ظهردوشنبه است و به شکر ماشینی کردن نوبت دهی بانک های ایران در بانک صادرات نشسته ام و منتظرم تا شماره ام را صدا بزنند.
معاون بانک را می شناسم. از دور سلام می کنم و او سر تکان می دهد. دارد روزنامه “بهار” می خواند. خوشحال می شوم. نوبتم که می شود کارمند بانک می گوید یا با رئیس هماهنگ کن و یا با معاونش. معاون را ترجیح می دهم. حداقل بهار می خواند و مثلا کیهان یا ایران یا جوان نمی خواند.
کارم را می گویم و تا جوابم را از لابه لای پرونده پیدا کند می پرسم: “شما بهار می خوانید؟”
سرش را بالا نمی گیرد اما می گوید: “اعتماد را که بستند…”
از ظهر زمانی نمی گذرد و می شنویم که “بهار توقیف شد”.
شنیدن این خبر نه کسی را شوکه می کند و نه حتی به دلیل باورپذیر شدن چیزهای غیر ممکن در این روزها، فردین بهاری
حتی ابروهای کسی را بالا نگه می دارد و یا دهان کسی را از تعجب باز. تنها لبخندی تلخ را بر لب ها می نشاند.
روند فشار، توقیف، زندانی کردن و به محاکمه کشاندن اصحاب مطبوعات نه سخن تازه ای ست و نه پدیده ای که نکته ای جدید برای پرداخت داشته باشد. درد دلی ست کهنه و شاید از سر بی حرفی و ناچاری. محکوم کردن این امر دامنه دارهم پیامی تازه را به همراه ندارد. اما شاید بتوان از لابه لای اتفاقاتی که این روزها برای مطبوعات ما رقم می خورد ناگفته هایی را جست و با عمیق تر نگریستن آن را بسط داد. شاید بتوان دلایلی را به جز مخالفت با مواضع روشن دولت و حکومت، برای تعطیلی روزنامه ها یافت و آن را تحلیل کرد.
در واقع کدام نوع نشریه در راس ایجاد ناامنی برای حاشیه ظریف امنیت دولت قرار دارد؟ روزنامه ای که تند و خلاف مواضع و جهت گیری های دولتی می نویسد؟ روزنامه ای که خط مشی خود را مشخص کرده است و به قول این روزی ها می خواهد براندازی نرم کند؟ یا نشریه ای که شمار خوانندگانش عده ای را نگران می کند؟
یکی از عمده عوامل پیشرفت کشورها آگاه سازی و آموزش علوم و فنون جدید در شکل آموزش های غیر رسمی آن دولت هاست.
حکومت ها و میزان موفقیتشان در کسب حداکثری از سودآوری نیروی انسانی، رابطه مستقیم به مبحث آموزش و آگاه سازی مردم آن جامعه دارد. کشوری که نمی تواند با ابزارهای دموکراتیک بر قلمرو نیازسنجی جامعه فرمانروایی کند محکوم به مطرود بودن و کناره گیری از در کنار مردم بودن است. درچنین جوامعی حکومت داران در حداکثر فاصله ادراکی از ملت خود قرار دارند. این حکومت ها با پاک کردن صورت فرضی مسئله و دستاویز قرار دادن نیازهایی نامعقول و عقلانی جلوه دادن آنها، سعی در آرام سازی فضای کسب اطلاعات رسانه ای جامعه خود دارند؛ اگرچه به هر روی محکوم به فنا هستند.
با سرعت انتشار بالای اطلاعات، لزوم انتشار نشریات تخصصی و چند حیطه ای جایگاه فراتری می یابد. نشریات و روزنامه در راس توجه مردمی قرار می گیرد که بنا به سرعت زندگی، ساده ترین و دست یافتنی ترین شیوه اطلاع یابی را، خوانش روزنامه می دانند. در این میان قشر روشنگر و روشنفکر از کوچک ترین فرصت استفاده کرده تا با فضای سانسور و خود سانسوری بی سابقه از مواضع خود دفاع کنند. مسئولین می خواهند با فیلتر کردن سایت ها و یا پایین آوردن سرعت اینترنت در ایران، آن دسته از کسانی راکه به فیلترشکن ها دسترسی ندارند، و یا با ارسال پارازیت های ماهواره ای ـ که به تازگی در مناطقی چون امیرآباد و یوسف آباد افزایش آنچنانی داشته که آلرژی هایی را نیز برای مردمآن منطقه به وجودآورده است ـ آنها را از اخبار و تحلیل های آن دور نگاه دارند.
این دسته از مردم بر حسب عادت همیشه به روزنامه به عنوان دست یافتنی ترین و کم حاشیه ترین منبع اطلاع رسانی روی می آورند. اما آنها نیز روزنامه هایی را دوست دارند که رفتارهای نابخردانه را محکوم، ویا با ایهامی برآمده از سانسور پررنگ می کند.
حال سئوال اساسی اینجاست؟ حکومتی که فرصت های آموزش مورد نیاز را از شهروندان خود می می گیرد، از سمت کدام دسته از نشریات بیشتر احساس خطر می کند؟
روزنامه ها و نشریات، با شمارگانی متفاوت که هرگز بر روی جلد آنها درج نمی شود، انتشار می یابند. عده ای اقبال عمومی خوبی می یابند و عده ای دیگر نه. عده ای را مردم با پیشینه ذهنی می شناسند و تعدادی دیگر را نه. عده ای از این نشریات به ظهر نرسیده در بسیاری از گیشه های روزنامه فروشی تمام می شوندو برخی روی میز روزنامه فروش تلنبار می مانند. اما چه اهمیتی دارد هفته نامه ای که تیراژ ده هزارتایی آن به سه الی چهار هزار نسخه در هفته می رسد، چه مواضعی گرفته باشد. احساس خطر درست زمانی اتفاق می افتد که این نشریه اسم و رسمی در آورد و تعداد خوانندگان آن افزایش یابد. نمونه آن بسته شدن هفته نامه “سخن تازه” در سیرجان و فروش ده هزارتایی شماره ویژه عید آن در یک شهرستان کوچک و آن هم در چند روز، به دلیل مصاحبه با خانواده احمدزیدآبادی و فرزندش پارسا و داشتن پرونده ویژه راجع به حواشی پس از انتخابات. این هفته نامه پیش از آنکه شمارگانش به عامل آگاه سازی مردمان بدل شود موضع گیری هایی مشابه آنچه به خاطرش توقیف شد را داشت، اما توقیف آن زمانی صورت گرفت که ناظرین بر مطبوعات احساس کردند دارد اتفاقاتی رقم می خورد که می بایستی در نطفه خفه شود.
چنین است که اعتماد می رود و شرق دوباره می آید. اما اسامی در این برداشت مهم نخواهند بود، مهم آن است که وقتی تلویزیونی ماهواره ای سخن یکی از مفسران را به همراه کاریکاتوری از “بهار” نشان می دهد، فردای آن روز به تعداد خریداران روزنامه بهار افزوده می شود؛ این یعنی زنگ خطر برای دولتی که دوست دارد خبرهای خوش هسته ای را در روزنامه هایش به خورد مردم دهد نه اختلافات میان دولت با مجلس همین دولت را… بی خبر از آنکه خبررا نمی توان زندانی کرد، آگاهی را نمی توان به بند کشید. این را درک نمی کنند آقایان.