بررسی اجمالی نگاهی به ساختار شخصیت ها در سینمای ایران
با نگاهی به فیلم “هفت دقیقه تا پاییز”
هزار توی شخصت ها…
اگرچه مدت زمانی ست که از اکران “هفت دقیقه تا پاییز” ساخته “ علیرضا امینی” می گذرد اما تصورم بر این است که باب معقولی ست برای بیان مطلبی که دامن گیر سینمای ایران شده است. بحران شخصیت پردازی.
از سینما بیرون که می آیم طبق مرسوم همیشه، همگان از فیلم می گویند و این بار از پایانبندی فیلم که چه شد و چرا اینگونه شد و آیا خیانتی صورت گرفته است یا خیر؟ چرا باید این شخصیت خیانت کند؟ اصلا این شخصیت می تواند خیانت کار باشد؟
اینکه داستان فیلم چه است و چطور پیش می رود در بحثی که می خواهم آن را تا جایی که مجال اجازه دهد باز کنم جایگاهی ندارد اما همین قدر کفایت می کند که نیما و میترا زن و شوهر هستند و به همراه فرزندشان زندگی می کنند و خواهر میترا، مریم دچار مشکلاتی با همسرش که در زندان است شده است و می خواهد به دلیل زندگی با خانواده همسرش از او طلاق بگیرد و مدام بهانه جویی می کند سر فصل بهانه جویی های او مشکلات مالی ست.
شخصیت ها ملموس و امروزی ست. نماینده زندگی پر استرس و هیاهوی هر خانواده ای از نسل امروز. مشکلات درک می شود. عدم تعادل ها فهمیده می شود و اینکه زندگی آدم های فیلم پر از آسیب هایی ست که برای تبدیل شدن به آسیب بعدی و بزرگ تر پتانسیل بالایی دارند را هم می فهمیم. اصلا فیلم را دوست داریم چون شخصیت هایش را خوب می شناسیم و درکشان می کنیم.
سال ها قبل که شور نوجوانی در من گر گرفته بود و تازه دوست داشتم ادبیات و هنر پست مدرن را بفهمم استادی داشتیم که از ارتباط چیزهایی رامی گفت که آن روز برایم سیاه و دور از منطق تصور شد و حالا که با گوشت و خون آنها را درک می کنم بارها به گذشته بر می گردم و آرزو می کنم که ای کاش آن زمان خودم را برای پذیرش دنیای واقعی شکست ارتباطات و روابط آماده کنم. دنیای عدم قطعیت ها و عدم ارتباط. دنیایی که هیچ کس هیچ کس را نمی فهمد و هر کس زبانی را برای روایت آنچه در درونش است انتخاب می کند که دیگری راهی به کشف و فهم آن نمیابد.
ما شاهد به درستی این فرآیند در فیلم و بسیاری از فیلم ها یی از این دست هستیم اما نکته اساسی و محوری بحث درباره این مضامین پیچیدگی شخصیت هاست.
ما خودمان نیستیم خود ساعت ها و روزهای قبلمان دیگری هم نیستیم. جهان سیر تغیرات آنی دارد و انسان و شخصیت او نمی تواند از این سیر طولانی دور باشد. چگونه انسان می تواند هزارتوی شخصیتی نداشته باشد؟ چطور می تواند در بحران هایی شبیه آنچه در “ هفت دقیقه تا پاییز” آن را می بینیم عکس العمل های نامتعارف نداشته باشد. زندگی آدم های طبقه متوسط شهری پر از فرازو فرودهایی ست که در فیلم می بینیم اما شخصیت ها کاملا قابل کشف و بدون هیچ پیچیدگی خود را بروز می دهند.
این مقوله تنها مربوط به هفت دقیقه تا پاییز نیست. من باب مثال از این فیلم نام برده شد. عموما سینمای ایران دچار نقص فاحش در عدم پرداخت زوایای شخصیت است. یادم است زمانی که اولین بار فیلم “ درباره الی “را دیدم به اندازه ای به وجد آمده بودم که می شد این شعف را به راحتی دید. پس از مدت ها فیلمی تولید و ساخته شده بود که این خلاء را نمی شد در آن دید. فیلم نمایش شخصیت ها بود. و آن قدر این شخصیت ها زوایای قابل شنیدن و دیدن را دردرون بازی های مثال زدنیشان هضم کرده بودند که می شد و می بایست بارها فیلم را دید و هر بار وجهی از این شخصیت را شناخت.
عدم امکان پرداخت شخصیت ها نه تنها به فیلم نامه ها بلکه به عدم شناخت و توسعه شهود بازیگران نیز بر می گردد. فرصت گذاشتن برای شناختن فرد و کاراکتری که می خواهند او را بازی کنند شاید دیگر خیلی ارزش وقت گذاری آنچنانی را نداشته باشد. فرصتی که اگر هزینه شود می تواند بلوغی را برای بازیگری به همراه آورد که مثال زدنی ست.
آیا جز تکیه کارگردانان به توانایی های فردی بازیگران چه اهرم دیگری برای رسیدن به شناخت بازیگر از نقش و کاراکتر خود می توان نام برد؟ چرا مریم فیلم هفت دقیقه تا پاییز این قدر تلاطم کلامی دارد اما عکس العمل های زبان بدن او تا این حد کم است. چرا صدایش بالا و پایین می رود اما رفتارش را به خوبی لمس نمی کنیم. چرا میترا بعد از مرگ فرزندش به ویرانگری می رسد و این فرصت به بازی در سکوت های او داده نمی شود که این استیصال را در او ببینیم. شاید تنها شخصیتی که راهی به درون او میابیم و او توانسته است این چندگانگی شخصیت و تا ثیرات پراکنده و آنی حوادث را به خوبی نمایش دهد آن هم با افکار، بدن و کلامش نیما شوهر میترا ست. تنها او را می فهمیم و می دانیم که جهنم درونی او چه آتشفشانی را در رفتارش بروز می دهد.
مسلم است که این لذت دیدن زوایای شخصیت او چیزی نبوده است که تنها در فیلمنامه برای او تعریف شده باشد و دیگران سهمی از آن نبرده باشند.
روابط ضمنی که در جهان امروز شکل می گیرد توان مضاعفی را از هنرمندانی می طلبند که ساختار هنرشان به گونه ای تعریف شده است که باید به درون انسان ها راه بیابند. هنرمندانی در حیطه فعالیت هایی چون نویسندگی، سینماگری، فیلم نامه نویسی، کارگردانی و بازیگری مثال هایی از این دست هستند. راه برای آنها دشوار است و زمانی آه و افسوس بر زبان و دل جاری می شود که این امر نادیده گرفته می شود و نتیجه اش فیلم ها یی می شود که می بینیم. شخصیت های یک وجهی با رفتارهایی سخت غیر قابل باور.