فروپاشی برخی از نیروهای امنیتی دچار چنین تجربه های درد آلودی شدند. سعید امامی که روزگاری خود را خداوند بارداشت گاه های امنیتی و سلول های انفرادی اوین و توحید می دانست و فکر می کرد سرنوشت و زندگی روشنفکران و فعالان سیاسی مستقل کشور در دستان وی قرار دارد، هرگز فکر نمی کرد روزی در سلول انفرادی و در ضیافت داروی نظاقت چشم بر دنیا می بندد.
تصمیم ارزشمند عبدالله مومنی در رد خواست تیم بازجویی و ترجیح دادن زندان بر آزادی ذلت بار ، آغاز راهی است که هم سعادت وی را در بر دارد و هم با وارونه شدن زمین بازی، این سید تهرانی است که خواهد شکست و آئینه عبرت برای همگنانش خواهد شد.
همیشه مقاومت و ایستادگی آینده بهتری دارد. اگرچه در کوتاه مدت فشار زیادی می آید اما آن گذرا است و بعد از آن تیم بازجویی هستند که به اسارت در می آیند. در حالی که آزادی که از قبل همکاری و یا پذیرش تحمیلی خواست اطلاعاتی ها بدست می آید آزادی نیست بلکه محکم شدن حلقه اسارت رنج آوری است که انتها ندارد و هر آن، فرد باید خواسته های ریز و درشت تیم بارجویی را برآورده سازد که انتهایی ندارد. تحمل این رنج بسیار بیشتر از تحمل زندان است. چون اگر چه بدن انسان و ظاهر فیزکی اش آزاد است اما میله ها ی زندان، وجدان، شخصیت و شرافت فرد زندانی را احاطه کرده اند و فشار درون وی را مستاصل می سازد.
تجربه نشان داده است زندانیانی که مقاومت می کنند نه تنها به لحاظ درونی شاد و راضی هستند بلکه حتی هزینه و دردسر کمتری را نیز تحمل می کنند. اما زندانیانی که ناگزیر به همکاری با تیم بازجویی تن می دهند ضمن اینکه به لحاظ درونی پریشان شده و دچار اختلالات شخصیتی و روانی می گردند، در مجموع مکافات و دردسر بیشتری را نیز تجربه می کنند. عمل تحسین برانگیز مومنی می تواند الگویی باشد برای دیگر زندانیانی که در شرایط مشابه هستند.