گفتوگو با “ناصح کامگاری” نویسنده، طراح و کارگردان نمایش “بهار و آدم برفی”
خلق ناخودآگاه هنر
محسن حسنزاده
ناصح کامگاری طراح، نویسنده و کارگردانی است که از سال 67 آثار قابل توجهی را در سه حیطه کاری خود روی صحنه داشته است. آخرین نمایش کامگاری این روزها با حضور گروه پرتعدادی از بازیگران در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر پذیرای مخاطبان است.
شیوه روایت نمایش شما که در تئاتر به نوعی تازگی دارد با توجه به دغدغههایتان انتخاب شده است. از نیمههای نمایش که تماشاگر کم کم به خط ارتباطی داستانها پی میبرد احساس میشود که نمایشنامهنویس سعی دارد به ارتباط شخصیتها بپردازد. با توجه به این ضرورت انتخاب این شیوه روایت به چه منظور صورت گرفته است؟
بدیهی است که هر اثر هنری به دنبال بدعت، نوآوری و تازگی است. انتخاب این شکل خاص از روایت در این کار دراماتیک هم از همین نوآوری ناشی میشود. در عین حال انتخاب شیوهای است که دقت بیشتر مخاطب را برانگیزد و او را وادارد که با شش دانگ حواس به کار نگاه کند و از کشف این ابهامات احساس لذت کند. به این ترتیب مخاطب از این که به هوش و درایت او بها داده شده و به شعورش احترام گذاشته شده احساس رضایت میکند، چون این خود اوست که زوایا و ریزه کاریها را کشف میکند. در واقع، ما سرنخ یا نشانههایی میدهیم و مخاطب این نشانهها را به هم متصل میکند تا به یک مفهوم کامل برسد.
شما در این نمایشنامه میخواهید جوابگوی تمام دغدغههای خود باشید. با توجه به این موضوع پل ارتباطی این داستانکهای مجزا داستان “بهار” و “طیفور” است که نام نمایشنامه هم روی این موضوع تمرکز دارد، ولی هنوز اغتشاش در بیان این همه دغدغه دیده میشود.
این دغدغهها که میگویید چه چیزهایی هستند؟
بحث مافیای اقتصادی، قاچاق کالا، نگاه تاریخی به این ماجرا و سیطره همه اینها در یک نمایش شاید تمرکز بر محور اصلی یک داستان را از بین ببرد.
اغتشاشی در کار نیست. همه عناصر حول یک مفهوم است. این مفهوم که ما ثروتی داریم. هشت دهه است که گنجینه نفت را زیر پا داریم و جنبشی در این رابطه در مملکت وجود داشته و خونهایی برای آن ریخته شده که این گنجینه ملی حفظ شود. اما آن جنبش شکست خورد و علی رغم این که نفت ملی شد با سلطه مجدد پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد این ثروت بر سفره مردم نهاده نشد و خرج تسلیحات و تجهیزات نظامی شد. در دوره معاصر هم قاچاق کالا توسط سرمایهداری تجاری این گنجینه را با وارد کردن کالاهای غیرضروری به باد میدهد و در عین حال فرهنگ مصرف گرایی را در جامعه رواج میدهد. حاصل این معضل اقتصادی، معضلات فرهنگی و تغییر الگوهاست که مناسبات انسانی و مفهوم عشق را که زیباترین و عمیق ترین عاطفه انسانی است زیر ضرب قرار میدهد و فرهنگ مناسبات اجتماعی را منکوب خود میکند.
پس میتوان گفت که مفاهیم بیشتر از فرم و ساختار نمایشنامه برای شما مهم بوده است؟
نه اصلا. کاملا مشهود است که فرم و ساختار هم مورد توجه بوده.
ساختار نمایشنامه نو و مدرن است. بخش عمده ای از پازلی که شما میسازید در ذهن مخاطب کامل میشود. چرا قاعده را زیر سوال میبرید و تلاش دارید فرجام سرنوشت شخصیتهای نمایش مشخص شود و این در ذهن مخاطب شکل نگیرد؟
مثالی برای صحبت خود بیاورید.
مثلاً خواب انتهای نمایش، تماشاگر به نوعی متوجه ارتباط شخصیتهای “طیفور” و “بهار” شده است. توصیف کامل ارتباط با این خواب چه هدفی را دنبال میکند؟
شما گفتید سرنوشت تمام کاراکترها، شخصیتهای دیگر سرنوشتشان برای شما مشخص شد؟
منظور من در ارتباط با داستانی است که شما مطرح کردهاید.
آن کسانی که دست به گروگانگیری زده و مرگ طیفور را رقم زدند یا استادنمایی که خود را فعال اقتصادی نشان می دهد. آیا سرانجام آنها را در نمایش نشان دادیم؟
منظورم ارتباط این آدمها با سرنوشت “طیفور” و “بهار” است که شما به نوعی تا انتها دنبال کردید؟
وقتی با یک شخصیت شروع میکنید و مرگ او را میبینید به این معنا نیست که این ساختار نمایشی نقض شده است.
پس به نوعی این هم خلاقیت شماست؟ چون در این طرح ساختاری ما با یک پایان باز روبه رو هستیم که تصمیم خود مخاطب میتواند در سرنوشت شخصیتها دخیل باشد.
این قالب روایتی خیلی نوظهور است. در سینما نمونههای آن را دیدهایم، ولی در تئاتر شما چند نمایش را با این نوع روایت میتوانید مثال بزنید؟
شاید کمتر از تعداد انگشتان دست.
بله، پس هنوز تبدیل به روال یا عادت معمول و کلیشه نشده که تماشاگر انتظار داشته باشد که با پایان باز رو به رو شود یا بسته. این را هم در نظر بگیرید که در این قصه آدمهای متعددی به موازات هم هستند، اگرچه حلقههای پیوندی با هم دارند، ولی فقط سرانجام و سرنوشت یکی از این زوجها را میبینید و سرانجام دیگران را نمیبینید. سرنوشت دیگر زوجها پایان باز است. به لحاظ ساختار دراماتیک به این نوع پایان بندی پایان دوگانه میگویند. یعنی برای یک زوج پایان مشخص است و برای دیگری نیست. برای آن زوجی هم که پایان بسته داریم و میفهمیم چه سرانجامی داشتهاند فقط از خلال خواب آنهاست که مناسباتشان برملا میشود، یعنی همین هم در قالب سورئال است نه در قالب رئالیستی و به آن یقینی نیست. سرانجامی است که به نوعی از ابتدا به آن اشاره شده است. با تصادفی که در صحنه اسپانیا شاهد آن هستیم، له شدن رانندهای که برای عروس این توهم را میسازد که گروه- های مافیایی این تصادف ساختگی را رقم زدهاند تا رقیبی را از سر راه بردارند. تداعی تصادف حتی قبل از آن که صحنه پایانی فرا برسد با این نشانهها ایجاد شده است.
اشارهای به سورئالیسم داشتید. با توجه به طراحی صحنه و برخی نشانههای دیگر مثل خواب و رویا شما در اجرا قصد نزدیک شدن به این سبک را داشتید؟
به شکل مشخص سبک سورئالیستی نه، به هر حال مکتبهای هنری و نحلههای فکری داشتههایی به ما میدهند که میتواند در گوشههایی از کار ما منعکس شود. نشانههایی از سورئالیسم میتوانست به کمک من بیاید و در روایت این داستان سهیم باشد و در واقع روایت نمایش را تصویریتر کند. بهار و آدم برفی چون اشارههایی به عالم خواب دارد و خواب و رویا هم پایه و بنیاد سورئالیسم است، شاید از این منظر بتوان واژه سورئالیسم را برای برخی لحظاتش به کار برد. ممکن است شما به عنوان منتقد گرایشها یا نشانههایی از سورئالیسم را در طراحی، کارگردانی و حتی در متن این اثر ببینید. ولی نمیتوان کلیت کار را سورئالیستی قلمداد کرد. این که صدایی ضبط میشود و فرد صحبتی کرده و وقتی صدای او را پخش میکنیم، چیز دیگری میگوید این یک جلوهای از سورئالیسم در متن است. وقتی یک پایی بیش از حد یک پای طبیعی به یک باره از پشت کاناپه بلند میشود این هم جلوه ای از سورئالیسم است. این خانه منحنی هم با این نقوش پتینه که در سقف میبینید اینها هم ممکن است جلوه ای از سورئالیسم را تداعی کنند.
در طراحی صحنه نمایش، شما ظاهراً به دنبال این هستید که این طراحی هم در کنار نمایش برای مخاطب سنتزی را ایجاد کند. مفهومی که قسمتی از تکمیل آن به عهده طراحی صحنه است. این نکته در دیگر طراحیهای شما هم دیده شده است. این نوع نگاه، مطلوب شماست یا با توجه به فضای نمایشها به این سمت میروید؟
معتقدم که حوزه خلق هنری، حوزه ناخودآگاه است. من هم بر اساس پسندها و دانش هنری خود سوژهای را در ذهن میپرورانم و تبدیل به اجرا میکنم. چه طراحی صحنه نمایش خودم باشد و چه در طراحی صحنه نمایشهای دیگران، چه در نمایشنامهای که مینویسم یا کارگردانی می کنم و یا بازیهایی که از بازیگر میگیرم لحظه به لحظه در هر عنصر به دنبال ایجاد جذابیت بصری برای تماشاگر هستم. فکر میکنم چه کار خودم باشد و چه کار دیگران، موظف هستم به تماشاگری که زحمت کشیده آمده و بلیط خریده و وقت گذاشته و در سالن نشسته است، محصول و کالای ناب هنری عرضه کنم. در این کار نهایت تلاشم را میکنم. من طراحی را یکی از سه عنصر مولف میبینم. کارگردانی، متن و طراحی سه رکن مولف اثر تئاتری هستند و مجموع اینهاست که توسط بازیگر، زنده و هویدا میشود.
منظور من هم این هویت مستقل است که برای طراحی میبینید. به این معنا که طراحی باید تکمیل کننده مفهوم یک اثر هنری باشد نه یک محمل یا فضایی که اثر هنری در آن اتفاق میافتد؟
این دو مفهومی که شما میگویید خیلی با هم تفاوتی ندارند. ایجاد محملی که بازیگر در آن باشد یا تکمیل کننده مفاهیم متن و کارگردانی. طراحی باید یک عنصر بلافصل و تنیده شده با مفاهیم متن باشد. در واقع طراحی در خدمت تفسیر کارگردان از متن است.ترجمه بصری مفاهیم متن، تاویل و تحلیل کارگردان نمایش است.
ما در نمایش شما تیپهایی را میبینیم که به شخصیت نزدیک هستند. در کنار هم قرار دادن این تیپ انسانها تنوعی هم در نمایش ایجاد کرده ولی یکسری تیپها در نمایش شما هنوز به تیپ هم نزدیک نشده اند مثل پیرزن و پیرمردی که در نمایش وجود دارند. این تعمدی بوده است؟
بله کاملاً. تنها بخش غیرواقعی نمایش، همان پیرزن و پیرمرد هستند که اینها همان قصهای هستند که “طیفور” با نام مستعار “آدم برفی” نوشته است. ما داریم صفحات آن قصه را مرور میکنیم. ما در ابتدای نمایش نشانهای دادیم که قصهای چاپ شده است در مورد پیرزن و پیرمردی بر بالین فرزند جوانشان. بعد عین همان قصه را میبینیم. اما در مورد تیپ که شما میگویید، تیپ در ذهن ما ایرانیها بد تفسیر شده است. ما عادت کردهایم تیپ را بیشتر در کارهایی که حالت کلیشهای دارند، ببینیم. بعضی از کاراکترهای من گروتسک هستند و من عامدانه جنسهای مختلفی از بازی را به ازای مفهوم هر تابلو خلق کرده و از بازیگر طلب کردم. در متن هم این گونه است. ضرباهنگ و ریتم بازی در بعضی از تابلوها با تابلوهای دیگر کاملاً متفاوت است. یعنی نمایش، کولاژی از تنوع جنس بازیها است.
فکر نمیکنید ایجاز می توانست به کلیت اجرای این نمایش بسیار کمک کند؟
این چیزی که دیدید نهایت ایجاز است. اگر دست به ایجاز نمیزدم نمایش از لحاظ زمانی شاید دو ساعت طول میکشید. من متن را تا آنجایی که ایجاز مختل نشود، کوتاه کردم. شما تا جایی میتوانید یک اثر را موجز کنید که اخلالی در روند روایت ایجاد نکند. الان در این ساختار هر جایی از نمایشنامه را که حذف کنیم در مفهوم خلل ایجاد میشود. درست مانند یک دیوار آجرچین که هر آجر از آن بردارید، مشکلی ایجاد میشود.
طیفور فقط آدم برفی این نمایش است یا تمام شخصیتهای نمایش میتوانند آدم برفی باشند؟
آدم برفیها قهرمانهایی هستند که به امید رسیدن به بهار از هستی خود میگذرند. با این تلقی، هم طیفور و هم جوانان مصدوم نهضت ملی شدن نفت، آدم برفی هستند… امیدوارم همه ما آدم برفی باشیم.
منبع:ایران تئاتر