حکم دیوان لاهه، به عمرالبشیر محدود نمانَد

نویسنده
سها سیفی

» وبگرد

 

‏”احمد طالبی” از حکم اخیر دیوان لاهه در خصوص عمرالبشیر دیکتاتور سودان استقبال کرده و معتقد است که ‏این حکم نباید فقط به او منحصر شود:‏

من با اینکه دادگاه لاهه برای عمرالبشیر حکم بازداشت صادر کرده حال می‌کنم. این خیلی بی معنی است که ‏حاکمان هراسی از پیگرد ندارند و هر غلطی که می‌خواهند می‌کنند. می‌خواهد توی آسیا باشد یا آفریقا یا اروپا یا ‏آمریکا یا هر جهنم دره دیگر. کسی که جرم می‌کند و جنایت می‌کند باید که جوابگو باشد. نباید عنوان حقوقی اش ‏مانع از رسیدگی به اراده شخصی اش شود. حکم دادگاه لاهه اگر فقط برای البشیر نباشد و تبدیل به رویه ای شود ‏در کار این نهاد، آن وقت خواب را بر دیکتاتورها حرام خواهد کرد. دیکتاتورهایی که عادت کرده اند در درون ‏مردم خود را سرکوب کنند و در برون با سران دیگر کشورها بر سر منافع مشترک به توافق زده و به افتخار هم ‏نوشیدنی بخورند.‏

نمی‌خواهم بگویم قصه چوب و گربه دزده است ولی نمی‌فهمم چرا باید مسئولان کشور ما به صدور حکم بازداشت ‏برای یک آدم کش اعتراض کنند. آقای لاریجانی برای چه کله را زیر انداخته و رفته سودان تا اعلام همبستگی ‏کند. انقلاب که پیروز شد، ما قرار بود “یاور مستضعفان و مظلومان جهان” باشیم و من نمی‌فهمم کسی که با کودتا ‏حاکم شده و مسبب کشتار وسیع و تصفیه نژادی محسوب می‌شود چه تناسبی دارد با مستضعفان و مظلومان.‏

‎ ‎گرفتن حقوق با اسم رمز “دیگه طاقتم تموم شده”‏‎ ‎

“سحر طلوعی” خبر داده است که بالاخره توانسته حقوق دی‌ماه خود را از روزنامه محل کارش دریافت کند:‏

بالاخره دیشب به تاریخ چهارده اسفند ماه، توانستیم طی عملیاتی زرهی با اتکا به رمز “دیگه طاقتم تمومه / دیگه ‏فرصتی نمونده…” حقوق دی را بگیریم. هم اکنون احساس فتح الفتوح داریم و این احساس را تا پایان سال با خود ‏خواهیم داشت. و چه بسا تا آخر عمر. حقوق بهمن و اسفند و عیدی را خود خدا هم نمی‌داند کی می‌دهند. ‏

این سطور را نه با قصد و غرض نوشته ام و نه خدای نکرده خواسته ام تشویش اذهان عمومی‌بکنم و قس علی ‏هذا… اما دروغ چرا؟ این ها را برای ثبت در تاریخ می‌نویسم به قصد تنویر افکار عمومی‌و عبرت آیندگان. و به ‏آنها که برای شخصیت خود ارزش قائلند، توصیه می‌کنم دور و بر روزنامه نگاری نپلکند، آبروی خود به خطر ‏نیاندازند و پی شغلی پدر و مادر دار بگردند. ما که تا گردن درون این باتلاق پر از گند و کثافت فرو رفته ایم و ‏آلوده شده ایم. به ما امید طهارت نیست. شما وارد بازی نشوید. ‏

‎ ‎مثل عمله‌های روزمزد، صف بستیم!‏‎ ‎

“آنها” هم راوی نحوه دریافت حقوق از کارفرمای خود در روزنامه اعتماد است:‏

روز دوازده اسفند برای گرفتن حقوق دی ماه صف می‌بندیم. بله ما مثل عمله‌های روزمزد صف می بندیم. مسئول ‏پرداخت حقوق باید از ساختمان گلشهر بیاید. او با یک گونی پول، ساعت نه و نیم شب سر می‌رسد. اسم ها را از ‏روی لیست می‌خواند و معادل مبلغ نوشته شده در لیست، پول می‌دهد. هنوز یک‌سوم بچه ها حقوق نگرفته اند که ‏شاطر داد می‌زند: “تموم شده، آخریا وای نستن!” و به این ترتیب ما، دست از پا درازتر، در حالی که ساعت از ده ‏گذشته، به خانه هامان می‌رویم. ‏

اعتمادی ها می‌نویسند تا آقای رئیس بتواند قرض و قوله های میلیاردی ناشی از بریز و بپاش های شرق را ‏بپردازد. او می‌گوید تا آخر اسفند نهایتا حقوق یک ماه از ماه های عقب افتاده را می‌دهد. آقای رئیس خیالش راحت ‏است که اعتمادی ها با حقوق یا بی حقوق خواهند نوشت. او هیچ تصوری از اینکه روزنامه نگارهای زیر دستش ‏چطور باید اجاره خانه و کرایه تاکسی بدهند ندارد. آقای رئیس نمی‌داند برای خریدن ماست و گوشت و نان باید به ‏فروشنده ها پول داد. آقای رئیس نمی‌داند خیلی از پرسنلش باید با این حقوق چرخ های زندگیشان را بچرخانند و ‏پول کفش و لباس و دفتر و کتاب بچه هایشان را بدهند… ‏

‎ ‎عیدی کثیف!‏‎ ‎

“علی تقوی” از رواج عیدی دادن به کارمندان و روسای بانک‌ها نوشته که مانند اغلب امورمان، خلاف رویه‌های ‏موجود در دنیاست:‏

یک نمونه از این عیدی ها که رواج پیدا کرده عیدی دادن به بانکی هاست. عیدی که گویا بیشتر به صورت پرداخت ‏انواعی از سکه‌های طلاست. پرواضح است که بانک موسسه‌‌ای است که خدماتی به مشتریانش ارائه می‌کند؛ حیات ‏بانک به مشتریانش وابسته است و این بانک است که باید به مشتری احترام گذارده و برای جذبش راهکارهایی ارائه ‏کند اما از آنجایی که در ایران هیچ چیز شبیه خودش نیست و در جای خود قرار ندارد؛ رابطه بانک و مشتری هم به ‏صورت یکسویه تعریف شده است.‏

یعنی به جای آنکه واحد ارائه کننده خدمات(بانک) از مشتریانش به پاس همراهی‌شان تشکر کند و عیدانه‌ای تقدیم؛ ‏این مشتریان هستند که با پرداخت هدایایی از آنان سپاسگزاری می‌کنند. محاسبات و شنیده ها حاکی از آن است که ‏عیدی دریافتی برخی از روسای شعب و کارمندان از حقوق دریافتی سالانه‌شان بیشتر می‌شود. ضمن آنکه دریافت ‏این عیدی ها با توجه به مکان شعبه های بانک متفاوت است. ‏

شعبی که در نزدیکی مراکز پررونق یا مهم اقتصادی مانند بازار هستند تفاوت شایانی با سایر شعب دارند و به ‏همین دلیل سرقفلی خاص خود را خواهند داشت که مطمئنا تقاضای فعالیت در آنها بیشتر خواهد بود. ‏
اینجا نه می‌توان کسی را متهم کرد و نه جرمی را ثابت و نه می‌توان گفت که کارمندان بانک خود متقاضی گرفتن ‏عیدی هستند. تنها می‌توان بر اساس متغیر قدرت به تحلیل ایجاد این رابطه سیاه و کثیف پرداخت.‏

‎ ‎نفت، سر سفره‌های ما آمده است؛ خبر نداریم‎ ‎

“نگاهی دیگر” معتقد است که برخلاف تصور رایج در میان عموم، نفت به‌گونه‌ای پنهان بر سر سفره ایرانیان آمده ‏و گم شدن یک‌میلیارد دلار از درآمدهای نفتی هم از همین مسئله ناشی می‌شود:‏

نمی‌شود گفت که دولت دارد روی دلار سوبسید می‌دهد. نمی‌شود گفت که ناچاریم اجناس خاصی را به چند برابر ‏قیمت اصلی وارد کنیم. نمی‌شود گفت بخاطر شکستن جوّ روانی تحریم‌ها هرچه بیشتر و بیشتر واردات کرده‌ایم. ‏نمی‌شود گفت برای دور کردن دشمن از کشور، ناچار شده‌ایم تا حیات خلوت آنان یعنی نیکاراگوئه و لبنان برویم و ‏آنجا سرمایه‌گذاری کنیم. نمی‌توان گفت که اروپا و روسیه و چین راهی بجز راه آمریکا در مقابله با ایران در پیش ‏گرفتند چون آدم‌های خوبی بودند. همه می‌دانیم که برای همراه کردن این کشورها سر کیسه را تا حد امکان شل ‏کرده‌ایم و این یعنی خرج پول نفت برای انواع واردات لازم و غیر لازم. تقریبا هیچ‌کدام اینها را نمی‌توان در ‏برنامه رسمی‌ “بودجه” کشور منظور کرد.‏

همه هنر دولت این بوده که چنین بکند بدون اینکه کسی بفهمد. این است که بسیاری از این پول‌ها خارج از ‏ردیف‌های بودجه و “باید و نباید”‌های قانونی و مجلسی خرج شده. و البته الان که وقت حسابرسی است می‌بینیم که ‏بخش بزرگی از درآمد نفتی کشور معلوم نیست کجاست و چه شده. به احتمال قریب به یقین درصد بالائی از این ‏پول گمشده صرف این گشته که ما نه تنها حس نکنیم سختی‌ اقتصادی‌ای در جامعه‌مان هست و یا کشور تحت خطر ‏حمله نظامی‌بیگانه قرار دارد بلکه خودمان با گوشت و پوست مان حس کنیم که نخیر، وضع بدتر که نشده هیچ ‏بهتر هم شده. نفت سر سفره مثل دیگ پلوی وسط سفره حساب و کتاب ندارد. این چهار سال نفت‌ واقعا سر ‏سفره‌مان آمده، خوردیمش و الان عاروق‌زنان، پای سفره به دنبال دیس پلو می‌گردیم و شاکی هستیم که چرا خالی ‏است!‏

‎ ‎قناعت، نفس را نابود می‌کند‎ ‎

‏”رهایی” با اتکا به نظریات سوامی مکتانانداف نوشته است که باید در لحظه زندگی کرد و قدر آن را دانست:‏
سوامی ‌مکتاناندا که بزرگ این بازیه، می‌گه قناعت نفس رو نابود می‌کنه. هروقت که به اونچه که داری قانع ‏باشی، اونوقت دیگه راه زیادی برای طی کردن نداری. یک موقعی می‌شه که در اونج نا امیدی یا امید، به این ‏نتیجه می‌رسی که دیگه چیزی برای خواستن نمونده. دنیا پر از چیزهای خوب و قشنگه ولی هیچکدوم عطشت رو ‏برطرف نمی‌کنه. آتش دلت رو خاموش نمی‌کنه. اونوقته که همه امیدهایی که برای آینده داشتی رو به دور ‏می‌ریزی و همه خواسته ها و آرزوهات مثل برگهای درختان پاییزی در باد می‌چرخن و دور و ناپدید میشن. ‏

از درون این بی خواستگی که درنتیجه قناعت می‌تونه در اونج نا امیدی از دنیای مادی یا در حال رسیدن به همه ‏آرزوهای مادیت اتفاق بیفته؛ چیزی بیرون میاد که طعم تازه ای به زندگیت میده. اون چیز، زندگی در لحظه اس و ‏طعمی‌که باهاش میاد غیر قابل توصیفه. لازم نیست با نظام جمهوری اسلامی‌موافق باشی تا بتونی در لحظه زندگی ‏کنی. لازم نیست ثروتمند باشی یا مشکلی در زندگیت نداشته باشی. فقط لازمه بدونی که در این لحظه چیزی هست ‏که روحت تشنه دیدارشه. در این لحظه سری عجیب نهفته و برای اینکه به این راز دسترسی پیدا کنی فقط لازمه ‏این لحظه رو اونطور که هست بپذیری و دنبال تغییر و تبدیلی درش نباشی.‏

‎ ‎با چی می‌جنگم؟ اصلا جنگیدن فایده ای دارد؟!‏‎ ‎

“مریم مجد” نوشته است که از جنگیدن خسته شده است:‏

گاهی اوقات میبینی مال اینجا نیستی! مال آدماش نیستی! آدماشم از جنس تو نیستن… اون وقت تکلیف چیه؟ با چی ‏میجنگم؟ اصلا جنگیدن فایده ای داره؟ این همه سال گذشت. روز میشه، شب میشه،فردا میشه، یه روز بعد میشه، ‏یکسال بعد هم آمد و همینجور گذروندم دوران جوانیمو. ولی الان دلم میخواد یکی این جوونیو بهم برگردونه، پسم ‏بده تا بتونم دوباره متولد بشم.‏

من دارم میجنگم. با خودم، با آدمها، با شرایطم و سرنوشتم. زخم زبونا رو میشنوم و تحمل میکنم. مگر کم تلاش ‏کردم؟ به خدا منتی نیست… نمیدونم.من فقط میخوام همه چیز تمام شود. پس من بازهم جنگیدم و خوب هم از عهده ‏اش برآمدم. مگه اینطور نیست؟! گویا اینطور نیست. من فقط در توهمات خودم پیروز شده بودم و هنوز در ‏سرنوشت شومم در دنیای واقعی دست و پنجه نرم میکنم. من تمام میکنم این همه کابوس را… قول میدهم.‏

‎ ‎اصلاح‌طلبی براندازانه‏‎ ‎

“معصومه ناصری” بااشاره به مصاحبه اخیر نماینده شورای ملی مقاومت با تلویزیون بی‌بی‌سی نوشته است:‏

بر اساس محتوای این گفتگو به نظرم رسید آقای سامع نه تحلیل روشنی از اوضاع سیاسی دارد و نه ایده‌ای در ‏مورد بنیانی‌ترین مسائل پیش روی جامعه ایرانی در سرش هست. او می‌گوید گرچه شورای ملی مقاومت مبارزه ‏مسلحانه را ترک کرده اما “شخصا” معتقد است با روش‌های مسالمت آمیز نمی‌توان با جمهوری اسلامی‌کار کرد. ‏او می‌گوید به اصلاح‌طلبی معتقد است اما وقتی عنایت فانی می‌پرسد خب اصلاح طلبی در چارچوب همین نظام ‏معنا دارد و مردم به این رای داده‌اند، می‌گوید مگر در نظام هیتلری اصلاحات امکان داشت؟ او می‌گوید من از ‏اصلاحات دفاع می‌کنم ولی در چارچوب چنین حکومتی معنا نمی‌دهد. ‏

گمان می‌کنم آن دسته از گروه‌های سیاسی اپوزیسیون، که بنیان خود را بر مخالفت با ارکان نظام جمهوری ‏اسلامی‌گذاشته بودند به خاطر فشارهای بین المللی موجود نمی‌خواهند و نمی‌توانند دیگر از براندازی حرف بزنند ‏اما آنچه که با عنوان “اصلاحات” از آن یاد می‌کنند عین براندازی ساختار جمهوری اسلامی‌است. ‏
گروه‌های سیاسی مخالف با جمهوری اسلامی‌پشت نقاب “اصلاح طلبی” می‌خواهند از مزایای این عنوان بهره‌مند ‏شوند. بدون اینکه (آن‌طور که سودایش را در سر دارند) با صراحت از براندازی حرف بزنند و بابت آن هزینه ‏بدهند.‏

‎ ‎آنقدر مجوز ندادند که…‏‎ ‎

“شیوا مقانلو” از طولانی‌شدن روند بررسی نخستین کتاب خود در ارشاد گلایه‌مند است:‏

بازیبن های وزارت ارشاد آنقدر مجوز دادن به کتاب مرا طول دادند که بابا مرد. یکسال است من از سرنوشت آن ‏کتاب ـ همراه سه کتاب دیگرم که توی ارشاد مانده ـ خبری ندارم. ناشرم هم خبری ندارد. یک ماه پیش با شماره ‏تلفنی تماس گرفتم که ظاهرا به بخش بازبینی ارشاد مربوط می‌شد. خانمی‌جواب داد که کتاب من به دست بازبین ‏سوم سپرده شده. با خنده پرسید مگر چی توی کتابم نوشته بودم؟! ‏

بعضی دوستانم هم راهنمایی می‌کردند که اگر روحیه اش را دارم حضوری بروم ارشاد و لابی کنم تا شاید به ‏احتمال چند درصد مراحل اخذ مجوز را جلوتر بیندازم. آقای فلان و خانم بهمدان را مثال می‌آوردند که خودشان ‏رفته اند و ریش گرو گذاشته اند و رایزنی کرده اند تا کتابشان مجوز بگیرد. گفتم ریش نداشته ام را هیچ جا گرو ‏نمی‌گذارم. من اخلاق خوشی ندارم, نه در عرصه جوایز ادبی خصوصی حضور گرم و پرشور و دشمن شکنی ‏دارم, نه می‌فهمم لابی کردن با بخش مجوزدهی وزارت ارشاد دولتی یعنی چه. من یک نویسنده ام, فقط همین. این ‏کتاب حق من است, حقم را بدهید. زحمت بکشید و جواب بله یا نه را بگویید. اگر هم کلا قابل چاپ نیست یکباره ‏بگویید و خلاصم کنید. آنقدر نگفتند و ندادند که بابا رفت. مرگ حق است اما حق نبود که او برود و جمله اول کتاب ‏دخترش را نبیند. ‏

‎ ‎آزادی اندیشمندان، باید تام و تمام باشد‎ ‎

‏”نگاه نو”
معتقد است که دانشمندان و نظریه‌پردازان دینی، می‌بایست آزادی تام و تمام در ارائه نقطه‌نطرات‌شان ‏داشته باشند:‏

چند روزی است که شنیده‌ام آقای مجتهد شبستری را بسیار نواخته‌اند و ایشان را تکفیر کرده‌اند. واقعا بسیار ‏ناراحت شدم چراکه وقتی علما و دانشمندان ما آزادی بیان و عقیده نداشته باشند دیگر چه رسد به افراد خُرد و دون ‏پایه‌ای مثل ما. شخصا معتقدم که دانشمندان و علما باید در حوزه تخصصی دانش‌شان آزادی بیان نظر و عقیده تام و ‏تمام داشته باشند چراکه پیش‌فرضِ اساسی تکامل و پیشرفت علوم، نقادی و طرح مسائل جدید است. اگر نقادی و ‏طرح مسائل جدید را از هر علمی‌بگیرید، دیگر چیزی از آن علم باقی نمی‌ماند الا یک سری نظریاتی که به مرور ‏زمان به دلیل انجماد بسیار و انعطاف ناپذیری منسوخ می‌گردند و از بین می‌روند.‏

یک دانشمند یک عالم برجسته، باید حق این را داشته باشد که نظریاتش را مطرح کند و کسی نباید معترضش شود ‏چراکه اگر هم مصلحت اسلام در میان باشد، اسلامی‌که ما می‌شناسیم و شیعه‌ای که ما می‌شناسیم همیشه با نو آوری ‏و اینگونه مسائل بوده که به حیات خود ادامه داده و اگر اینها نبودند چیزی از اسلام و تشیع باقی نمی‌مانند.‏