در نسبت بین صلح و دموکراسی هنوز یک نقطه کور نظری وجود دارد؛ آیا به لحاظ منطقی، صلح بر دموکراسی مقدم است یا بالعکس؟ به طور شهودی البته میتوان گفت که معمولاً صلحطلبان یا مصلحین در دوران معاصر معمولاً کسانی بودهاند که از پیش، تمایلات دموکراتیک داشتهاند. این شهود ماده اصلی بحث این بند را به دست میدهد؛ صلح نیازمند حاملانی است و حاملان صلح، دموکراتها هستند.
چندی است که به واسطه تحولات جاری در عرصه سیاست داخلی و خارجی، ایدههایی را در ذهن پروراندهام و اکنون به صورتبندی گزارههایی ایجابی در باب صلح، و نه ادله سلبی در باب جنگ، دست یافتهام. این گزارهها را بدون تقدم و تاخر در کنار هم میگذارم تا سیری را که درباره ایجاب و لزوم صلح در ذهن داشتهام با خواننده در میان بگذارم:
یکم. صلحطلبی و اصلاح طلبی واجد ریشه مشترک اند و یک اصلاح طلب نمیتواند صلحطلب نباشد زیرا اصلاح امور نمیتواند در فقدان صلح صورت پذیرد.
دوم. کسانی که در فکر آبادانی و سازندگی هستند هم لاجرم به صلح میاندیشند از آن رو که توسعه بدون وجود بستری از صلح و امنیت ممکن نخواهد شد. در ابعاد جهانی نیز صلح و توسعه قرین هم دانسته میشوند و موسسات مهم جهانی ای وجود دارند که به طور مشترک پیگیر تحقق هر دو امر در دنیا هستند و این در عناوین آنها هم منعکس است. مانند موسسه ترانسند (TRANSCEND) در استکهلم که به وسیله کسانی چون جان گالتونگ (John Galtung) بنیان نهاده شده است. گالتونگ مشهور به پدر مطالعات درباره صلح است و عنوان کامل موسسه از این قرار است؛ “سازمان صلح و توسعه برای حل مرافعات با وسایل صلحآمیز”.۱
سوم. پیش از این درباره تسلط جریانهای بناپارتیستی، الیگارشی نظامی، جنگ سالار و پادگانی و نظایر آنها اظهاراتی کرده بودم. چنین جریانهایی معمولاً به دنبال گسترش “فضای حیاتی” خود یا هم پیمانانشان هستند. فضای حیاتی اصطلاحی بود که آدولف هیتلر به کار میبرد. هیتلر میگفت که این نژاد -یعنی نژاد برتر- به سرزمین وسیعتری برای شکوفایی خود نیاز دارد. از این رو بود که به لشکرکشی به بلژیک و لهستان و روسیه و… دست زد و جنگ جهانی دوم را به راه انداخت.
در اینجا چنین ادعایی وجود ندارد. ما بیشتر دلسوز هم پیمانانمان هستیم. از آوارگی و بدبختی فلسطینیان دم میزنیم و برای دشمنشان در اروپا و آمریکا و کانادا و آلاسکا به دنبال جا و مکان میگردیم. چنین منظری در بطن خود معضلی ضدامنیتی است. تنها پادزهر این مشکل ضدامنیتی، همبستگی داخلی و طنین و پژواک یافتن صداهای دیگر است. صدای دیگری۲ که از صلح سخن میگوید و بر مخاطب بیرون روشن میسازد که آن صدای نخست تنها صدای موجود نیست. فایده “امنیتی” این “صدای دیگر”، حاشیه امنی است که میتواند برای منافع ملی و کیان سرزمین ایجاد کند و در برابر رفتار ضدامنیتی موجود این کیان را محافظت کند. به بیان دیگر شعار “صلح” یک شعار امنیتی در برابر شعارهای ضدامنیتیای است که این روزها به گوش میرسد.
چهارم. در جهان کنونی صلح نسبتی مستقیم با پیشبینی پذیری۳ دارد. مطلوب جامعه جهانی این است که کشورهای عضو آن پیشبینی پذیر باشند. این که چرا پیش بینیپذیری امروزه مطلوب است، به تالیهای فاسدی برمیگردد که “پیشبینی ناپذیری” دارد. در ابعاد فردی دانشجویی را در نظر بگیرید که برای ادامه تحصیل درصدد خروج از کشور بوده و به دلیل رفتار پیشبینی ناپذیری که وی هیچ نقشی در آن نداشته در آخرین روزها ویزایش باطل شده؛ یا مثلاً وامی قرار بوده از سوی موسسهای جهانی به پروژهای در ایران تخصیص یابد که به واسطه یک رفتار نامتعارف پرداخت نمیشود. مثال عینیتری که این روزها متاسفانه برای ما بسیار ملموس شده ضعف و عقب ماندگی ناوگان هوایی کشور است. از جمله دلایل آن که ایران قادر به خرید هواپیما نیست رفتار پیشبینی ناپذیر ما در جامعه جهانی است که باعث میشود بعضاً طرفهای فروشنده یکشبه تصمیمشان را تغییر دهند چرا که یک گفتار غیرمعمول دیپلماتیک ما را در چشم جهانیان “پیشبینی ناپذیر” جلوه داده است.
عراق هم در دهه ۱۹۹۰ بسیار پیشبینی ناپذیر بود؛ و ناگهان یکشبه دست به اشغال کویت زد. عراق به دنبال گسترش فضای حیاتیاش بود. اما در برابرش اجماعی جهانی شکل گرفت که این کشور را نهایتاً به عصر مفرغ برگرداند. مثالهای بیشمار دیگری هم وجود دارند که نشان میدهند “پیشبینی ناپذیری” در ابعاد ملی تا چه حد معنا و اهمیت دارد.
جهان امروزی جهانی قاعدهمند۴ است و نمیتواند بیقاعدگی برخی دولتها و کشورها را تحمل کند. پس ترجیح مشخصی که از این مقدمات برمیآید “صلح” است که بستر پیشبینی پذیری را مهیا میکند.
شاید حتی تصور پیامدهایی که صلح در زندگی مردم یک کشور میتواند داشته باشد، خصوصاً از لحاظ همین پیشبینی پذیر ساختن زندگی آنها، برای ما آسان نباشد. برای نمونه کشور سوئیس نزدیک به ۷۰۰ سال است که زخم جنگ را بر پیکر خود ندیده است. سوئیس در هر دو جنگ اول و دوم جهانی در قرن گذشته نیز بیطرف ماند. در آنجا اگر در رستوران روباز بر سر میز غذا بنشینید میبینید که گنجشکها (که هیچ تفاوتی با گنجشکهای اینجا ندارند)، بر سر میز غذای مردم میآیند و در خوراکشان شریک میشوند. حتی گاهی کسی قدری غذا بر کف دست خود میگذارد و گنجشکان با خیالی راحت میآیند و از دست آنها غذا میخورند. علت این رفتار گنجشکها در سوئیس چیست؟ پاسخ چندان دشوار نیست؛ در آنجا سنت صلح و آرامش چنان ریشهدار است که حتی گنجشکها هم رفتار غذادهندگان را پیشبینی پذیر میدانند.
پنجم. در بین تمام جبهههای ذهنیای که در بین گروههای انسانی شکل میگیرد، یک جبهه واجد اهمیتی بسیار است؛ “جبهه بقا”. متاسفانه در ایران به جای “جبهه بقا”، “جبهه فنا” سریعتر شکل میگیرد و این هم ریشههای تاریخی دارد. امیرپرویز پویان زمانی “تئوری مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” را نوشت که “سازمان وحدت کمونیستی” (سوک) نظریه “بقا” را مطرح کرده بود. سوک معتقد به حضور سیاسی بدون حتی یک رد پا بود؛ یعنی نوع عمل سیاسیای که پیش از هر چیز بقا را تضمین کند. پویان معتقد بود که چنین شیوه مبارزهای اساساً مبارزه محسوب نمیشود و بقا به هر قیمتی بیمعنی و بیهوده است. او در کتابش به این نکته پرداخت و در مقابل مبارزه مسلحانه را توجیه کرد. پس از پویان هم احمدزاده با انتشار کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک” ادله پویان را تائید و تکمیل کرد و به این ترتیب راه “فنا” تئوریزه شد و آنها به این راه رفتند. بر اساس تئوری پویان و احمدزاده، چریک باید خود را فنا کند و با فنای جسمانی خویش مبلغ مبارزه مسلحانه برای براندازی رژیم شود. پویان میگفت که تودهها چون انبار باروت و در انتظار یک جرقهاند. چریک باید چاشنی این انبار باروت شود و با فنای خود انبار را منفجر کند تا رژیم سرنگون شود.
همین ایده را سازمان مجاهدین خلق، در قامتی مذهبی بازآرایی و ترویج کرد. سازمان مجاهدین خلق شعار “باید انتحاری عمل کنیم” را سر داد. اما این هر دو ایده یوتوپیانیستی، اشتباه و عملیاتی منتج به انتحار بود. و از همان ابتدا سرها بر سنگ خورد.
درباره ریشههای تاریخی “فناطلبی” در ایران میتوان گفت که همیشه نوعی رواقیگری در این سرزمین بر اثر شکستهای متوالی وجود داشته است. این رواقیگری نیز خود یا به خوشباشی، یا به شکاکیت، و یا به عرفان رو به فنا تمایل پیدا میکرده است. مقصودم آن عرفانی است و ذوب در مرشد شدن معتقد است؛ عرفان بیخویشی. به اصطلاح عشقی که شما را به آستانه مرگ میرساند (به قول حافظ: مقام عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد). همین مضمون را مجاهدین خلق دستمایه کردند. جنبش چریکی هم از این پشتوانه سنتی ایران استفاده کرد و بستری را که از عرفان حماسی و جنبش باطنی به جا مانده بود را روزآمد کرد. اما در مقابل چه تعبیری میتوان از ایده بقا داشت؟ (در پرانتز بگویم که شخصاً ایده بقای “سوک”ی را قبول ندارم و خصوصاً آن را به این دلیل در این زمان قابل اقتباس نمیدانم که سازمان وحدت کمونیستی هیچ گاه متمایل به تصاحب قدرت دولت نبود؛ و با مقدماتی این تئوری را میپرداخت که در مورد ما مصداق ندارد.) با این همه برای ملتی که صاحب دولت است (در این جا منظورم مشخصاً ملت ایران است)، یعنی زیر یوغ استعمار یا تحت حاکمیت بیگانه نیست، اولویت بقا است؛ برای ما حفظ “ظرف” یعنی ایران مستقل، اولویت هر عمل سیاسی است. ظرف ایران که حفظ شود آن گاه میتوان در مورد این که چه چیزی در آن ریخت بحث و جدل کرد؛ توسعه، دموکراسی، دیکتاتوری، اسلام، سکولاریسم، یا هر چیز دیگر. این مظروفها را نمیتوان در ظرفی خیالی یا روی هوا ریخت، پس اول باید به فکر ظرف بود. چرا مرحوم بازرگان همواره میگفت که “من اول ایرانی ام، دوم مسلمان ام و سوم مصدقی”؟ علت اهمیت و اولویت “ایرانی” بودن برای او چه بود؟ علت همین بود که “بی سرزمین” هیچ چیز معنا ندارد؛ بی ظرف ایران برای بازرگان به عنوان نیروی سیاسی نه اسلامی معنی داشت و نه مصدقی بودن. بی این ظرف مظروفی هم وجود نخواهد داشت.
اگر ظرف ایران نباشد، اصلاح طلبان و اصولگرایان در چه محلی دعوا کنند؟ یقیناً محل دعوا باید جایی روی زمین باشد؛ جایی شبیه به تشک کشتی. ظرفی باید باشد که در درون آن این بحثها و جدلها معنی داشته باشد. پس اصولگرایان هم باید به فکر حفظ تشک کشتی و ظرف بحث باشند. تشک کشتی را نباید آتش زد. چرا که در صورت سوختن آن اصولگرا هم دربه در خواهد شد. اگر ظرف نباشد دعوا هم منتفی خواهد بود و این اصل تئوری بقا است؛ تئوریای که بر چهارچوب صلحطلبی استوار است. مسئله این است که نمیتوان یک تنه با دنیا به تخاصم برخاست و ظرف را هم حفظ کرد. نباید از یاد برد که سرزمین اشغال شده سرزمین مرده است و تاریخ آن را فاتحانش مینگارند؛ هیتلر اگر زنده میماند تاریخ هم طور دیگری رقم میخورد.
ششم. درباب نسبت و رابطه صلح و دموکراسی هم مقدمهای میتوان آورد که با گزاره پیشین پیوند دارد. گفتیم که ظرف بر مظروف مقدم است. اما در نسبت بین صلح و دموکراسی هنوز یک نقطه کور نظری وجود دارد؛ آیا به لحاظ منطقی، صلح بر دموکراسی مقدم است یا بالعکس؟ به طور شهودی البته میتوان گفت که معمولاً صلحطلبان یا مصلحین در دوران معاصر معمولاً کسانی بودهاند که از پیش، تمایلات دموکراتیک داشتهاند. این شهود ماده اصلی بحث این بند را به دست میدهد؛ صلح نیازمند حاملانی است و حاملان صلح، دموکراتها هستند. در دنیا معمولاً سیاستمدارانی دیپلماسی را ابزار مرجح میدانند و از بروز جنگ اجتناب میکنند که دموکرات هستند. علت این است که در جوهر دموکراسی “اومانیسم” نهفته است که همچون ژنی به صاحبان اندیشههای دموکراتیک به ارث میرسد. میتوان همین لفظ “دمو” (مردم) در دموکراسی را هم شاهدی بر نگاه اومانیستی دموکراسی و دموکراتها گرفت. برای دموکرات چه در آمریکا و چه در ایران، “انسان” مقدم بر هر چیز دیگری است و به همین واسطه منش اصلاح طلبانه هم جزء دستگاه فکری دموکراتیک است.
هفتم. در ایران پس از انتخابات اخیر جبههای با عنوان جبهه “دموکراسی خواهی و حقوق بشر” شکل گرفت. در نقد این جبهه میتوان به زاویه باریک و دایره محدود شمولش اشاره کرد. و نقدی که در موقعیت کنونی شاید بیش از هر چیز بر آن وارد باشد این است که لفظ “صلح” از عنوان این جبهه در حال شکلگیری غایب است؛ جای “جبهه صلحطلبی” خالی است. جبهه صلحطلبی این استعداد را خواهد داشت که جمع بزرگتری را در خود جای دهد. مردم ایران هشت سال جنگ را تحمل کردهاند؛ جنگ اخیر عراق را به چشم دیدهاند و بلایی که بر سر آنها آمده را میفهمند. ایرانیانی که خاطره جنگ در ذهن شان زنده است و هر روز هم میشنوند که کشورشان را محور شرارت مینامند، بیم آن دارند که فرجام ایران، چیزی چون امروز عراق باشد. در نقطه مقابل ایرانیان، کشور کوچکی چون دبی را هم شاهدند و منفعتها و بهرههای اقتصادی صلح را در بستر شکوفایی اقتصادی آن به چشم میبینند. با چنین مشاهدات و خاطراتی ملت ایران منطقاً باید خواهان صلح باشند. چنین نشانههای موکدی، موید لزوم گسترده شدن جبهه دموکراسی و حقوق بشر است؛ نشانگر لزوم و نیاز به “جبهه صلحطلبی” است.
صلح، برای کیست؟ برای کسانی که سرمایهای دارند و با جنگ داراییشان به خطر میافتد؛ برای خانوادهای که فرزندش باید به جبهه جنگ فراخوانده میشود؛ برای مادر و پدری است که اگر بمب در خانهشان بیفتد با فرزندانشان کشته یا آواره میشوند؛ برای کسانی که به سفره رنگین دل بستهاند و انتظار سفره خونین ندارند؛ صلح برای همگان است و همه از مزایای آن بهره میبرند.
بنابراین، سویه داخلی “جبهه دموکراسی و حقوق بشر” نیازمند نگاهی بیرونی است؛ “صلح”. نمیتوان جبههای ملی تشکیل داد و بعد خارجی آن را در نظر نداشت. این جبهه با اضافه کردن “صلحطلبی” تکمیل خواهد شد و فضای فراخ تری را برای معتقدان به هر سه معنای دموکراسی، حقوق بشر و صلح فراهم خواهد کرد.
پی نوشتها:
۱- TRANSCEND: A Peace and development Organization for Conflict Transformation by Peaceful Means
۲- a voice from margin
۳- predictability
۴- regular
[این مقاله اول بار، ششم اسفند 84 یعنی هفت سال قبل در روزنامه شرق منتشر شد]