چند چشم دیگر باید کور شود؟

ربیع مروه
ربیع مروه

در سپتامبر 2011، چند ماه پس از اینکه انقلاب سوریه آغاز شد، از یکی از دوستانم شنیدم که می گفت: “معترضین سوری مرگ خود را ضبط می کنند. “

این جمله روی من تاثیر عمیقی گذاشت. پیش خود گفتم سوریه ای ها چگونه مرگ خود را مستند می کنند، در حالیکه در فکر ایجاد آینده ای بهتر هستند و در حال مبارزه با مرگ - چه فیزیکی و چه اخلاقی - هستند و در واقع برای زندگی می جنگند؟ آیا واقعا آنها از مرگ خود فیلم برداری می کنند؟

این فکر مرا به حرکت وا داشت و باعث شد جستجوی وسیعی را در اینترنت شروع کنم و از این سایت به آن سایت، به دنبال اطلاعات و شواهد موثق در مورد مساله مرگ در سوریه امروز بگردم. می خواستم بیشتر بدانم و بیشتر ببینم، هرچند همه می دانیم که در دنیای امروز اینترنت خود در حال تغییر دائمی است. اینترنت پر از فساد و شایعه و کلمات نا گفتنی است. ولی در عین حال دنیایی از هوس و شهوت و خیانت و فریب نیز هست.

چیزهای زیادی دراین دنیا پیدا کردم ولی آنچه از همه برایم جالب تر بود یک ویدیوی خاص بود. نام این ویدیو را گذاشتم: فیلم برداری مضاعف

این ویدیو بهترین وسیله برای نمایش مطلبی بود که به دنبالش بودم.

فیلم برداری مضاعف. یک نفر در حال فیلم برداری با یک دوربین است در حالیکه دیگری در حال تیراندازی با یک تفنگ است. یکی برای زندگی کردن و نمایش زندگی شهروندان فیلم برداری می کند و دیگری برای زندگی خود و حفظ رژیم خود تیراندازی می کند.

این ویدیو را چگونه باید دید؟

مدت آن یک دقیقه و 23 ثانیه است. فیلم در طبقه بالای یک ساختمان در یک محله مسکونی برداشته شده است. مشخص است که فیلم بردار سوری، از درون یک پنجره یا بالکن یک آپارتمان فیلم برداری می کند. او در داخل آپارتمان ایستاده و با موبایل خود در دست در حال فیلم برداری از واقعه ای است که در بیرون اتفاق می افتد.

فیلم با صدای یک تیر شروع می شود و به دنبال آن تصاویری از پشت بام ها، بالکن ها، دیوارها، پنجره ها و ساختمان های مختلف دیده می شود. فیلم برداری که چهره او را نمی بینیم، معرفی کوتاه و سریعی را انجام می دهد.

ناگهان، چشم ها یک تک تیرانداز را می بیند که در پشت دیوار ساختمانی در گوشه راست مخفی شده است. چشم از روی تک تیرانداز حرکت می کند و او را گم می کند. سعی می کند دوباره او را پیدا کند؛ دور تا دور می چرخد؛ بالا و پائین… هیچ…. هیچ…. هیچ…

و ناگهان: آنجاست، دیده می شود، در خیابان، هنوز آنجاست، ایستاده با تفنگی در دست. تصویر می لرزد، گویی چشم نمی تواند آنچه را می بیند باور کند. ناگهان تک تیرانداز، چشمی که او را تماشا می کند می بیند. نگاه دو مرد ناگهان در یک لحظه با یکدیگر تلاقی می کند، (تماس چشمی). سپس تک تیرانداز بدون لحظه ای درنگ تفنگ را بلند می کند و چشم را نشانه می گیرد؛ شلیک می کند وهدف را می زند. چشم، بر زمین افتد و نگاه آن به بالا، به سقف اتاق دوخته می شود.

صدای فیلم بردار که هدف تیراندازی قرار گرفته است شنیده می شود: “زخمی شدم، زخمی شدم.”

و بعد دیگر هیچ… سکوت محض… تصویر خاموش می شود…

آیا مرده است؟

نمی دانیم.

 

چشم

تصور می کنم آنچه معترضان سوری می بینند دقیقا چیزی است که از درون صفحه نمایش کوچک تلفن های موبایل خود و در حالیکه مشغول فیلم برداری هستند، می بینند. منظورم این است که آنها به اطراف نگاه نمی کنند تا صحنه ای جالب یا زاویه ای مناسب را پیدا کنند. آنها در آن واحد از درون دوربین نگاه و شلیک می کنند. بنا بر این در عمل، چشم و لنز دوربین یک چیز را می بینند. و این دقیقا همان چیزی است که ما بعدا در اینترنت یا تلویزیون، ولی در زمان و مکان دیگری، می بینیم. گویی دوربین و چشم در یک بدن به وحدت رسیده اند؛ به عبارت دیگر دوربین دیگر به بخشی از بدن تبدیل شده است. لنز و حافظه دوربین جای قرنیه چشم و حافظه بینایی در مغز را گرفته است. دوربین های آنان دیگر دوربین نیستند، بلکه چشمان آنان است که در دست آنها کار گذاشته شده است؛ چشم مصنوعی.

در نیمه دوم قرن نوزدهم، برخی از دانشمندان به “اوپتوگرافی” (نورنگاری) علاقمند شدند. منظور از نورنگاری، تصویری است که چشم آن را دریافت و بر روی قرنیه منعکس می کند و درست قبل از مرگ قابل استخراج است. در سال 1870، پرفسور ورنوا، که عضو انجمن پزشکی قانونی فرانسه در پاریس بود، تحقیقاتی انجام داد که هدف از آن اثبات این بود که قرنیه افراد به قتل رسیده، تصویر آخرین چیزی را که آنها دیده اند در خود ضبط می کند؛ چیزی که در واقع می توانست معرف قاتل باشد. بنا بر اعتقاد ورنوا و برخی از همکاران او، این تصویر که همان تصویر قاتل شخص بود، می توانست با کاربرد برخی محلول های شیمیایی بر روی قرنیه بازیابی شود.

در همان دوره و به دنبال انجام چندین آزمایش برای بازیابی تصویر از روی قرنیه، پرفسور آلمانی، ویلهلم کون، به این نتیجه رسید: ما نباید چشم را به عنوان یک دوربین عکاسی در نظر بگیریم، بلکه باید آن را به مثابه یک کارگاه عکاسی کامل در نظر آوریم. به نظر می رسید آنچه این پرفسور آلمانی می گوید به این معنی است که نباید به دنبال “تصویر آخر” بر روی قرنیه باشیم بلکه باید به جستجوی سلسله ای از تصاویر -ـ رشته ای از تصاویر -ـ که روی قرنیه ضبط شده اند باشیم. این تصاویر که لزوما واضح و شفاف نیستند، تصویری از وضعیت روانی فرد قبل از مرگ را هم به دست می دهند و برخی خطوط و شاید رنگ هایی را در اختیار ما می گذارند که ممکن است ما را در تشخیص هویت قاتل یاری کنند. 

من با توجه به این تحقیقات و فرضیه ها صحنه های فیلم برداری شده توسط معترض سوری را دوباره و دوباره نگاه کردم. من فکر می کنم ویدیویی که گفته شد، حاوی سلسله ای از تصاویر است که وضعیت روحی فیلم بردار را از یک سو و نیز جابجایی و آهنگ حرکات بدنی او را از سوی دیگر، نشان می دهد. او عصبی است، تحت فشار است و اضطراب دارد، می ترسد و هیجان زده است. بدنش می لرزد؛ بدن او بی ثبات و در عین حال هوشیار است. آهنگ حرکاتش تند و نامنظم است.

خیلی مایل ام در ویدیوهایی که توسط معترضان سوریه تهیه شده است نشانه هایی پیدا کنم که از طریق آنها بتوان هویت قاتلان را پیدا کرد. فیلم برداری چشم، دیگر حق قاتلان را برای برخورداری از عفو، به هر بهانه و هر شرایطی، منتفی می کند؛ آنچه در کشور من وجود ندارد. من تک تک تصاویر ویدیو را چاپ و با دقت آنها را بررسی کردم. سعی داشتم، درست مانند تحقیقات نورنگاری، تصویری پیدا کنم که هویت قاتل را نشان دهد، تا بتوانم نام و نام خانوادگی او را پیدا کنم، چون ممکن است اکنون در میان ما در حال رفت و آمد باشد، گویی هیچ چیز رخ نداده است.

قاتلانی مانند این باید به دادگاه برده شوند؛ آنها باید به خاطر جنایات خود محاکمه شوند، یا حداقل با قبول مسئولیت اخلاقی خود در برابر خانواده مقتولین حاضر شوند.  

و این قاتل است.

این چهره ای بدون چشم و بدون ویژگی است. ولی چرا نمی توانیم چهره او را ببینیم؟ چون قاتلان در پشت هویت جمعی پنهان می شوند؛ هویتی شناور؛ یک نفر آنها را پنجه های رژیم و عوامل آن معرفی می کرد.

اگر چنین است، پس چرا سوری ها اصرار دارند تصاویر کسانی که به خاطر رژیم بعث می کشند را ضبط کنند؟ چرا خود را برای گرفتن چند تصویر بیشتر به کشتن می دهند؟ آیا بهتر نیست از دسترسی قاتلان، پیش از آنکه کشته شوند، فرار کنند؟ چرا آنها در حالیکه چشم در تفنگ آنها که لنز دوربین را نشانه رفته است دوخته اند، همچنان به فیلم برداری ادامه می دهند؟

دلیل اینکه این سئوالات را مطرح می کنم آن است که هرچه بیشتر این ویدیو و ویدیو های مشابه را نگاه می کنم، کاملا می بینم که فیلم بردار قادر بوده است که از مهلکه فرار کند. او به اندازه کافی وقت داشته که پیش از هدف قرار گرفتن توسط تک تیر انداز، بگریزد. ولی او در عوض، به گرفتن فیلم ادامه داده است. چرا؟

آیا این به خاطر آن است که چشم مصنوعی دیگر احساس و حافظه ندارد و فراموش می کند؟

من فکر می کنم چشم خیلی بیشتر از آنچه درک می کند و قادر است تحلیل کند و تفسیر کند، دریافت می کند. شاید زمانی که چشم می بیند که تک تیرانداز تفنگ را بر می دارد و به سمت او نشانه می رود، چشم همچنان به تماشا ادامه می دهد بدون اینکه درک کند که ممکن است شاهد کشته شدن خودش باشد. چرا که مشاهده یک رویداد از طریق یک واسطه -ـ بر روی صفحه نمایش کوچک موبایل ـ- آن رویداد را منفک از واقعیت نشان می دهد و تصور می شود که آن صحنه خیالی و غیر واقعی است. بنا بر این فیلم بردار سوری همچنان به تک تیرانداز، که تفنگ را به سمت او نشانه رفته است نگاه می کند، انگار واقعه ای را در یک فیلم تخیلی می بیند و او فقط یک تماشاگر است. به همین دلیل است که از دیدن تفنگ احساس خطر نمی کند و فرار نمی کند. چون می دانیم که در فیلم سینمایی گلوله ها از چهارچوب قاب بیرون نمی آیند. یعنی از صفحه نمایش خارج نمی شود تا به کسی اصابت کند. همیشه در همانجا، در فیلم و عالم تخیل باقی می ماند.

این دلیل آن است که فیلم بردار سوری معتقد است کشته نمی شود چون مرگ در خارج از تصویر اتفاق می افتد.

گویی این همه نبردی علیه خود تصویر است. رژیم ظاهرا از تصویر خیلی هراسان است، تا جایی که هر تلفن همراهی که مجهز به دوربین باشد به هدفی تبدیل می شود که عوامل رژیم باید تحت تعقیب قرار دهند و نابود کنند.

به نظر می رسد که این جنگ میان دو نسل متفاوت است، یکی متعلق به پدر بشار اسد و دیگری متعلق به زمان حال.

ولی چه بهایی را باید بابت آن پرداخت کنند و چند نفر درحالیکه از رویدادی فیلم برداری می کنند باید کشته شوند و تلفن ها موبایل آنها بر زمین بیافتد؟ چند تلفن همراه دیگر باید گم شود؟ چند چشم دیگر باید کور شود؟

یک طرف برای سرکوب مردم از وسایلی ابتدایی استفاده می کند: چاقو، گلوله های واقعی، شکنجه، بریدن سر. طرف مقابل از ابزار امروز برای انقلاب بهره می گیرد: دوربین های دیجیتال، تلفن های همراه، اینترنت، وسایل بی سیم و سایر فن آوری ها.

لیکن تصاویر معترضین به همان مضطربی است که خودشان هستند؛ به همان خستگی که خودشان و با همان دردهایی که خودشان دارند و با همان شور و اشتیاقی که دارند. آنها بطور خودبخودی و بدون ملاحظه فیلم می گیرند. تصاویر معترضین هیچ گونه گفتمان ایدئولوژیک را کتمان نمی کند. تمام دغدغه آنها ضبط رویداد است، به همان صورتی که در زمان واقعی رخ می دهد، تا به جهان بگویند “آنجا” چه خبر است.

ولی چه بهایی را باید بابت آن پرداخت کنند و چند نفر درحالیکه از رویدادی فیلم برداری می کنند باید کشته شوند و تلفن ها موبایل آنها بر زمین بیافتد؟ چند تلفن همراه دیگر باید گم شود؟ چند چشم دیگر باید کور شود؟

 

تانک

در فیلم دیگری که توسط فعالین سوریه در یوتیوب قرار داده شده و مدت آن 14 ثانیه است، دوربین خیابان خالی را نشان می دهد که در آن خودرو یا عابری مشاهده نمی شود. ناگهان در تقاطع دور تری در خیابان، یک تانک سوری از طرف راست وارد صحنه می شود. این تانک به آهستگی و در یک خط مستقیم حرکت می کند تا در وسط خیابان قرار می گیرد. برای مدتی هیچ اتفاقی نمی افتد. سپس مسلسل متحرک بالای تانک 45 درجه به راست می چرخد تا لوله آن درست در راستای لنز فیلم بردار قرار می گیرد. بعد صدای شلیک را می شنویم و دوربین روی زمین می افتد. هیچ چیز جز تاریکی نمی ماند.

در این فیلم که “زمانی برای ماندن” نام دارد، الیا سلیمان،  کارگردان، نقش شاهد را بازی می کند. او خیابانی پر از تانک های اسرائیلی را مشاهده می کند. چشم کارگردان/شاهد نگاه می کند و رویداد را توضیح می دهد.

در این صحنه به نظر می رسد که مرد جوان تانک را ندیده، یا آنقدر به دیدن تانک در خیابان عادت کرده است، که هیچ تعجبی از حضور آن نمی کند. صحنه زمانی به پایان می رسد که مکالمه تلفنی تمام می شود و مرد جوان به ساختمان باز می گردد. لوله توپ تانک به وضعیت اولیه خود و رو به محلی که کارگردان پنهان شده و نگاه می کرد، بر می گردد. اکنون لوله توپ در برابر لنز دوربین قرار گرفته است، که نقطه دید کارگردان است؛ به نظر می رسد تماشاگر اکنون جای دوربین را گرفته است و لوله توپ اکنون رو به ما قرار گرفته است. ولی بلافاصله کارگردان این شبهه را برطرف می کند و موقعیت دوربین را عوض می کند و صحنه را از دید تانک نشان می دهد؛ دراین لحظه ما الیا سلیمان را می بینیم که در پشت دیوار پنهان شده است. به عبارت دیگر ما درک می کنیم که لوله توپ رو به ما نیست، بلکه الیا سلیمان یا نقطه ای را که وی پنهان شده نشانه گرفته است.

دوصحنه: یکی متعلق به عالم خیال و دیگری به عالم واقعیت. صحنه سلیمان کامل است: سه زاویه، سه نقطه دید. زاویه اول مربوط به نقطه دید شاهد/الیا سلیمان؛ نقطه دوم سلیمان را از نقطه دید خیابان نشان می دهد، که تانک در آن قرار گرفته است؛ نقطه سوم دیدگاه بینندگان و تماشاچیان است. با این وجود صحنه با فیلم بردار سوری کامل نیست چون ما موضوع را از دید قربانی نمی بینیم. او از نظر ما ناشناخته است. نادیده.

دور از دسترس. ما می توانیم او باشیم، چون همان چیزی را می بینیم که چشمان او دقیقا قبل از مرگش دیده بود. در صحنه سلیمان، بازیگر شاهد است؛ در صحنه فیلم بردار سوری، هم فیلم بردار و هم تماشاچی، شاهد هستند. در صحنه سلیمان ما تماشاچی هستیم و با رویدادها درگیر نمی شویم؛ در صحنه فیلم بردار سوری ما درگیر می شویم چون در چشمان فیلم بردار قرار داریم؛ چشمانی که تصویر قاتل خود را ضبط می کنند. چشم ها در جستجو هستند؛ غافل از اینکه در حال ضبط پایان خود هستند. به نحو تناقض آمیزی ما صحنه مرگ را نمی بینیم. هرچند صحنه ویرایش نشده است، ولی ما آن را نمی بینیم؛ ما تنها آنچه پیش و پس از مرگ روی می دهد را می بینیم. لحظه آن قابل ردیابی نیست.

به نظر می رسد ضبط لحظه ای که زندگی و مرگ را از هم جدا می کند ضبط نشده است. صحنه را با حرکت آهسته نگاه می کنم؛ یک بار، دو بار، ده بار؛ فریم به فریم نگاه می کنم. تصاویر مختلف را روی کاغذ چاپ می کنم و به دقت آنها را بررسی می کنم. هیچ تصویری از آن لحظه حیاتی وجود ندارد. انگار لحظه جدایی زندگی از مرگ قابل ضبط نبوده است، حتی اگر از ابزار پیشرفته و لنزهای پیچیده هم استفاده کنیم. این تنها به این خاطر نیست که مرگ در خارج از دید انجام می شود. ما این لحظه را نمی توانیم دریافت کنیم، حتی اگر خیره به آن نگاه کنیم و مژه هم نزنیم. نظریه من آن است که این لحظه حیاتی به دو سمت کشیده شده است - زندگی و مرگ - و در نتیجه مرز جدایی آن دو محو شده است و مانع از آن می شود که ما آن را ببینیم.

 

فصل 1

یکی از دوستان از من پرسید اگر فیلم بردار در این فیلم کشته شده چگونه این ویدیو در اینترنت قرار گرفته است؟ چه کسی این کار را کرده است؟ اولین چیزی که به مغز خطور می کند آن است که یکی از دوستان یا خویشاوندان او تلفن موبایل را برداشته و فیلم را در اینترنت قرار داده است. من شخصا چنین فکر نمی کنم، چون معتقدم فیلم بردار کشته نشده است. زیرا قبلا گفتم که آنچه فیلم بردار شاهد آن بوده دقیقا همان چیزی است که او در همان زمان ضبط کرده است. در نتیجه این همان چیزی است که ما در ویدیو شاهد آن هستیم. این بدان معنی است که چشمان ما امتدادی از چشمان فیلم بردار است و همانگونه که گفته شد چشمان او هم تداومی از لنز دوربین موبایل اوست. این ما را به این منطق می رساند که زمانی که گلوله به لنز اصابت می کند آنگاه منطقا باید به چشم فیلم بردار و لذا به چشم ما هم اصابت کند. به استعاره می توان گفت که ما هم با دیدن این ویدیو باید کشته می شدیم. ولی از آنجا که ما پس از دیدن ویدیو کشته نشدیم، پس فرض می کنم که فیلم بردار هم کشته نشده است. دلیل من هم برای اثبات آن این است که تلفن همراه او نمرده است: تمام تصاویر در آن ذخیره شده است، و کشته نشده است، چون ما آن ها را دیدیم و هنوز هم قادریم ببینیم. ولی از سوی دیگر نباید تمام آن تصاویر و ویدیو هایی که ما آن ها را ندیدیم و هیچ کس آنها را ندیده و کسی هم در اینترنت قرار نداده را هم فراموش کنیم. به احتمال زیاد آنها از بین رفته چون صاحب آنها یا کشته شده یا حداقل تصاویر آن کشته شده است.

در دوره جنگ داخلی لبنان من همیشه از خود می پرسیدم: چرا ما فکر می کنیم که از جنگ جان سالم به در می بریم و اینکه فجایع همیشه برای دیگران رخ می دهد؟ افراد ترس را تا با جنگ یا مرگ روبرو نشده باشند، درک نمی کنند.

نمایشنامه نویس و بازیگر لبنانی