“کلماتی که و غیره را پر می کنند”، دفتر شعری است از “مهدی گنجوی” که به صورت دست ساز منتشر شده است. با این که ناشر کتاب خود شاعر است اما صفحه بندی مناسب و صحافی قابل قبول کتاب از نگاهی حرفه ای به صنعت نشر خبر می دهد. نگاهی که البته غیر مجاز است.
عنوان کتاب خود نشان دهنده زیرزمینی بودن کار است؛ کلمه هایی در این دفتر شعر به کار رفته است که در حالت عادی، فقط اجازه دارند که به صورت “وغیره” وجود داشته باشند. کلماتی مثل “بدن” که موتیف تمام شعرهای این دفتر است، یا “زن” و واژگان ممنوعه پیرامونش. شاعر در آغاز کتاب به جای مقدمه، سه روایت آورده؛ نخست روایتی از مقالات شمس، آن جا که شاهدی بر گردن شمس می آویزد و شمس امتناع می کند و بر اثر آن خوابی می بیند که در آن خواب خداوند به او می گوید؛ “حق او بده!”. روایت دوم را از جامع التواریخ آورده، درباره شراب خواری پنهانی تیمور قاآن نواده قوبیلای قاآن، حاکم مغول و ترفندی که برای فرار از منع شراب به کار می بندند (و بسیار شبیه به تعطیلات از دست رفته بیلی وایلدر!)، حکایت سوم اما حکایت محاکمه شارل بودلر شاعر بزرگ فرانسوی، و شاعر گل های بدی در دادگاه است؛ در سال 1857، دادگاه رای می دهد که شش قطعه از شعرهای بودلر باید از دیوان اشعارش حذف شوند. دادستانی به نام پینار، کیفرخواست را علیه بودلر می خواند و شعرهای او را خلاف اخلاق و اصول مذهبی می داند.
این سه مقدمه را شاعر با هوشیاری تمام در ابتدای کتاب شعرش آورده است؛ او به طور ضمنی دارد به جامعه ای اعتراض می کند که در آن هم عشق ممنوع است، هم شراب و هم آزادی! و آن جا که کتاب آغاز می شود و عنوان “کلماتی که و غیره را پر می کنند” پایین صفحه ای سفید آمده است، در توضیح “و غیره” در پاورقی آورده است: “و غیره می گذاری وسط زندگی”. “و غیره” در شعر او اصطلاحی است که نقش لباسی را بازی می کند که می توان بر تن هرچیز ممنوع و هرچیز قدغنی پوشاند و با این ترفند، او را وارد زندگی کرد. “و غیره” دقیقا وسط زندگی گذاشته می شود تا جریان معمول و جاری زندگی را دچار سکته و تاخیر کند.
مهدی گنجوی هیچ تاریخی را درابتدا و انتهای کتابش نیاورده تا بشود از روی آن تاریخ نوشتن و انتشار آن را دریافت. اما کتاب دو فصل دارد: “جنون: زمانِ حالِ فکر کردن” و “داستان دروازه بان”. شاعر تصویرسازی های گاه حیرت انگیزی در شعرهایش به کار برده اما آن چه بیشتر از هرچیز دیگری جلب نظر می کند، بی پروایی او در بیان مسائل ممنوع و به کاربردن کلمات عرق درآر است! شعرها اغلب کوتاه اند و اشاره ای گذرا به درون بدن و روح انسان دارند. شعرهایی از این دفتر را با هم می خوانیم:
دیروقت 5
مهمان خالی
از بدن دیروقت من گذشت
و آن چه که نداشتم
عجله گرفت.
دیروقت 6
عضله ای زود!
به اول تو می رسم
و بخشی از تو
همیشه
دیروقت است.
دیروقت 7
فرار پا داشتی
فرار دست پیدا کن!
زندگی گریزان پا
زندگی آویزان دست
فردا که دیروقت می شود
با بدنت.
ادامه شهر بدون ما
به شکل خداحافظ افتاده
و گاهی هم از آیینه می آید
مرا می فرستد دنبال آمدن
در حالی که درست
از مزار قناری می آید
دست از یک دیدار کم کرد
و دست ها که فرار کردند
به بالاترین برج شهر رفتند
کم آوردیم از زبان/ راننده ها برای یک بی دست نمی ایستند
درست بود
مردم شهر/ کتابخانه بزرگی هستند
یک جلد لطفن/ یک جلد کمی ببخشید
می خواهم خودم را کمی ازتختم/ عقب تر ببینم
حالا که
همه ما می میریم
درست مثل آن قناری
لب لوله اگزوز
پدران پنجره های بسته
به پسران شان گفتند
و آن ها هم…
تو دست پاچه از آینه ات برگشتی
حالا که تنی از صدا/ مرا که به تکرار تو رفته بودم/ برگشت
حالا که/ خودمانیم
حرفی از عروسی ما نبود
طوری برقص
مثل مرد وقتی نیست
هیچ کس هم صدایی نمی داد
- دستان شان را از بین پاهایت پیدا کن
چشمان از دیدار برگشته
از کتابخانه تن
ممنوع را برداشتند!
لباس های شیک شان را کندند/ ما جارختی های مناسبی هستیم
و من از تخت
به تخت
می شوم
خوب حرف تمام نمی شود/ تو تمام می شوی
و سرنوشت کاغذ را هم/ باید روی کاغذ نوشت
دستان ما/ نگاه ما
چه همهمه احشا بزرگی
ما را به عبور از خود
ترک داد
و شهرها به کار خود ادامه می دهند.