سرزمین شگفتی ها و چشم های زل زده

تایم
تایم

» گزارش تایم از سفری در ایران

kochghashghaee.jpg

ویل هاید
در آهنی عبادتگاه روی پاشنه چرخید و باز شد؛ پسر بچه ای کوچک از سوی دیگر حیاط جلو آمد. با تعجب به سه ‏تازه واردی که دوتایشان مطمئنا ایرانی نبودند نگاهی انداخت و ما را تا معبد راهنمایی کرد. در آنجا خانمی که ‏لبخندزنان به سوی ما آمد ، پرسید آیا ما یهودی هستیم و من به او جواب منفی دادم.‏

‏ در هر صورت من و دوستم انت وارد معبد شدیم و از کنار میز غذایی که به مناسبت عید فطیر در آنجا گذاشته ‏بودند گذشتیم و پشت هشت نفری که مشغول خواندن تورات بودند بروی زمین نشستیم.‏

‏ هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم اولین بازدید من از یک کنیسه یهودیان در تهران باشد، ولی ایران پر است از ‏شگفتی ها. بنیاد گراها در این کشور قدرت را در دست دارند؛ جمعیت ایران 65 میلیون نفر است که درصد قابل ‏توجهی از آن بعد از انقلاب اسلامی متولد شده اند و از تصویر ناخوشایند ارائه شده از جوانان در برنامه های ‏تلویزیونی کاملا فاصله دارند . شهروندان ایرانی خوش برخوردترین و مهمان نوازترین مردمی هستند که من در ‏طول بیست سال سفر دیده ام.‏

‏ سفر ده روزه ما از شهر پرترافیک تهران شروع شد. بعد از آن راهی شیراز در 600 کیلومتری جنوب تهران ‏شدیم و به دیدن آثار تاریخی پرسپولیس رفتیم – این شهر در سال 515 قبل از میلاد بدست داریوش ساخته شد و ‏اسکندر مقدونی در سال 330 قبل از میلاد در پی حمله به این شهر آن را از بین برد. ( تا بحال جایی نبوده ام که ‏بتوانم تاریخ را این طور نزدیک لمس کنم).‏

‏ مقصد بعدی ما اصفهان و شهر مقدس قم بود ؛ برای رسیدن به این دو شهر از کنار تاسیسات هسته ای نطنز عبور ‏کردیم که بیشتر شبیه یک کارخانه ماشین سازی بود.‏

‏ راهنمای ما در طول سفر ساسان بود که همیشه لبخندی به لب داشت و اطلاعات و داستان های بسیار درباره ‏حوادث تاریخی . در ابتدا هر چه اومی گفت باور می کردم ، ولی با گذشت روزها داستان های او هم طولانی تر ‏می شد. ‏

‏ او از فراز و نشیب های تاریخ سه هزار ساله، صعود و سقوط امپراطوری ها و مهاجمان برای ما داستان ها می ‏گفت. همیشه قبل از اینکه داستان جدیدی درمورد عشق، نفرت ، قدرت، خیانت ، تبعید و مرگ برای ما تعریف کند ‏می گفت “این یک ماجرای غم انگیز و دردناک است” ، و وقتی با چهره مبهوت ما که با ناباوری به او نگاه می ‏کردیم روبرو می شد ، می گفت “این داستان حقیقت دارد، باور کنید”. هر وقت که از جلوی مغازه ها رد می ‏شدیم، از روی سکوها و سبدهای خشکبار مشتی هم برای ما برمی داشت و در حالیکه از آنجا دور می شدیم با ‏صدای بلند می گفت “این ها نمونه های مجانی است، فروشنده ها ناراحت نمی شوند”.‏

‏ در شیراز پس از دیدار از مقبره های سعدی و حافط ، ساسان بهترین فالوده محلی را برای ما پیدا کرد- فالوده یک ‏دسر یخی با طعم گلاب است.‏

‏ ظاهرا آرامگاه شاه چراغ در پی اعتراض یک روحانی نسبت به پوشش چند توریست اسپانیایی ، از سه سال قبل ‏تا بحال بروی غیر مسلمانان بسته است و ما مجبور شدیم از طریق بازار سرپوشیده به ورودی پشتی زیارتگاه ‏برویم تا نگاهی به داخل محوطه بیندازیم. با این حال نگهبان جوان آنجا به شرط آنکه آنت چادر سرش کند و ما نیز ‏وارد صحن اصلی نشویم، به ما اجازه داد داخل محوطه شویم.‏

‏ محوطه بزرگ زیارتگاه پر بود از زائرانی که به مزار سید میر احمد ادای احترام می کردند – سید میر احمد در ‏سال 835 بعد از میلاد در شیراز از دنیا رفت. نگهبان با لبخند از ما پرسید که آیا ما انگلیسی هستیم و در ادامه ‏ورود ما را به ایران خوش آمد گفت.‏

‏ سپس به روستای دورافتاده امامزاده بزم نزد آقای عباس و همسرش رفتیم. در ابتدا قرار بر این بود که دو شب را ‏هم میان عشایر قشقایی چادر بزنیم. اما با توجه به خشکسالی، مهاجرت 500 کیلومتری آنها به تعویق افتاد و فقط ‏یک خانواده از عشایر را در دشت های سرسبز یافتیم. زنان در حال پختن نان بروی آتش بودند و مردان نیز در ‏چادر دیگری مشغول کشیدن تریاک. پس از مدتی مردان برای آماده کردن تفنگ هایشان که برای ترساندن گرگ ‏ها از آن استفاده می کنند از چادر بیرون آمدند.‏

‏ دوباره به روستا برگشتیم. کبابی آقای عباس بسیار ابتدایی و در عین حال تمیز و راحت بود. آشپزی همسرش ‏بهترین بخش سفر بود: بادمجان با ماست و نعنا، سوپ قارچ و جو، ترشی ، کاهو و سرکه، و برای صبحانه هم ‏چای، پنیر، گردو و میوه.‏

‏ بالاتر از همه اینها مردمی بودند که در طول سفر آنها را دیدیم و به سفرمان معنا بخشیدند. گروه هایی از پسران ‏جوان با موهای ژل زده و تی شرت های مد روز به ما لبخند می زدند و “سلام” می کردند. بعد از اینکه می ‏فهمیدند کجایی هستیم از ما می خواستند با آنها عکس بیندازیم و من و آنت هم با لبخندی روی لب به دوربین نگاه ‏می کردیم و عکس می انداختیم.‏

‏ مردم از ما می پرسیدند که در مورد ایرانی ها چه فکر می کنیم، آیا به نظر ماایران کثیف و آلوده است، و آیا این ‏درست است که ایران نباید به قدرت اتمی دست پیدا کند.‏

‏ مردی که در دکه اش نزدیک بازار بزرگ تهران برس های شست و شوی توالت می فروخت ، با اشاره به اجناس ‏داخل دکه اش گفت “نگاه کنید، سلاح های کشتار جمعی . آمریکا فکر می کند ما تروریست هستیم.“‏

‏ با این حال مهمان نوازی ایرانی ها همیشه شامل حال ما بود . زنانی که در مراسم ختم یکی از بستگان خود در ‏مسجد شرکت کرده بودند به ما چای تعارف می کردند، مردی ما را به شام مهمان کرد، و بسیاری از مردم شماره ‏های شان را به ما داده بودند تا در صورت نیاز به مترجم با آنها تماس بگیریم.‏

‏ دختران جوان برای آنکه موهایشان از زیر شال پیدا شود ، شال هایشان را عقب می کشند. توریست ها هم موظف ‏هستند در ایران حجاب داشته باشند. آنت مجبور بود در گرمای 35 درجه روسری به سر داشته باشد و نمی ‏توانست صبر کند تا سوار هواپیما شود و حجابش را در آورد.‏

‏ ما در آخرین روز سفر موفق شدیم کنیسه یهودیان را از نزدیک ببینیم. من و آنت با جمعیت کوچکی که در آنجا ‏عبادت می کردند خداحافظی کردیم و بعد، از میوه فروشی مقداری لیمو شیرین خریدیم. برای خوردن پیتزا و آب ‏هویج هم به شمال شهر رفتیم؛ و از کاخ های شاه سابق دیدن کردیم. خانواده های زیادی برای پیک نیک آنجا آمده ‏بودند، به ما چای و بادام تعارف می کردند و از ما می خواستند که پس از بازگشت به بریتانیا به همه بگوییم ‏ایرانی ها چطور هستند.‏

منبع : تایمز ، 21 فوریه‏