از مرغ سحر تا ترانههای سبز
محمود خوشنام
باران ترانههای برانگیزانندهای که این روزها از بام تا شام از رسانهها میبارد، یک پندار پایدار خطا را باطل میکند: موسیقی ایران ظرفیت اعتراض و انقلاب ندارد.
در واقع موسیقی سازان ایرانی، خود توانایی کشف این ظرفیت را نداشتهاند. در سینهشان فریادی نبوده که رهایش کنند. همیشه به آن چه داشتهاند رضا بودهاند. به دنبال آن چه حق دارند، نرفتهاند. لذت غمگنانهای از وضع موجود، برایشان کافی بوده است. دیگر چه نیازی که سینه را سپر تیر عدو بسازند.
نخستین کسی از اهل این حرفه که سنت سکوت را شکست،”عارف” بود که جنبش مشروطه، جوهر آزادی خواهی را در درونش به جوش آورد. یکه و تنها، شعر و موسیقی- و ترانه- را به خدمت جنبش و هدفهای آن در آورد. همان جوهر ذاتی سبب شد که دشتی و ابو عطا و افشاری در ترانههای او به رنگ سرخ در آید و از خون جوانان وطن لاله بردمد. “مرغ سحر”- بهار- نی داود، سند دیگری است بر ظرفیت تمام عیار موسیقی ایران. ناله مرغ سحر به بیدار باش جوانان تبدیل میشود تا قفسها را زیر و رو کند.
“ای ایران” سرود جاودانه “خالقی” که جنبشی هم پشتوانه آن نبوده نیز بر امکانات بالقوه موسیقی ایران برای بیان آرمانهای میهنی تاکید میگذارد.
در سالهای پیش از انقلاب فریادهای در گلو مانده، مجرای دیگری برای خود پیدا کرد، نماد پروری. ترانههای سر زندهای آفریده شد که با ایما و اشاره در برابر خود کامگی ایستادگی میکرد.
ترانه با همین زبان نمادین بیشترین تاثیر را در پیروزی انقلاب ایران در سال 1357 از آن خود کرد. البته شاعران و آهنگسازان چیز دیگری میخواستند و فکر میکردند به یاری انقلاب اسلامی به آن میرسند. همین فکر را البته انقلابیون اسلامی داشتند و به زودی معلوم شد که دور اندیشی و استراتژی اینها درستتر بود.
از ادغام نوازندگان دو گروه “شیدا” و “عارف”، که چند سالی پیش پدید آمده بودند، گروه چاووش بنیاد شد و بار تهیه و اجرای ترانههای اعتراضی را بر دوش گرفت که به موازات پیشروی انقلابیون هر روز لحن تندتری پیدا کرد.
ولی پس از پیروزی انقلاب، اسلامیهای پیروز به مرور “متحدین ناگزیر” خود را پس زدند و شعرها و ترانههای “غیر خودی”ها را جمع کردند.
آنها که فرار را بر قرار ترجیح دادند و غالبا رهسپار “شهر فرشتگان” شدند، مدتی را مبهوت و منفعل به دور خود چرخیدند و زمانی که از نو دست به کار ترانه بردند، به جای فریاد، ناله سر دادند.
” وطنیه” هم که میساختند، خسته دلان را خسته دلتر میکرد: هوار هوار! بردن دار و ندار ما را! البته چنین نیست که در این سی سال هیچ اعتراضی از ترانهای سر بر نیاورده باشد. ولی آن چه آفریده میشد از نظر کمیت و کیفیت، متناسب با بعد فاجعهای نبود که رخ داده بود. همه مانده بودند که چه بگویند. برای کی و چه گونه بگویند؟ برای کدام آرمان شکست ناخورده؟ برای کدام قدیس پرهیزکار باقی مانده؟
از درون جبر تاریخ
سالهای سال نسیمی حتی نمیوزید که امید به توفان را در دلها بکارد. باید میگذشت. سی سال میگذشت، تا از درون “جبر تاریخ” جنبشی سر برآورد خودجوش که بی رهبر هم کارش را پیش میبرد. جنبشی فراگیر، بدون پشتوانه مالی، سازمانی و عقیدتی. جنبشی مردمی و موزیکال.
جنبشی که سر برآورد، باران ترانه، ترانههای اعتراض و مقاومت، ترانههای انقلابی، باریدن گرفت. رسانهها ترانه باران شدند. حیرت آور بود. این همه ترانه کی و در کجا ساخته و پرداخته شده است؟ حیرتآورتر آن که بیشتر آنها از ارزشهای کیفی برخوردارند.
ترانههای جنبش سبز با ترانههای هیچ جنبش دیگری قابل مقایسه نیست. نه با ترانههای مشروطیت و نه بخصوص با ترانههای انقلاب اسلامی.
همه گروههای موسیقی دست به کار شدهاند. پاپها، سنتیها، درونمرزیها، برونمرزیها. آهنگهایی هم که آهنگسازان جوان بر روی شعر معاصر میگذارند، آنها را به روز و تاثیر گذارتر میسازد.
سایه و کسرایی و شاملو و مشیری انگار پریروز حرف جوانان امروز را زدهاند. شجریان”فریاد” دیروز مشیری را امروزی میکند. “شکیلا” “مژده آزادی” سایه را به گوش همه میرساند و گوگوش از مادری یاد میکند که نامش ایران است و چشم به راه بازگشت فرزندان خویش است.
سنت عاشقانه بودن ترانه در ایران، اگر چه تا حدودی از رفتن آن به سوی اعتراض جلوگیری کرده، ولی حالا که جنبشی سر برآورده، سبب تلطیف محتوای آن شده است. متنها در عین اعتراض، شاعرانه است و کمتر وابسته به شعار. و این صفت برجستهای است که ماندگاری ترانههای جنبش را تضمین میکند.
نقل از بی بی سی