نگاه♦ سینمای جهان

محمد عبدی
محمد عبدی

هزار توی پن به کارگردانی گیلر مو دل تورو از فیلم های مطرح روز سینمای جهان است. نگاهی داریم به این فیلم.

در ستایش تخیل

 

شناسنامه فیلم:

کارگردان و نویسنده فیلمنامه:گیلرمو دل تورو

بازیگران: ایواناباکرو(اوفلیا)، سرگی لوپز(کاپیتان)، داگ جونز(پن)، ماریبل وردو(مرسدس)، آریادنا جیل(کارمن)

120 دقیقه، محصول 2006

 

hezartoyepb1.jpg

خلاصه داستان: 1944، اسپانیا. در دوران پایان جنگ داخلی و به قدرت رسیدن بیشتر فرانکو، دختری به نام اوفلیا به همراه مادرش به یک کمپ نظامی در کوهستان می آید تا با ناپدری اش، کاپیتان ویدال که به خونخواری و وحشیگری شهره است زندگی کند، در حالی که مادرش از کاپیتان آبستن است. اوفلیا عاشق داستان های جن و پری است و بالاخره با موجودی به نام پن برخورد می کند. پن به او می گوید که او شاهزاده است و برای رسیدن مجدد به زندگی جاوید باید کارهایی را که او می گوید انجام دهد.اوفلیا دست به کار می شود، اما درگیری بین نیروهای کاپیتان و مبارزان مخفی در کوهستان بالا می گیرد، مادرش در حین وضع حمل می میرد و سرانجام اوفلیا از دادن نوزاد متولد شده به پن سر باز می زند و کاپیتان که نیروهایش شکست خورده اند، به بالای سر اوفلیا و نوزاد می رسد و اوفلیا را می کشد اما…

حواشی: “هزارتوی پن” که اول بار در بخش مسابقه جشنواره کن به نمایش درآمد، به سرعت به یکی از محبوب ترین فیلم های سال بدل شد.فیلم مورد توجه انجمن منتقدان نیویورک قرار گرفت و توانست عنوان بهترین فیلم سال را از سوی این انجمن به خود اختصاص دهد.از سویی صاحبظران پیش بینی می کنند که احتمالاً فیلم اسکار بهترین فیلم خارجی را هم نصیب خود خواهد کرد.

گیلرمو دل تورو، فیلمساز متولد مکزیک(1964)، اولین فیلمش را در سال 1985 کارگردانی کرد، با “مقلد”(1997) به شهرت نسبی رسید و با “ستون فقرات شیطان”(2001) به سبک شخصی خود دست یافت. قسمت دوم “تیغ”(2002) و” پسرجهنمی”(2004) از دیگر آثارش هستند که چندان موفق نبودند، اما “هزارتوی پن” (2006) از فیلمسازی حکایت دارد که هر تماشاگر جدی ای باید نام او را به خاطر بسپرد.

تحلیل فیلم: فیلم تازه گیلرمو دل تورو، فیلمساز متفاوت و غریب این سال ها، ادامه جهان ویژه و دوست داشتنی است که او در فیلم “ستون فقرات شیطان”(2001)بنا کرد؛ جهان پیچیده ای که بی محابا رو در روی تماشاگرش قرار می گیرد و در آن همه چیز به غایت تکان دهنده است؛ از این رو “هزارتوی پن” ضمن تاثیرپذیری اش از جهان لوئیس بونوئل- فیلمساز نابغه اسپانیایی- به شدت و به غایت امضای سازنده اش را در بر دارد.

فیلم، هزارتوی پیچیده ای از زندگی را ترسیم می کند و موفق می شود با بیان و زبانی ویژه دنیای تخیل و دنیای واقعی را با هم ترکیب کند و به طرز حیرت انگیزی کفه ترازو را به سمت تخیل سنگین کند و باز-همچون اسلافش در سینما؛ همه فیلمسازانی که سینما را بیشتر از زندگی دوست داشتند: از فلینی تا بونوئل- مناسبات و وقایع دنیایی دوست نداشتنی را به طرزی عیان به نمایش بگذارد – با نمایش بی پرده ای از خشونت: ازآدمکشی و شکنجه های وحشیانه تا صحنه غریبی که طی آن مستخدمه ای با کارد دهان کاپیتان را پاره می کند و کمی بعدتر خود کاپیتان با نخ و سوزن دهانش را می دوزد!- همه و همه حکایت از جهانی دارد که قیلمساز دوستش ندارد، در عوض تمام فیلمش را در ستایش جهان پاک و دوست داشتنی دختر بچه ای بنا می کند که بنا به افسانه فیلم، شاهزاده ای بوده که حال پس از گذشت سال ها بازگشته است و بالاخره هم به جایی باز می گردد که به آن تعلق دارد.

فیلم آشکارا نوستالژیک می شود و جهان دیگری را می جوید: دختر می میرد و در جهان دیگر همه انتظار او را دارند تا بر تخت شاهانه اش تکیه بزند. همه بازنده اند جز او که برخلاف نظر مادرش نمی ماند تا بزرگ شود و بفهمد که جهان واقعی چقدر با جهان جن و پری او فاصله دارد. فیلم آرمانشهری را می جوید که در جهان ما دست نیافتنی است. این منظر فیلم به همه وجوه دیگر آن- از جمله وجه سیاسی پر رنگ اش – می چربد.

labertop2.jpg

اما “هزارتوی پن”، موفقیت اش را از آنجا می یابد که وجوه افسانه ای و اسطوره ای- از اسطوره های یونان ( از همین موجودی به نام پن که در اسطوره های یونانی ریشه دارد) تا حتی مذهبی ( که فیلم اساساً از این دیدگاه قابل تأویل است: انسان به زندگی دیگری تعلق دارد و این زندگی تنها آزمایشی است برای آن، که دختر از این آزمایش سربلند بیرون می آید و پس از مرگ رستگار می شود؛ تا اشاره های آشکار به موارد مذهبی، چه آنجا که دختر برخلاف” قرار” برای شاهزاده شدن از انگور- یا همان گندم یا سیب ممنوع- می خورد و تنبیه می شود تا جایی که دختر از شر کاپیتان می گریزد و درختان چون دریا برای موسی از هم باز می شوند) همه و همه در خدمت بیان شخصی فیلمسازی است که سینما را می شناسد.

فیلم در نمایش این تخیل و قدرت غلبه آن بر واقعیت – که کلید تاثیر گذاری اش هم هست - از هر سو موفق است تا آنجا که مخلوقات عجیب و غریب و وقایع افسانه ای فیلم، واقعی تر از واقعیت درجریان به نظر می رسد و این میسر نمی شود مگر به مدد جهان بینی ویژه فیلمساز – و احتمالاً باورهای او- که اساساً به سبکی ویژه و درخور تصویر می شوند؛ با دوربینی که آرام و قرار ندارد و مدام در حال حرکت است- و این با فضای دوگانه پر تشنج یا تخیلی اثر می آمیزد و زوایای به دقت طرح ریزی شده که با فضای صحنه مورد نظر همگن است- از نماهای دوربین روی زمین تا پن و تیلت های آن، که بجا و به موقع و بدون به چشم آمدن و سنگینی بر صحنه، تاثیر فضا را چند برابر می کند تا تدوینی پر تحرک – که مثلاً از کاپیتان با ترفندی ویژه به دختر در حال دویدن می رسد- و وارد جهان او می شود- و باز با همان حرکت از دختر به کاپیتان می رسد و به زیبایی دو جهان را به هم ارتباط می دهد و واقعیت و تخیل را با هم می آمیزد و مرزش را از بین می برد( به یاد بیاوریم که در “ستون فقرات شیطان” هم بالاخره دو جهان با هم می آمیزد و مرد مرده در را برای بچه ها باز می کند و در پایان، رفتن شان را به نظاره می نشیند؛ اساساً هر دو فیلم برمبنای تم هایی مشترک بنا می شوند، از تم ارتباط دو جهان تا مایه های مذهبی درباره مرگ، از خشونت عیان و بی پرده، تا ارتباط جهان کودکان و بزرگسالان و غلبه جهان دوست داشتنی تر و پاک و ساده ترکودکان بر جهان پر از خشونت و حرص و طمع بزرگسالان).