ولایت عرفانی ، زعامت سیاسی

نویسنده

‏”هان شنیدستی که هر چه در ویرانی بینند در آبادانی باز نگویند؟”(1)‏

‏”ولایت” از کلیدی ترین و کانونی ترین مفاهیم در عرفان ایرانی – اسلامی است.‏‎ ‎تا آنجا که عرفان را “علم ولایت” نیز ‏گفته اند. در عرفان و تصوف ، “ولی” نقطه ی مرکزی عالم است و عالم وجود به گرد او می چرخد و جهان بدون ‏‏”ولی” از هم خواهد پاشید. “ولی” همان “انسان کامل” است.‏

‏ “و بدانکه انسان کامل آن قطبی است که افلاک به وجود او در گردشند و او در تمام ازمنه و امکنه تا ابد الاباد یک تن ‏است که به لباس های گوناگون و در مکان های مختلف ظهور می نماید و نسبت به آن لباس های مختلف اسامی گوناگون ‏به خود می گیرد…” (2) “انسان کامل سر عالم است، از جهت آنکه به علم محیط است عالم است، هر یک را به جای ‏خود می دارند و می بینند و آدمیان جمله به وی می گردند.” (3)‏

در باور عارفان زمین هیچ گاه از این انسان های کامل و اولیا تهی نخواهد شد.‏

پس به هر دوری ولی ای قائم است / تا قیامت آزمایش دائم است /هر که را خوی نکو باشد برست / هر کسی کاو شیشه ‏دل باشد شکست / پس امام حی قائم آن ولی ست / خواه از نسل عمر خواه از علی ست(4)‏

در عرفان باید از “ولی” اطاعت بی چون و چرا کرد. گناه ِ “ولی” نزد خداوند اعتبار و ارزشی والاتر از ثواب خلق ‏دارد.‏

زلت او به ز طاعت نزد حق / پیش کفرش جمله ایمانها خلق(5)‏

خطای “انسان کامل” زیبنده تر از راستی های مخلوق است نزد خالق، زیرا که این “ولی” است که “انسان کامل” است ‏و دیگران کاملا انسانند. مرید در این باور تنها باید اطاعت محض را بر گزیند و “عقل جزوی” خود را در پای “عقل ‏کل” مراد ِ خویش قربانی سازد.در باور بسیاری از عارفان حتا این مرید نیست که مراد خود را انتخاب می کند بلکه ‏مراد است که دام نهاده و مرید را گرفتار می کند. این “پیر” است که کمند می افکند و مرید را شکار می کند و مرید نیز ‏چاره ای جز تسلیم در برابر این شیر نر خونخواره ندارد.‏

چون گرفتت پیر هین تسلیم شو / همچو موسی زیر حکم خضر رو / صبر کن بر کار خضری بی نفاق / تا نگوید خضر ‏رو هذا فراق / گر چه کشتی بشکند تو دم مزن / گر چه طفلی را کشد تو مو مکن / دست او را حق چو دست خویش ‏خواند / تا یدالله فوق ایدیهم براند(6)‏

البته این همیشه مراد نیست که مرید را انتخاب می کند بلکه مرید نیز دست به انتخاب می زند اما به ندرت. در این مسیر ‏هیچ کس نمی تواند با پای خویش راه رود. عقل و اندیشه در این ولایت، هیچ کاره است و اگر کسی در این وادی گمان ‏برد که بی پیر به جایی رسیده است سخت دچار خطا شده است زیرا که پیر دورادور او را مورد عنایت خود قرار داده ‏است.‏

هر که تنها نادرا این ره برید / هم به یاری دل پیران رسید / دست پیر از غایبان کوتاه نیست / دست او جز قبضه ی الله ‏نیست

‏”سالک قبل از اتصاف به مقام ولایت،مبدا افعال و صفات خود است اما بعد از اتصاف به مقام ولایت،حق تعالی مبدا ‏افعال و صفات او می شود،چرا که تمامی جهات بشری او در مقام قرب مستغرق گشته،در ذات حق فانی شده است.از ‏این رو با عین الله می بیند،با سمع الله می شنود،زبان او زبان خداست،دست او دست الهی است و فعل او فعل الله است.” ‏‏(7)‏

تئوری حکومت نزد شیعه یک مفهوم انتصابی است.یعنی پیامبر اسلام پس از خود داماد خویش علی (ع) را به امامت و ‏زعامت امت اسلام برگزیده است.‏‎ ‎شیعه بر این باور بوده است که در راس هرم قدرت همواره باید امامی معصوم و ‏منصوب حضور داشته باشد که رهبری امت اسلام را در دست داشته باشد. این تئوری تا قبل از غیبت امام دوازدهم – به ‏باور شیعه دوازده امامی – با چالش چندانی مواجه نبوده است. پس از غیبت امام دوازدهم، شیعیان اعتقاد داشتند که ‏ایشان به زودی از پس پرده ی غیبت بیرون خواهد آمد و زمام امور شیعیان را در دست خواهد گرفت. زمانی که این ‏اتفاق روی نداد و غیبت طولانی شد،تئوری سیاسی شیعه با مشکلات فراوانی رو به رو شد.‏

‏ “ فقه شیعه به واسطه ی تلقی خاصی که از مسئله غیبت امام زمان و مسئله امامت و ارتباط آن با موضوع دولت پیدا ‏کرده بود،هرگز نیازی به پرداختن به مسئله دولت احساس نمی کرد. این پندار که عصمت شرط حاکم است و قیام در ‏زمان غیبت و قبل از قیام قائم، بر افراشتن پرچم ضلالت است، به علاوه عدم احتمال طولانی شدن غیبت،از جمله ‏عوامل ایستایی اندیشه سیاسی شیعه بوده است.”(8)‏

گروهی تشکیل حکومت در زمان غیبت امام را ضلالت دانسته و آن را گمراهی از طریق هدایت پنداشتند. دسته ای ‏دیگر و عموما از فقها به چاره اندیشی پرداختند و تلاش نمودند که تئوری ای در باب حکومت در زمان غیبت بیابند.‏

‏”تاسیس حکومت صفوی به دست شاه اسماعیل، فقها را به سمت امکان مشروعیت حکومت در زمان غیبت رهنمون شد. ‏دیدگاه فقه شیعه در این دوران نسبت به مساله ولایت و حکومت در ابعاد گوناگون تحول پیدا کرد و ریخت و سمت گیری ‏اصول نوینی در جهت دخالت هر چه بیشتر فقها در امور حکومتی به خود گرفت.“(9)‏

فقهای شیعه با شبهات و تشکیکات بسیاری مواجه شدند.تا پیش از این آموزه ی امامت شیعه ی دوازده امامی بر محور ‏حقانیت و دفاع از غیبت امام مهدی متمرکز شده بود.طولانی شدن غیبت امام دوازدهم از سویی و نا مشروع دانستن هر ‏حکومت غیر معصومی از سوی دیگر،فقهای شیعه را در اندیشه ابداع یک تئوری سیاسی فرو برد. این مشکل تا زمان ‏بر آمدن صفویان به قوت خویش باقی ماند. صفویان بر روی کار آمدند.گفتمان آنها، “سلطنت” بود و در این زمان بود که ‏‏”سلطنت” بر “خلافت” چیره شد. فقیه نماینده ی علم امام و سلطان نماینده ی شمشیر او شد.‏

‏”منصب دینی،یعنی ادامه نبوت به علما و فقها رسید و منصب سیاسی و نظامی آن بهره ی سلاطین شد.لذا همچنان فقیهان ‏از جانب شارع به ولایت نصب شده اند،سلاطین نیز همان ناحیه به سلطنت منصوب شده اند.“(10)‏

نظریه ولایت فقیه یکی از این تئوری ها – و از قضا مهم ترین آنها – بود که در پاسخ به مشکلات نظریه حکومت در ‏زمان غیبت به وجود آمد. به باور این قلم این تئوری از امتزاج ِ ولایت عرفانی و زعامت سیاسی (امامت در شیعه) به ‏وجود آمد. همانگونه که “ولی” در باور عارفان ِ ما قطب عالم امکان است و زلت او نزد حق به ز طاعت خلق است، ‏زعیم سیاسی نز اینگونه است. او نیز سایه حق بر روی زمین است و مخلوق، مرید وی اند و باید اطاعت محض نمایند. ‏این مهم را می توان در گرایشات ِ عرفانی بنیانگزاران ِ تئوری ولایت فقیه از جمله آیت الله خمینی دریافت. آقای خمینی ‏در حوزه علاوه بر فقه، عرفان نیز تدریس می کرده است و با مفاهیم عرفانی آشنایی داشته است و این امتزاج در ذهن ‏او شکل گرفته است. در ولایت فقیه نیز همچون ولایت عرفانی رابطه بر اساس مراد و مریدی استوار است.امری که ‏علم سیاست در جهان جدید با آن بیگانه است. در سیاست مدرن “ولی عرفانی” همان “زعیم سیاسی” نیست.رابطه مراد ‏و مریدی در عالم سیاست جایی ندارد. زعیم سیاسی را می توان نقد کرد،می توان عزل کرد و دیگری را جای او نهاد. ‏حق نصب و عزل و نقد از حقوق مسلم انسان در سیاست مدرن است و زلت زعیم سیاسی به ز انتقاد خلق نیست. رابطه ‏ی مرید و مرادی اگر در جهان جدید معنایی داشته باشد در عالم عرفان و سلوک معنوی است و عرصه ی سیاست ‏عرصه ی مسئولیت و پاسخگویی است. در این عرصه همچو موسی زیر حکم خضر رفتن و چون و چرا و پرسش را ‏وانهادن جایی ندارد.عرفان گنجی است که در ویرانه ها می توان آنرا یافت و سیاست دانش آبادانی است و مولانا چه زیبا ‏گفته است:‏

حس دنیا نردبان این جهان

حس دینی نردبان آسمان‏

صحت این حس بجویید از طبیب

صحت آن حس بخواهید از حبیب

صحت این حس ز معموری تن‏

صحت آن حس ز تخریب بدن

و سیاست علم معموری تن است و صحت آنرا باید از طبیب جست.و سیاستمداران ِ قابل عزل و نصب و انتقاد، طبیبان ‏این وادی اند.عرفان دانش تخریب بدن و اندرون از طعام خالی داشتن است تا نور معرفت تابش گیرد و ادغام این دو ‏عواقب ویرانگری خواهد داشت. و از زبان ابو سعید باید گفت:‏

هان شنیدستی که هر جه در ویرانی ببینند در آبادانی باز نگویند.‏

‎ ‎پانوشت‎ ‎

‏1- شدن طعم وقت ابوسعید ابو الخیر تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی تهران سخن 1385 ص 142‏

‏2- شرح اصطلاحات تصوف تالیف دکتر صادق گوهرین انتشارات زوار 1376 جلد 1و2 ص126‏

‏3- انسان کامل نسفی ص 482‏

‏4- مثنوی معنوی تصحیح نیکلسون دفتر دوم

‏5- مثنوی معنوی دفتر اول

‏6- همان دفتر اول

‏7- حکومت ولایی محسن کدیور نشر نی 1378 ص 26‏

‏8- نظام سلطانی سید محسن طباطبایی فر نشر نی 1384 ص 64‏

‏9- مبانی فقهی حکومت اسلامی حسینعلی منتظری ترجمه محمود صلواتی جلد 1 ص 14‏

‏10 دغدغه های حکومت دینی محسن کدیور نشر نی 1379 ص 150‏‎ ‎