روز دوشنبه قرار بود من هم در محل کانون دفاع از حقوق بشر چند دقیقهای سخن بگویم. از زمانی که از طرف کانون مرا برای چند دقیقه سخنرانی در باره آزادی بیان، دعوت کرده بودند، مغزم را به کار انداخته بودم که چند جملهای نغز و بدیع در باره آزادی بیان در ذهنم پردازش کنم.
خواستم در باره حق طبیعی، الهی و ذاتی انسان برای اندیشیدن و بیان آزاد اندیشهاش، چیزی بگویم، اما به یاد آوردم که در طول این ده سال، صدها بار در این باره حرف زدهام و هزاران بار در این باره شنیدهام. خواستم در باره تاثیر مثبت آزادی بیان در زندگی بشر و حتی بر سرنوشت حکومتها، سخن بگویم، به یادم آمد که در این باره نیز صدها بار گفتهام و نوشتهام و هزاران بار نیز از دیگران شنیدهام. خواستم در باره موافقت متن قرآن و سنت پیامبر و شیوه امامان با ازادی بیان چیزی بگویم، به خاطرم آمد که در این مورد بیش از موارد قبل گفتهام و شنیدهام. خواستم موارد فاحش نقض آزادی بیان در کشورم را بیان کنم، دیدم که آن را به اندازهای تکرار کردهام و به تکرار شنیدهام که نخ نما شده است.
این بود که خستگی حضار و طولانی شدن مراسم را بهانه کردم و از سخنرانی منصرف شدم.
به واقع جامعه ما از سخن اشباع شده است. این مطلب بدان معنا نیست که آنچه در طول سالیان گذشته گفتهایم و نوشتهایم بینتیجه و بیاثر بوده است. خیر! در زمانی که جامعه به گفتمانی نو نیاز داشت و سخنان ما را با رغبت میشنید، آنچه در کرامت انسان، حق آزادی بیان و مطبوعات، حقوق بشر و غیره گفتیم و نوشتیم، گفتمان جامعه را تغییر داد و نتیجه همان تغییر نیز اقبال بیسابقه مردم به اصلاح طلبان در چند انتخابات بود.
اما روشن است که با گفتمان صرف نمیتوان زندگی کرد. کرامت و انسانی و حقوق بشر در صورتی برای انسانها جذاب است که در صحنه عینی جامعه تبلور یابد و تنها مفهومی در اذهان نباشد.
اصلاح طلبان اما امکان عینیت بخشیدن به این مفاهیم را نیافتند به دهها علت که یکی از آنها نیز مقابله نهادهای صاحب قدرت فیزیکی با آنان بود.
امروزه دیگر، گوشهای مردم برای شنیدن سخنانی در فضیلت آزادی و دمکراسی چندان مشتاق نیست و به واسطه این نوع الفاظ تحریک و تشجیع نمیشوند. عصبانیت و پرخاش و ناسزاگویی ما به آنان نیز کمکی به حل مساله نمیکند!
از این جهت است که میگویم ما باید طرحی نو در اندازیم نه به آن معنا که در مقابل حکومت الفاظ خود را تیزتر و تندتر کنیم و یا دست به حرکتی انتحاری زنیم، بلکه مدتی را توقف کنیم، به خود باز گردیم، در موقعیت خویش تامل کنیم تا شاید از آن چیزی حاصل شود.
اگر کسی در میان نگران آن است که از تامل ما حکومت سوء استفاده کند و گفتمان خود را در بین مردم توسعه دهد، به باور من نگرانی بیهودهای دارد.
این روزها، در کوچه و خیابان، در اتوبوس و تاکسی کافی است کسی زبان به سخن بگشاید تا دریابیم که با چه ادبیاتی در باره اصحاب قدرت سخن میگویند بخصوص در باره آقای احمدی نژاد که خودش همچنان فکر میکند محبوب قلوب تودههای مردم است، اما افزایش تورم و گرانی و فساد و برخورد با پوشش افراد، او را به طرز بیسابقهای در اذهان عمومی نابود کرده است.
بنابراین، نگرانی از عدم آگاهی مردم از مسائل در صورت تامل ما بیپایه است، چرا که آنان بیش از ما از وضعیت آگاهند و با آن زندگی میکنند. آگاهی آنان اما جز ناسزاگویی در محافل شخصی، حاصلی به بار ندارد و حتی زندگی را بر آنان تلخ تر میکند.
چرا تلختر؟ زیرا هنگامی که بین آگاهی از یک وضعیت مطلوب با واقعیت نامطلوب شکاف عمیقی وجود داشته باشد، ثمرش افسردگی است و در چنین شرایطی شاید اصولا آگاهی مضر هم باشد!
در باره شیوع خودسوزی در بین دختران ایلامی در جایی گفته بودم که یکی از علل آن، آگاهی این دختران از حقوقشان است! قاعدتا زنی که خود را موجودی دست دوم فرض میکند و شوهر خود را آقا بالاسر میداند، در تحمل مناسبات سنتی خانواده در ایران موفقتر از زنی است که به حقوق برابر خویش با مرد آگاه شده است.
زن آگاه به حقوق خویش اگر نتواند مناسبات تبعیضآمیز با مرد را تغییر دهد، زندگی برایش به جهنم تبدیل میشود و حتی ممکن است دست به خودسوزی بزند. اینکه برخی از زنان ما به رغم اجحافهایی که نسبت به آنان روا میشود، حاضر به همسویی با جنبش حقوق زنان نمیشوند، آیا تا اندازهای ریشه در این واقعیت ندارد؟
ما فعالان و نویسندگان ایرانی، سالهاست که از حقوق مردم حرف میزنیم و با تاملات ذهنی و مطالعات خود هر روز نیز دایره این حقوق را گسترش میدهیم، اما در عمل امکان تحقق بخش کوچکی از آن را نیز نداریم.
در موعد هر انتخاباتی میتوان این جمله را از فعالان سیاسی و حزبی بسیار شنید که «باید با ورود به صحنه انتخابات مطالبات مردم رابالا ببریم.»
روزی به یکی از آنها گفتم که مطالبات بحمدالله به قدری متراکم و زیاد است که نیاری به بالا بردن آنها نیست، اگر میخواهید کاری کنید، لطفا یکی از آن مطالبات را متحقق کنید!
نه. نه. به نظر من دامن زدن به مطالبات در حالی که هیچ سطحی از آنها عملی نشده، کار نیست. تعمق ذهنی در مفاهیم حقوق بشری و تسری دامنه آن در حالی که موارد ابتدایی آن نیز رعایت نمیشود، وظیفه آدم سیاسی نیست.
روزی در دانشگاه امیر کبیر گفتم که ما ایرانیها هر چه که در عرصه عمل در جا میزنیم، در ذهنیت رادیکالتر میشویم. ابتدا می خواهیم قانون اساسی اجرا شود، وقتی نمیشود و صاحبان قدرت آن را نفض میکنند میگوییم باید قرائت دمکراتیک از آن اجرا شود. وقتی بیشتر نقض میشود، ما هم خواهان اصلاح قانون اساسی میشویم و چون دامنه نقض بیشتر میشود، خواهان تغییر قانون اساسی میشویم!
خب اگر ما اینقدر قدرت داریم که میتوانیم هر روزه یک گام رادیکالتر شویم، پس چرا نتوانستیم، اجرای قانون اساسی را به همین صورت فعلیاش به حاکمان تحمیل کنیم؟
در هر حال، من معتقدم که این جامعه از حرف و سخن و بخصوص سخنان تند و تیز اشباع شده و باید در پی عملی کردن یکی از این سخنهای هزار بار گفته شده بود. اگر نمیتوانیم، پس بهتر است مدتی را زبان به کام بگیریم و در کار خویش تامل کنیم شاید راهی پیدا شود.