برای شکایت به دادسرا رفت زندگی اش نابود شد

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» برادر پروین غفارخانی در مصاحبه با روز:

آنطور که می گویند برای شکایت از یک مزاحم تلفنی به دادسرا رفت. کارش با یک قاضی به درگیری لفظی و مشاجره رسید و به جای رسیدگی به شکایت اش با اتهام توهین به رهبری و اغتشاش در اماکن دولتی و توهین به قاضی روانه زندان شد. بیماری ام اس او در زندان باعث فلج دستانش شد، بعد از ۷ روز با سند ۳۰ میلیون تومانی آزادش کردند اماپس از آن هرچه برای آزاد کردن سندش دوید نتیجه ای نگرفت. در نهایت خود را در دادسرای خیابان خارک به آتش کشید، زنی زیبا که گفته می شود شاعر است اکنون بخشی از حافظه اش را از دست داده و از نظر جسمی هم به دلیل سوختگی در شرایط نامساعدی است.

او پروین غفارخانی است که این روزها عکس صورت سوخته اش در فضای مجازی منتشر شده است. برخی سایت ها نوشته بودند که او به دلیل عدم تمکین به پیشنهاد جنسی قاضی، ابتدا زندانی شده و بعد خودسوزی کرده است اما روایت درست را از زبان برادرش میخوانیم؛ مرتضی غفارخانی، برادر پروین غفارخانی که در مصاحبه با “روز” از وضعیت خواهرش و علل مراجعه او به دادسرا و خودسوزی اش سخن می گوید.

 

آقای غفارخانی ممکن است ابتدا بفرمایید خواهرتان در حال حاضر از نظر جسمانی در چه شرایطی است؟

از ۲۰ دی ماه ۹۰ که سوخت تاکنون ۱۳ بار تحت عمل جراحی قرار گرفته که بخشی از این جراحی‌ها برای خارج کردن عفونت از بدن او بوده؛ عفونت‌های ناشی از سوختگی. در بخش دیگری از جراحی‌ها هم از قسمت‌های سالم بدن‌اش پوست برمیداشتند و به قسمت‌های سوخته می‌گذاشتند. سوختگی‌اش شدید بود و از سوی پزشکان درجه ۳ تشخیص داده شده. از ناف به بالا سوخته و اکنون نه لب دارد نه دماغ، نه گوش، و نه چانه. انگشت های دستانش هم قطع شده. نمی تواند بخوابد،نمی تواند غذابخورد.. اما مشکل بزرگتر و مهم تری که الان دارد حافظه اش است.

 

حافظه اش؟ چطور؟

برای بار چهاردهم که او را به اتاق عمل بردند اصلا کار به عمل هم نکشید چون آمپول بی هوشی را که زدند دچار مشکل شد، به کما رفت و تا سی پی آر کنند و احیا شود اکسیژن دیر به مغزش رسید. بعد از آن حافظه اش دچار مشکل شده، می آید و می رود. خیلی چیزها را فراموش میکند. مثلا می گوید دستشویی دارد، او را می بریم بعد یادش می رود دستشویی رفته دوباره میخواهد او را ببریم. گاهی این مساله بارها و بارها پشت سر هم تکرار می شود. تقریبا 50 درصد حافظه اش را ندارد.

 

برگردیم به قبل تر ممکن است بگویید چه اتفاقی برای خواهرتان افتاد؟ آنطور که در سایت ها منتشر شده خواهر شما در دادسرای خارک خود را به آتش کشیده است، به چه دلیلی به این دادسرا رفته بود؟

خواهرم برای شکایت از یک مزاحم تلفنی به دادسرا رفته بود اما آنجا با قاضی مشاجره اش شد و قاضی هم او را بازداشت کرد اما بعد با سند آزاد شد ولی وقتی برای آزاد کردن سند مراجعه کرد خیلی او را اذیت کردند تا جایی که دست به چنین کاری زد.

 

آقای غفارخانی در برخی سایت ها نوشته شده که خواهر شما به دلیل “عدم تمکین به پیشنهاد جنسی قاضی پرونده اش ( خاکپور) ؛ ابتدا به اوین منتقل و سرانجام به عنوان تنها راه اعتراض، اقدام به خودسوزی کرد”. ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟

نه اینطور نبوده. خواهر من برای شکایت از یک مزاحم تلفنی به دادسرا رفته بود. او به منشی که میخواسته اتاق را ترک کند می گوید در را نبندید و باز بگذارید. قاضی می گوید شما فکر کردید تحفه هستید و من به شما نظری دارم؟ پروین هم از اتاق بیرون می آید اما دوباره قاضی را در راهرو می بیند و ناراحت هم بوده که چرا جواب این حرف قاضی را نداده برای همین جلو می رود تا جواب او را بدهد و با هم درگیری لفظی پیدا میکنند. مشاجره میکنند و در نهایت هم قاضی دستور بازداشت خواهرم را صادر میکند. ما تا یک هفته نمیدانستیم او کجاست تا اینکه به ما زنگ زدند و گفتند سند بیاورید برای آزادی اش. فهمیدیم که زندان اوین است، سند را بردیم حالش اصلا خوب نبود. او دچار ام اس است و قرص هایش را نداده بودند و دستانش قفل شده بود، حالت فلج پیدا کرده بود. مستقیم او را به بیمارستان دی بردیم. بعد که کمی بهتر شد برای آزاد کردن سند به دادسرا رفت اما خیلی اذیت کردند، سند را آزاد نمی کردند. خواهرم هم قسط و مشکل مالی داشت سند خودش بود و میخواست خانه را بفروشد و بدهی هایش را بپردازد. هزینه بیمارستان و هزینه های زندگی بود و او هم با دخترش تنها زندگی میکرد. آخرین باری که برای سند مراجعه کرد قاضی گفته بود آزاد نمیکنم، او هم گفته بود که خودم را آتش می زنم. رفته بود چهارراه کالج و بنزین خریده و به دادسرا برگشته بود همان جا هم خودش را آتش زد.

 

در واقع به دلیل آزادنکردن سند و اذیت هایی که در این زمینه شد چنین کاری کرد؟

خواهر من برای طرح شکایت به دادسرا رفته بود اما خودش را بازداشت کردند، به او اتهام توهین به رهبری و اغتشاش در اماکن دولتی و توهین به قاضی زدند و ۷ روز او را که بیماری ام اس دارد در زندان نگاه داشتند. اصلا برایش قابل هضم نبود مدام می پرسید آخر چرا؟ من چه کاری کرده بودم که با من چنین رفتاری کردند؟ از نظر روحی خیلی ضربه خورد. مدام می گفت من که کاری نکرده بودم چرا با من چنین کردند. بعد هم که سر سند اذیت کردند. او فقط میخواست سندش را آزاد کنند پیش قاضی رفته و گفته بود که چرا با من چنین کردی؟ من حق ام نبود مرا زندان بفرستی. حالا سندم را آزاد کن اما قاضی گفته بود نمی کنم. می گفت من برای شکایت از مزاحم تلفنی به دادسرا پناه بردم و با من اینکار را کردند.

 

وثیقه خواهرتان چقدر بود؟

۳۰ میلیون تومان.

 

مساله بازداشت خواهرتان را پی گیری کردید؟ از طریق دادگاه یا از قاضی مربوطه شکایتی کردید؟

نه. آن موقع خواهرم هم فقط میخواست سند اش آزاد شود. بعد از سوختگی خواهرم هم ما اینقدر گرفتار او شدیم که به این مساله نپرداختیم. فقط میخواستیم او زنده بماند. خیلی بد سوخته بود و وضعیت بدی داشت بعد هم گرفتار درمان او شدیم و وضعیت او. مادر من ۸۰ سال دارد و او بالای سر خواهرم است و همین طور من. الان هم گرفتار تعمیر خانه ام هستم که بیایند همین جا پیش خودم. هزینه های درمان و بیمارستان هم اینقدر زیاد بوده که واقعا جایی برای نفس کشیدن برایمان نمانده. از طرفی روزهای اول خیلی تحت فشار بودیم و تهدید میکردند. ما هم ترجیح میدادیم درمان خواهرم را پی گیری کنیم.

 

چه نوع فشاری و چه تهدیدی میکردند؟

از همان موقعی که این اتفاق افتاد تا مدتها بالای تختش پلیس بود، نمی گذاشتند ما هم ملاقات کنیم. بعد مدام می گفتند که اگر با جایی صحبت یا پی گیری کنید برای دخترش مشکل ایجاد می شود. یا خودش را می بریم تا دیگر دست تان هم به او نرسد و نتوانید درمان کنید.

 

این فشارها یا تهدیدها از سوی چه کسانی بود؟

در همان بیمارستان یکی دو نفر می آمدند که قیافه و تیپ خاصی داشتند. پرستارها می گفتند به آنها گفته شده اجازه ملاقات ندهند بعد همین افراد به ما میگفتند مصاحبه نکنید و..

 

شکایت خواهرتان سر مزاحم تلفنی چه شد؟ اصلا پی گیری شد؟

شکایت خواهرم را فرستاده اند به دادسرای دیگری. یعنی دادسرای ملاصدرا و آنجا پی گیری می شود.

 

آقای غفارخانی بعد از این قضیه آیا شما با قاضی خاکپور صحبتی کردید؟ برای آزادی سند خواهرتان مراجعه کرده اید؟

قاضی را که ندیده ایم. همان موقع هم شنیدیم که خود قاضی، خواهرم را به بیمارستان رسانده است. همان جا هم دستور ممنوع الملاقاتی داده. البته خود ما آنجا نبودیم. اما درباره سند می گویند اصلا چنین پرونده ای اینجا نیست. خب اگر نیست سند ما کجاست؟ چرا آزاد نمی کنند.

 

آیا صحبتی دارید در پایان؟

خواهر من به عنوان یک شهروند برای شکایت از یک مزاحم به دادسرا رفته بود رفتارهایی که با او شد به اینجا رسید که زندگی اش نابود شد. حالا او اصلا وضعیت خوبی ندارد، حداقل سندش را آزاد کنند که بتوانیم درمان اش را پی گیری کنیم. این همه مدت هم گذشته هیچ توضیحی به ما نداده اند. ما که شکایت نکردیم، ما که سکوت کردیم اما فقط اذیت کردند و ما هم به ناچار شروع به حرف زدن کردیم. حالا هم من به شخصه ترسی ندارم دیگر هر اتفاقی می خواهد بیفتد اما این رسم اش نیست. اینطور بازی کردن با زندگی انسان ها و نابود کردن زندگی آنها درست نیست.