با اینها تیپ می زدیم : شلوار برفکی، مانتو خفاشی !
جنگ که تمام شد مردم بعد از حدود ده سال کم کم یادشان افتاد که غیر از شلوار پارچهای مشکی و قهوهای و خانمها هم غیر از مانتوهای ضخیمی که گاهی تا مچ پا امتدادش بود، چیزهای دیگری هم میشود پوشید. شلوارهای پارچهای که عموماً مکمل پیراهن تترونهای سفید دکمه تا بیخ حلق بسته و از روی کمر شلوار وا رفته بود و مانتوهائی هم که مقنعهی دور چشم گرفته و سایباندار را تکمیل میکرد. انگار به بهشت فرستادن ملت با اعمال شاقه را از طرز پوشش لباس شروع کرده بودند. اوووه، تا ده سال سینما و تلویزیون پر بود از آدمهائی که همینطوری لباس میپوشیدند، ولی در عوض آخر فیلم، همهشان از دم میرفتند بهشت!
جنگ که تمام شد و به عبارت بهتر امام که راحل شد، درست در زمانی که نظام داشت دربدر دنبال “دشمن” میگشت، یک دفعه تهاجم فرهنگی غرب از سمت ترکیه که در هر حال در غرب ایران بود، شروع شد و انواع شلوار و مانتوئی بود که به قصد نابود کردن فرهنگ بهشتی ما وارد ایران شد. تا قبلش اگر خوب میگشتی، شلوار جینهای “زیکو” و مانتوهای دم پا باز هم پیدا میشد، ولی مگر اجازه داشتی به همین راحتی ها در ملاء عام، بهشت را با آنهمه حوری ول کنی، شلوار زیکو بپوشی؟
جنگ که تمام شد، ترکها بزرگترین حملهشان بعد از جنگ عثمانی را که با توپهای بدون گلولهی “قروم پف” بود و بعدها ایرانیها بهش گفتند “قمپز”، ایندفعه با شلوار و مانتو شروع کردند و از طریق پوشاندن پر و پا و سر و گردن ملت ایران متأسفانه ضربهی مهلک فرهنگیای به آنهمه میثاقی که ملت ظرف ده سال با بهشت هر دفعه به زور تجدید و تمدید کرده بودند، زدند. خودمانیم، ترکها هم خوب میدانستند باید کجای ملت ما را نشانه بروند !
بعد از آن انواع و اقسام شلوار جین و مانتوهای “جهنمی” بود که ویترین مغازهها را جلد میکرد. گریزی نبود. مردم از فرط آنهمه “خفقان پوشش” به بوتیکهائی که مثل قارچ سر نبش هر گذری درمیآمد، هجوم میبردند و بعد از چند سال خودشان و دیگران را نزدیکتر به “آنچه که هستند” میدیدند. چهرهها عوض میشد و چهرهی “بهشتی” شهرها را هم به سرعت عوض میکرد. در کمترین زمان جوری شد که هر بسیجی و “آنتن”ی در محل فوری از روی لباسش شناسائی میشد. دیگر بهشتیهای مجبور و جهنمیهای مختار در هم قاطی نبودند. ریشها هم هر روز بیشتر ته ریش میشد و پیش از اینکه ماهواره به خانهها بیاید و درست در زمانی که حسین الله کرم به سیب زمینی میگفت دیب دمینی، تهاجم فرهنگی غرب آنهم از سمت غرب ایران، تمام دستاوردهای یک دههی نظام را داشت یک ماهه نابود میکرد.
ولی در مملکت آقا امام زمان، از اولش رسم بود که مشکلات را از ته به سر حل بکنند. گشتهای منکرات رونق بیشتری گرفت و از هر “بد حجاب” و “بد پوششی” پرسیده میشد : این چه طرز لباس پوشیدنه؟ و عموماً هم جواب میگرفتند که : خب اگر بده چرا اجازه میدین وارد بشه؟ سوال خوبی بود که اصولاً جوابی نداشت. جوابش پیش آقازادههائی بود که انحصاراً حق وارد کردن “شلوار برفکی” و “مانتو خفاشی” داشتند و سوال جواب منکرات از مردم چه اهمیتی برایشان داشت؟ ولی خودمانیم، با شلوارهای پفکی که بر خلاف پاچه ی ولنگ و وارش، کمرش جوری به آدم قفل میشد که نفس کشیدن را هم سخت میکرد و با مانتوهائی که اپلهایش به اندازه ی کت و کول هرکول به پوشنده هیکل میداد، تیپهائی برای خودمان می ساختیم ها!