فیصل القاسم
نمیتوان انکار کرد که ایران، برعکس بسیاری از کشورهای عربی، از چند دهه پیش در تلاش است تا خود را، نه فقط در زمینۀ نیروی انسانی که دارای وزنی در منطقه است، بلکه بهعنوان یک قدرت نظامی، اقتصادی و علمی ثابت کند. هیچ انسان عاقلی نمیتواند برای این عزم و ارادۀ ایرانی احترام قائل نشود. شیوۀ کار آنها مانند قالیبافان توانمند ایرانی است که برای بافتن قالیچههای بسیار زیبا و ظریف، دست از تلاش نمیکشند، حتی اگر سالها وقت صرف آن شود. عربها اما،برعکس ایرانیها، کمنفساند و از لحاظ جدیت و ثبات و پایداری توان رقابت با آنها را ندارند. باید به مبارزۀ ایران با غرب برای دستیابی به انرژی اتمی غبطه خورد. آنها بالاخره توانستند خود را به عنوان یک قدرت هستهای به دنیا معرفی کنند و به یمن سیاستهای بلندپروازانه که از نگاه کسی پنهان نیست، توانستهاند در سراسر منطقه نفوذ داشته باشند. به منطقه هم قانع نیستند و پا به آفریفا و آمریکای جنوبی گذاشتهاند.
عیب سیاست ایران این است که به تکبر آغشته شده و به نظر میرسد سر پرغروری دارند، بههمین خاطر به جای ظاهرشدن مانند یک بازیگر شطرنج، به قلدری روی آوردهاند. نشئۀ قدرت، سبب شده تا ایران در بسیاری از کشورها ریسکهای خطرناکی بکند. این امر موجب تضعیف جایگاه ژئوپلیتیک ایران در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین و افغانستان تضعیف شده است.
قیام مردم سوریه بر جایگاه ایران در لبنان تاثیر منفی گذاشته است. پیش از آن حزبالله قویترین بازو و برگ برندۀ ایران در خاورمیانه بود. به یمن مبارزه با اسراییل، حزبالله توانست جایگاه مهمی نزد ملتهای عربی و اسلامی پیدا کند و تصاویر حسن نصرالله به عنوان رهبر مقاومت در اکثر کشورهای عربی و اسلامی برافراشته میشد. هیچکس نمیتواند این مساله را انکار کند. همه، موفقیتهای حزبالله را به پای ایران نوشته و آن را شایستۀ احترام و تقدیر میدانستند، بهخصوص اینکه ایران از جنبشهای مقاومت فلسطین و گروههایی مانند حماس و جهاد اسلامی که محبوب ملتهای اسلامی هستند نیز حمایت میکرد. اکنون جایگاه و قدرت ایران در لبنان و جوامع عربی رو به زوال است. حزبالله دیگر مثل گذشته نیست که از اقیانوس هند تا خلیج فارس همه برای آن کف میزدند. نیروهای حزب الله متهم به سرکوب قیام مشروع مردم سوریه هستند. ایران با انداختن حزبالله را به درون کورۀ آتش، گویی به پاهای خود شلیک کرده است. آیا این معقول است که بارزترین جنبش مقاومت در تاریخ معاصر عربی و اسلامی را قربانی اهداف خود کنند؟ آیا تهران نمیبیند که چگونه حزبی با آن محبوبیت فراگیر، از نگاه بسیاری تبدیل به قاتل مزدور شده است؟ مداخلۀ نظامی حزبالله در سوریه به مثابۀ کوبیدن میخ آخر بر تابوت این جنبش بود. حزبی که به آن امیدهای بزرگی میرفت، اما تمام آن آرزوها بر باد رفت. تنها کاری که ایران و حزبالله که میتوانند بکنند این است که خود را از شلاق انتقاد و سرزنش ملتها و رسانههای عربی نجات دهند. از نگاه آنها حزبالله تبدیل به پرچم جنگ مذهبی در دست دشمن صفیونی (صفوی+ صهیونیستی) شده است.
بدتر از آن، اینکه بسیاری از قدرتهای منطقه درصدد تشکیل گروههایی برای مواجهه با حزبالله هستند. نشانۀ آن نیز انفجارهای پی در پی در جنوب لبنان است. پیش از این کسی احتمال نمیداد مناطق تحت کنترل حزبالله دچار رعب و تزلزل امنیتی شود؟ معروف است که رقص با حرکات آرام آغاز و سپس تندتر میشود. از این پس شاهد ظهور گروههای سنی خواهیم بود که میتوانند کمر ایران در لبنان را بشکنند. این بار دشمنان حزبالله، نه از نوع سنیوری و حریری، بلکه بسیار سرسخت خواهند بود. بسیاری از مسلمانان سوریه به ایران و حزبالله مانند قاتل و دشمن مذهبی نگاه میکنند که با آنها وارد نبرد مذهبی شده است. این گفته، صحیح نیست که ایران پس از آغاز قیام مردم سوریه شروع به دخالت در امور این کشور کرده، بلکه برعکس، پیش از آن نیز، سوریه، اگر نگوییم حیاط خلوت، جولانگاه حیاتی ایران بود. غرور و توهم قدرت باعث شده تا موقعیت کنونی ایران در سوریه دچار تزلزل شود.
در داخل دستگاه رهبری ایران دو دیدگاه در مورد قیام مردم سوریه وجود دارد؛ از دیدگاه اول که احمدینژاد رییسجمهور سابق با صراحت در دیدارهای مختلف آن را بیان کرده، آنچه در سوریه میگذرد یک انقلاب حقیقی، مردمی و مشروع است و رژیم سوریه باید به جای برخورد با آن از راه گلوله، مانند دیگر قیامهای مردمی، با آن بهصورت مدنی رفتار کند و اصلاحات حقیقی را اجرا نماید. از دیدگاه دوم که متعلق به رهبر ایران است باید با انقلاب سوریه مانند جنبش سبز ایران برخورد وحشیانه و خشن صورت گیرد. رییسجمهور در ایران اما قدرت و اختیاری ندارد و باید فرمان ولی فقیه را اطاعت کند، بههمین خاطر تمام ایران امکانات خود را برای حمایت از رژیم سوریه و سرکوب قیام مردم هزینه میکند.
این سیاست متکبرانه باعث شده تا ایران در سوریه زیان سنگینی ببیند. ایران به بدترین وجه ممکن در باتلاق سوریه گیر افتاده است، بههمین دلیل سعی میکند برای نجات از این وضع خطرناک ملیشیاهای شیعه از سراسر منطقه را برای جنگ به سوریه بکشاند. علاوه بر این، سعی میکند برای رهایی از ورطۀ سوریه به نیروها و حکومتهای منظقه متوسل شود؛ بهعنوان مثال اخیرا به امید یافتن راه نحات از مهلکۀ سوریه به اخوانالمسلمین، گروههای سلفی و برخی حکومتها روی خوش نشان داده است.
وضعیت ایران در مورد فلسطین نیز بهتر از سوریه نیست، زیرا حماس و ایران دو موضعگیری کاملا متناقض نسبت به سوریه دارند. درست است که حماس شروع به بهبود روابط خود با ایران کرده است، ولی زیانی که ایران در این زمینه دیده عمیق است و امکان ندارد حماس دیدگاه خود را در مورد بحران سوریه تغییر دهد و این خود ضربهای برای ایران است.
در عراق نیز وضع به همین منوال است. سیاستهای فرقهگرایانۀ ایران برای تسلط بر عراق با ناکامی مواجه شده است. کیان سنیهای عراق، ایران را دشمن آشکار خود میدانند. انتفاضۀ مردم الأنبار در راستای مقابله با اهداف ایران در عراق است. دیگر کسی به اوضاع ایران در عراق حسادت نمیکند. این کشور تبدیل به میدان انفجارهای روزانه شده است. این مساله بر اوضاع ایران در عراق تاثیر زیادی گذاشته است. برای ایران بهتر بود که از طریق عوامل خود با آرامش و بدون هیچ مشکلی بر عراق حکومت کند، اما با تبدیل عراق به دیگ جوشان و زمین داغ زیر پای ایرانیها، این امر برایشان تبدیل به رؤیا شده است. عراقیها اکنون آنها را “دشمن فارسی” خطاب میکنند.
در افغانستان با قدرت یافتن مجدد طالبان، مشکلات دیگری در انتظار ایران خواهد بود. با توجه به آنچه که گذشت باید پرسید آیا ایران همچنان در حال اوجگیری است یا اینکه برعکس، بهخاطر غرور ناشی از قدرت در حال زوال است؟
منبع:القدس لندن/