سوسیال لیبرال سرمایه داری اسلامی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

خدا حفظش کند آقای موسوی اردبیلی را که برای نسل ما جوک بود و برای نسل بعدی خاطره شد. او یک بار در نماز جمعه که مثل همیشه باران می آمد، سخنرانی می کرد. اصولا در آن زمان برای اینکه نماز جمعه روها بفهمند که امام جمعه این هفته کیست، به وضع هوا نگاه می کردند. اگر هوا آفتابی بود، خامنه ای نماز جمعه می خواند و کسی هم که می رفت نماز متوجه می شد که او چه می گوید، اگر هوا نیمه آفتابی بود، هاشمی رفسنجانی امام جمعه بود که خودش می فهمید در چه موردی حرف می زند، ولی کسانی که در جریان نبودند، نمی فهمیدند منظورش چیست. اگر هوا بارانی بود که موسوی اردبیلی سخنرانی می کرد و معمولا جملاتش چون هیچ وقت تمام نمی شد، کسی نمی فهمید موضوع چیست، بعدا با او مصاحبه می کردند و وقتی توضیح می داد، تازه معلوم می شد که منظورش چیز دیگری بوده، ولی از همه جالب تر روزهایی بود که هوا ابری بود ولی باران نمی آمد که در آن روزها امامی کاشانی سخنرانی می کرد که معمولا خودش متوجه نمی شد چه می گوید، ولی همه می فهمیدند که منظور او چیست.

همین آقای موسوی اردبیلی یک بار در توصیف اقتصاد جمهوری اسلامی دقیقا از این جمله استفاده کرد که “دشمنان اسلام بعضی می گویند نظام اقتصاد اسلامی کمونیستی است، بعضی هم می گویند سرمایه داری است، در حالی که این غلط است، نه این است نه آن است، ولی هم این است و هم آن است.” به نظر من شاید این یکی از دقیق ترین و درست ترین توصیف ها از اقتصاد جمهوری اسلامی است. البته این سخنان مربوط به زمانی بود که اقتصاد جمهوری اسلامی واقعا معلوم بود چیست، نه مثل حالا که اصلا معلوم نیست چیست. سخنگوی دولت یعنی آقای نوبخت در یک توضیح بسیار روشنگرانه گفته که “رویکردمان اقتصاد سرمایه داری لیبرال نیست.” و البته که حرف درستی است. یعنی اگر از این زاویه نگاه کنیم، حرف درستی است. انتخاب این زاویه برای دیدن اقتصاد جمهوری اسلامی مثل این است که کسی برای ارزیابی زمینی که می خواهد بخرد، برود توی عمق پنجاه متری چاه و از آن تو به بیرون نگاه کند تا متوجه نوع زمین بشود. در واقع می شود فهمید که بالای زمینی که قرار است خریداری شود آسمان است. البته خود این شناخت هم چیز کمی نیست. چون خیلی اوقات آدم شک می کند که شاید اصلا بالای این زمین آسمان هم نباشد.

گفتن این که اقتصاد جمهوری اسلامی چیست، مثل این است که بگوئیم قانون اساسی جمهوری اسلامی چیست، یا بگوئیم وضع سیاسی ایران چگونه است. البته که می توان یک کتابچه ۱۲۰ برگی در قطع جیبی را که روی آن نوشته “قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران” بگیریم و آن را بخوانیم و متوجه شویم که قانون اساسی کشور ایران چیست. ولی آیا قانون اساسی ایران همان چیزی است که توی آن کتاب مهجور و نایاب نوشته شده؟ به نظر من که چنین نیست. براساس آن کتاب زن و مرد برابرند، تفتیش عقاید کاملا ممنوع است، اصل بر برائت است، شکنجه بکلی ممنوع است، مجلس در راس حکومت است، همه رجال می توانند رئیس جمهور شوند، استبداد و خودکامگی و نابرابری و همه چیزهایی که در سوئیس و فرانسه قانونی است در این کتابچه هم قانونی است.

به همین دلیل است که از ساعت هفت صبح تا ساعت هفت صبح روز بعد افرادی که وظیفه شان اجرای قانون اساسی است تلاش می کنند که همه مواد قانونی را که توی آن کتابچه نوشته شده زیر پا بگذارند، ولی متاسفانه یا خوشبختانه یا بقول بعضی از جدیدالپلتیک های نورسیده شوربختانه نقض همه مواد قانون اساسی سخت است و در حقیقت برای حفظ پنج ماده از قانون، آن ۱۷۲ ماده دیگر قانون زیر پا گذاشته می شود. مشکل جدی هم این است که اصولا کسی معتقد به اجرای قانون اساسی نیست. حکومت ده درصد قانون اساسی را قبول دارد، مخالفان حکومت هم چهل درصد قانون را قبول دارند، و اتفاقا مخالفان با همان ده درصدی مخالف اند که حکومت قبولش دارد و حکومت تقریبا با همه آن چهل درصدی که مخالفان قبول دارند مخالف است.

یعنی در واقع تفاوت زیادی میان کتابی به نام قانون اساسی با کتاب “باباگوریو” یا “صد سال تنهایی” یا “بوف کور” نیست، چون هر سه کتاب حاصل تخیلاتی هستند که الزاما ربطی به واقعیت ندارد. تنها فرق بزرگ این قانون اساسی با کتبی که نام برده شد این است که ما ایرانیان حداقل دو و حداکثر چهار بار قانون اساسی و تغییراتش را نوشتیم و برای نوشتن این قانون اساسی تعداد زیادی شهید شده اند و این قانون اساسی خونبهای شهدای کشور است. البته هنوز کسی به این سئوال مهم پاسخ نداده که اگر قرار بود این همه آدم کشته شوند و انتخابات برگزار شود و ۷۰ نفر آدم جمع شوند و سه ماه بحث کنند و قانون را تصویب کنند و بعد رفراندوم برگزار شود و از فردای رفراندوم قانون اساسی کسی آن را اجرا نکند، اصلا چه لزومی داشت که این همه بحث بشود و آدم کشته شود؟ ما که نمی خواهیم قانون را اجرا کنیم، همان قانون قبلی را اجرا نکنیم، اصلا می توانستیم کتاب بوف کور را بگیریم و روی جلد آن بنویسیم قانون اساسی جمهوری اسلامی و این همه هم خین و خین ریزی و دردسر نداشت.

البته من می خواستم درباره اقتصاد ایران صحبت کنم و مجبور شدم برای مثال از قانون اساسی اشاره کنم. همان طور که می توان به چیزهای دیگری مثل سیاست ایران اشاره کرد. من کاری ندارم که جماعتی از ایرانیان به دلیل کوررنگی تاریخی و دوررنگی جغرافیایی همیشه معتقدند “سگ زرد برادر شغال است” و خیال شان را راحت می کنند که این نظام یعنی رهبری و تمام شد رفت. ولی فرض کنیم که آدم عقل داشته باشد، که این فرض هم کاملا محال نیست و انسان اگر شعورش را بکار بگیرد می تواند بفهمد که سگ زرد نوعی سگ است و بکلی با شغال که نوعی سگ نیست، فرق دارد.

مثلا در سال ۱۳۵۲ به نوشته عباس میلانی تقریبا همه اختیاراتی که امروز ولی فقیه دارد، در آن زمان پادشاه کشور داشت. از قضا قانون اساسی آن دوره هم مثل قانون اساسی امروز نقش بوف کور صادق هدایت را بازی می کرد. ولی آیا هیچ شباهتی بین ایران سال ۱۳۵۲ با ایران سال ۱۳۶۲ وجود داشت؟ تقریبا می توان گفت که عکس های سال ۵۲ برای مردم سال ۷۲ مثل رویا و عکس های سال ۶۲ برای مردم همان سال ۷۲ مثل کابوس است. حتی در سالهای بعد از انقلاب و تحت رهبری خامنه ای آیا بین وضع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و بین المللی ایران در سالهای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ هیچ شباهتی وجود دارد؟ من که معتقدم وضع ایران در این سه دهه کمابیش شبیه سه حکومت بود. اصلا کسی می تواند بگوید که دوران خاتمی با احمدی نژاد یا هاشمی فرق نداشت؟ البته بعضی افراد همین نظر را می دهند و معتقدند دوره هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد و روحانی هیییییییچ فرقی ندارد. البته دیده شده که گاهی فرق اش توی چشم شان هم رفته است.

پس می توانیم نتیجه بگیریم که بقول همشهریان ترک اینجانب “بیله دیگ بیله چغندر” وقتی قانون اساسی اش همین باشد و سیاست اش چنین، اقتصادش هم کمابیش این وضع را خواهد داشت. اصلا واژه اقتصاد جمهوری اسلامی ایران واژه ای بی معناست. جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ یک کشور شبه سوسیالیستی بود، در سال ۱۳۷۰ یک کشور سرمایه داری شبه لیبرال بود، در سال ۱۳۸۰ اقتصاد ایران یک اقتصاد دولتی خصوصی نسبتا متعادل بود و در سال ۱۳۹۰ کشور اقتصاد جنگی لیبرالکمونیستی در حال غارت و مشرف به موت را داشت.

اقتصاد ایران در خیابان های شمال تهران سرمایه داری است، ولی در غرب تهران نیمه سوسیالیستی است، در جنوب تهران اقتصاد بازار است، در خیابان پاستور اقتصاد نفتی وابسته است و در شهرستانها و روستاها اقتصاد مقاومتی است، یعنی به هر شکل شده مردم سعی می کنند در مقابل نابودی کامل زندگی شان مقاومت کنند.

حتی نمی توانیم بگوئیم که اقتصاد ایران در دوره یک رئیس جمهور چه سیستمی داشته، مثلا در دوره خاتمی اقتصاد ایران ترکیبی از اقتصاد دولتی و بخش خصوصی بود با یک تعادل نسبی، علت اینکه در دوره خاتمی اقتصاد ایران نسبت به بیست سال قبلش متعادل بود، این نکته بسیار مهم بود که چون دولت با حکومت درگیر بود وقت کافی برای رسیدگی به اقتصاد نداشت، در نتیجه وزرای کشور فرصت نمی کردند خلاقیت زیادی از خودشان نشان دهند و به همین دلیل اقتصاد ایران تعادل داشت. در حالی که در دوره آقای احمدی نژاد دولت تمام تلاش خود را کرد و احمدی نژاد تمام نبوغ خودش را به خرج داد تا عدالت را که یک موضوع عمدتا اقتصادی است، جاری کند.

نتیجه اش هم همین شد که سال اول احمدی نژاد اقتصاد مثل اقتصاد ترکیه بود، در سال دوم شبیه اقتصاد پاکستان شد، در سال سوم شبیه اقتصاد عراق شد و کم کم داشتیم به اقتصاد کوبا و کره شمالی نزدیک می شدیم که یک دفعه در سال هفتم اقتصاد ایران شبیه زیمبابوه شد. به عبارت دیگر اقتصاد ایران درست برخلاف اقتصاد سوئد و هلند است، سوئد و هلند همه خوبی های اقتصاد لیبرال را دارند، همه خوبی های اقتصاد سوسیالیستی را هم دارند. ایران درست برعکس است؛ همه بدی های اقتصاد لیبرال سرمایه داری را داریم و همه بدی های سوسیالیسم عقب مانده شبه جنگی.

البته می بینید که نظر دادن در مورد ایران بطور کلی کار سختی است، نه اینکه واقعیتی که باید فهمیده شود سخت است، درست برعکس، واقعیتی که موجود است خیلی هم ساده است، منتهی واقعیت اشکال دارد. مثل مردم ایران که بعضی از آنها از نظر فکری در قرن اول هجری زندگی می کنند و بعضی از آنها هنوز در دوره صفویه سیر می کنند و بعضی دیگر از سال ۲۰۱۴ یک سانت هم عقب نمی روند، اقتصاد ایران هم ترکیب همه انواع اقتصاد است. دولت به جای اینکه سر سال از پولدارها دو دهم درآمدشان را مالیات بگیرد، یک دفعه پانزده سال مالیات نمی گیرد، بعد پولدارها را دستگیر می کند و همه ثروت شان را می گیرد. و به جای اینکه از پولدارها بگیرد و به فقرا بدهد، با گران شدن قیمت کالاها از مردم پول می گیرد و به جای اینکه به نیازمندان بدهد به همه می دهد. برای همین دولت وقتی انتخابات نزدیک باشد، می شود سوسیالیستی و اگر دوره ریاست جمهوری در حال اتمام باشد دولت می شود استالین و کشور می شود زمین سوخته، کل مملکت به باد فنا یا انواع دیگر باد می رود.

البته نه اینکه اقتصاد ایران همیشه وضع خرابی داشته یا فساد اقتصادی در کشور از همه جای دنیا بدتر است، خوشبختانه دولت احمدی نژاد دوران عمرش تمام شد و فرصت نشد تا به ویرانی کامل برسیم، ولی وقتی دولت احمدی نژاد عالما و عامدا ثمرات تمام فعالیت های فکری، برنامه ریزی، سازماندهی، تولید، کشاورزی، صنایع نفت و غیره را که حاصل پنجاه سال کار مداوم هزاران کارشناس حکومت قبلی و فعلی بود، در عرض دو سال منفجر کرد، همین شده است که می بینیم. وگرنه ایران همان کشوری است که در طول ده سال دولت امیر عباس هویدا خدا بیامرز و هشت سال دولت خاتمی خدا حفظش کند، تقریبا رشد دائم اقتصادی و ثبات خودش را حفظ کرد. بله، کاملا صحیح است، نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید.