یکی در چاه و دیگری در تونل. صدام حسین و معمرالقذافی.آنان اولین دیکتاتورهای قرن نیستند که قربانی خشم مردمان می شوند، اماآنها آخرین هایی هستند که پایان کار را پیش روی چشم باقی دیکتاتورها در جهان می گذارند؛شایدکه برایشان آینه عبرت باشد.
آخرین تصاویرصدام و قذافی، در خفت و خواری،در خون و خشم، هراسناک بود؛دهشتناک ونشانگر اینکه نفرت می تواند آدمی را به کجا برساند.جایی که شاید در عصر بربریت،درکش آسان بوده اما در قرن بیست و یکم، در عهدی که برتارکش نوشته اند حقوق بشر،آدم رااز «آدم»می هراساند.آدم عاصی، آدم خسته، آدم بی«چاره»،آدم خشمگین.و چه غافلند آنان که در برج های عاج خویش نشسته و قدرت این نفرت را در نمی یابند؛آنان که زمینه ساز بروز این نفرت می شوند و چنان اندازه خشونت را در جامعه بالا می برند که دیگر، حدی بر آن متصور نمی توان بود.
با این تصاویر به روزهای اول استقرار جمهوری اسلامی برگشتم؛روزهایی که روزنامه های ایران، هر روز عکس اولشان ردیف جنازه ها بود.عکس ها را که می دیدم، سر زیر لحاف می کردم و زار می زدم.نه آنکه با قربانیان همدلی داشته باشم بل از آن رو که آن همه شقاوت و سنگدلی،راه نفس ام را می بست.آن روزها اما مردمان،همانند هم اینان که امروز با صدام و قذافی چنین می کنند، مملو از نفرت و «شور»انقلابی بودند و همراه با«موج»؛دست شان اگر به رئیس ساواک نمی رسید،گروهبان مفلوک ژاندارمری روستای شان بود که به عنوان نماد رژیم بر دار کشند، خانه کارمندان ساواک را در اینجا و آنجا، آتش زنند و همراه با«بانوی انتقام»، تر و خشک با هم بسوزانند.موج خانمان براندازی که میهن ما را با خود برد؛که خشونت و انتقام، زهریست که همان زمان که به جان دشمن می ریزد، جان ما رانیز مسموم می کند.ما کشتیم و کشته شدیم؛خشونت ورزیدیم و خشن شدیم. مهررا کشتیم و با خویش نامهربان شدیم.
حالا بعد از سی سال دوباره به همان نقطه باز گشته ایم؛ و این بار باشدت بیشتر.امروز در ایران ما، در هر نقطه شهر، می توان مادری یافت که فرزندی در زندان دارد،کشته ای دارد، شکنجه شده ای دارد،زخمی دارد.
امروز در هر نقطه ایران،می توان مردی را یافت که در بطن زندگی میلیاردرهای یک شبه به قدرت و دوران رسیده، از تامین نان فرزندش، عاجزست و خشم چنان بر او غلبه کرده که نوزادش به دیوار می کوبد.
امروز در هر کوچه و خیابان می توان جوان تحقیر شده ای یافت که اوباشی از جنس حاکمان، تحقیرش کرده، امان اش بریده و دل نازکش به نفرت آغشته اند.
امروز در…
و همه اینها بگفتم تا آقای خامنه ای را خطاب دهم که:
آقای رهبر فرزانه! باور کنید نفرت تلنبار شده در ایران امروز، کم از نفرت مردم لیبی ندارد.خشونتی که حکومت اسلامی در این سال ها بر جامعه روا داشته هزاران برابر بیش از خشونت دوران رژیم گذشته است.جامعه در دروغ و فساد و نفرت غوطه ورست.مردمان خواب بر دار کردن شما و مردان حکومت تان را می بینند.شمایی که زبان های نرم به بند کشیده اید؛ کلام های مصلحانه در گلو ها خفه کرده اید؛ بردلسوزان میهن حصر روا داشته اید و…
آقای خامنه ای !شما رابطه مردان کلام را باجامعه پرخشم بریده اید، با این خیال که آنان نگویند و مردمان نشنوند؛اما یادتان باشد روی دیگر این سکه این است که خود را،بی سپر،در برابر «کینه»تنها گذاشته اید.تنها در برابر «خشونت». در برابر همان چاقویی که در فیلم ها مردی بی نام به ماتحت قذافی فرو می کند….
آقا!عقربه های ساعت را نگاه کنید.زمان زیادی نمانده. هنوز می توانید تن به خواست مردم دهید.اسیران شان را آزاد کنید،راه انتخابات آزاد هموار کنید،جامعه را به روی«کلام»بگشایید،گزمه های خود از خیابان ببرید،به این دور باطل نفرت خاتمه دهید…والا…خدای تان به دادتان رسد؛همان خدایی که به نام او بر پهنه میهن ما نفرت و خشونت کاشته اید و می کارید.
آقای خامنه ای!فرض کنیدهر که مخالفتی کرد به داغ و درفش اش حواله دادید، زبان سخنوران بریدید،قلم نویسندگان شکستید، ….با نفرت مادران چه می کنید؟با مردان تحقیر شده ای که امروز نوزادان خویش بر دیوار می کوبند تا صدای شرماگین فقر خویش نشنوند، جوانانی که تحقیر فراموش نشدنی کهریزک ها را با خود به این سو و آن سو می برند، مومنینی که در خلوت، از آیین شما تبری می جویند…با اینان چه می کنید؟
آقای رهبر!لحظه ای چشمان خود ببندید.پیرامون خویش نه محافظی ببینید، نه برجی که پرنده و چرنده را به آن راهی نیست.خود را میان حادثه ببینید و به یاد بیاورید که پس از دوم خرداد، پس از هجده تیر، فردای روزی که مردم در خیابان ها می گفتند«مجتبی بمیری،سلطنت و نبینی» …چگونه اشگ تان درآمد.در آن دوران زمان داشتید تا به خود آیید و باز در قامت رهبر مقتدر ظاهر شوید.کار اما به روز خشم که افتد، کسی برای شما زمانی در نظر نخواهد گرفت. آن روز هولناک است.تصاویر صدام و قذافی را در خلوت خود ببینید. یادتان باشد شاه، در مقایسه با دوران شما، بادنکاشته بود اما توفان درو کرد ، شما که از آغاز توفان کاشته اید چه درو خواهید کرد؟
و آخر سخنی با خودمان.ما مردمان که سختی این دوران، جان به لب مان رسانده.با این خشم اگر رویم، نفرت را باز تولید کرده ایم، خشونت را به قانون جامعه بدل کرده ایم.از خشم، آزادی نمی روید.نفرت، زهدان مهر نیست.خونی که با خون شسته شود،خون است باز.