ازهمه جا

نویسنده

یک – آریا آرام نژاد

دوست و خواهر عزیزم هیلا صدیقی

فردا در دادگاه حاضر خواهد شد تا پاسخگوی اتهاماتی باشد که برایش نوشته اند!

او در دادگاه حاضر خواهد شد تا بیت به بیت شعرش را واکاوی کنند تا ثابت شود که سرودهایش تبلیغ علیه نظام بوده است !!!

در عجبم که چطور یک هنرمند می تواند با چند بیت شعر و یا چند سکانس فیلم و یا چند آهنگ امنیت حکومتی را به خطر بیاندازد که این روزها مدعی “مدیریت جهانی” است ؟

هیلا صدیقی فردا به دادگاه میرود تا در برابر قاضی تمام قد بایستد و بگوید که نسل ما نسلی است که راهش را شناخته، اگر چه لگد کوب می شود، اگر چه محروم و تعلیق می شود، اگرچه به زندان می افتد، اما به طلوع آفتاب و رسیدن بهار معتقد است…

فردا نگاه هایمان به به شعبه 26 دادگاه انقلاب خواهد بود، دعای خیرمان بدرقه راهش تا با تمام وجود بخواند :

صد گل به چمن در قدم باد بهاران

می روید وصد بوسه دهد بر لب باران

قفنوس به پا خیزد و با جان هزاره

پر می‌کشد از این قفس خون و شراره

با برف زمین آب شود ظلم و قساوت

فرداش ببینند که سبز است دوباره

 

دو- بهروز کاظمی

از دور می آمد. با لبخندی بر لبانش و استوار مثل همیشه…ورودی زندان اوین و دمپایی های زندان و دوست ما…زنده باشی رفیق

 

سه – مریم شبانی:

یک حسرت بزرگ از دیروز روی دلم مانده رفیق…اگر فقط دو دقیقه زودتر به بیمارستان می رسیدم می دیدمت عبدالله…یک حسرت بزرگ روی دلم مانده رفیق…

 

چهار- امید ایران مهر:

ـ«دو هفته گذشته و نگرانِ جانِ کوهیار هستیم… این موضوع که نمی‌دانیم کوهیار زنده است یا نه و چه نهادی او را به چه شکلی بازداشت کرده بسیار نگران‌کننده است…» با این سردرد شبانه، شرح دل‌نگرانی‌های خانواده و وکیل رفیقم را می‌خوانم و با خودم می‌گویم این «باصطلاح» فعالان حقوق بشر که بنام ماها از این کشور به آن کشور می‌روند و در آکسیون‌های مختلف بر سر موضوعات بی اهمیت بر سر هم داد و فریاد راه می‌اندازند کجا هستند؟ بیایند و یکبار هم که شده بجای شعار دادن، یک سوال ساده را از زبان ما پژواک کنند: کوهـــــیار گودرزی کجاست؟!

 

پنج- رضا خندان (همسر نسرین ستوده)

امروز یکشنبه نسرین ستوده در اعتراض به افزایش فشارها به خانواده و بازداشت آنها در هفته‌ی گذشته و قطع ارتباط تلفنی با کودکان‌، از آمدن به محل ملاقات خودداری کرد این در حالی بود که خانواده پشت کابین منتظر حضور او و ملاقات وی بود.

 

شش- احمد جلالی فراهانی:

 

لحظه باشکوه لبخند!

لبخند مرگ آنان است! آنان که تو را به گمان خامشان به بند کشیده اند! لبخند تو نهایت آزادی است. تویی که آزادی! آزاده ای! لحظه پر از شکوه لبخند تو ماندنی است و بند و دیوار فرو ریختنی! چه مایوسانه تو را به زنجیر می کشند رفیق! شرف اهل قلم! آزاد! آزاده! من این تصویر را به دیوار سینه ام قاب کرده ام که بدانم هستی تا لبخند باشکوهت هست! بخند برادر که خنده ات شکوه آزادی است! و صلابت آزادگی! بخند ای شرف اهل قلم!

 

هفت – امیر آشوری

نامه ای به مرضیه وفامهر

تهرانی که تو با وفاداری هایت به اوج گرانبهای خیابانهای بی اسم نشان دادی، در من یادآور لولیدنی شد در بن بستهایی که دیگر هیچ اقلیمی مرا پذیرا نیست، باور کن مرضیه جان بوی تعفنِ کهریزک، اوین و خصوصن بند 209 با حضورت معطر ترین آشیانه ی هستی شد، کافیست اینجا ما به بهانه ای که تو را دربند کردند از حرکات رقاصانه ات که کل هستی را به دوش کشیدی دیگر بار و دیگر بار به فکر فرو رویم، تو ایستاده ای، تو مردانگی را برای ما به یدک کشیدی، مرضیه ی عزیز با سیاهجامه ای که بر تن کردی و روی سن نهیب می زدی که فردا آسمان در پشت تمام بارکش های بی بدیل گم می شوند، باید حس می کردم که این بار از دست خودم سُر خواهم خورد و نای نوشتن را از پشت راسخانگی ات وام خواهم گرفت، مرضیه عزیز این بار گویی باید روی کاغذ های بی خط کشیده شوم تا از نا حضورت سر شار شوم، آخر کدام دست تو را به عدالت های پوشالی دعوت کرده است، به گرمای تابستان سوگند که دیگر به تنگ آمده ایم، باور کن آن هنگام که کوچه و پس کوچه های این شهر را با بیقراری هایت معنا بخشیدی، باید سوگند خورد که به هیچ کجا سفر نخواهم کرد و تنها روی این کاغذ غرق می شوم و از سکوت مایه می گذارم