نگاه

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

به امید کدام دیدار؟

محمد رسول اف در دو فیلم قبلی اش- جزیره آهنی و کشتزار های سپید- نشان داده بود که از سینمای قصه پرداز می آید، سینمایی که ریشه در ادبیات دارد، سینمایی که روایت را بر پایه صنایع ادبی بنا می کند و  می تواند شاعرانگی را در تصویر جاری کند. در این راه، روایات تمثیلی او و به کار گیری استعاره و تمثیل در تصویر به وضوح رکن اصلی در ساخت آثارش بوده است. این که نویسنده یا فیلمسازی نه تنها به طور جدی به سراغ این صنایع ادبی برود،  بلکه آن را بدل به رویکرد اصلی خود سازد، نشانگر آن است که در موقعیت وی، ظرفی مطمئن تر و طبقی بی خطر تر از این وجود ندارد برای بیان آن همه حرف سنگین و دردسر ساز. او  با برپایی ساختاری منسجم و پرکنایه در فیلم هایش به ویژه دو فیلم آخر، طعم شیرین کشف را به مخاطب می چشاند و خود نیز از این روند خلق لذت می برد.

 

 

اما این بار، در “به امید دیدار” و در شرایطی که می دانیم شرایط عادی نیست، او به ناگاه از چنان سینمایی که مختص اوست و بدان عشق می ورزیده و بر آن مسلط بوده دست می کشد و به سراغ سینمایی به شدت ساده، فاقد قصه ای پر ماجرا و به دور از پیچیدگی ها و صنایع ادبی می رود. علاوه بر آن، سینمایی  که تا پیش از این از وی سراغ داشتیم سرو کارش با فرودست ترین طبقه از جامعه بود، اما این بار، آدم های فیلم وی از طبقه متوسط می آیند: زنی که موکل چند زندانی سیاسی محکوم به اعدام بوده، پروانه وکالتش را از وی گرفته اند،  در اجرای تصمیم خود برای مهاجرت از ایران با همسرش دچار اختلاف نظر است و برای تسهیل امور مهاجرتش نیاز به فرزندی در شکم دارد.

قصه به همین سادگی است. باقی، آن چه می ماند فضا سازی است پیرامون شخصیت اصلی: زنی که پیش از آغاز فیلم ظاهرا فعال سیاسی و حقوقی بوده ولی آن چه از وی باقی مانده و ما به عنوان شخصیت قصه با آن روبرو هستیم زنی درمانده، نا امید، خسته از مبارزه است که دیگر حاضر نیست برای هیچ کس و هیچ چیز جز مهاجرتش از ایران تلاش کند.  شخصیتی منفعل، که حتی وقتی ماموران برای جمع کردن ماهواره اش به خانه می ریزند کوچکترین مقاومتی نمی کند، یا وقتی بازجو ها برای تفتیش منزل، از داخل آسانسور او را همراهی می کنند، تنها خواسته اش این است که مادرش با دیدن آنها هراسان نشود.

 

 

ریتم کند و و نماهای راکد و رنگ پریده و تلخی که به شیوه ای تحسین برانگیز فیلمبرداری شده اند پریشانی و نا امیدی و درماندگی شخصیت اصلی ماجرا را به خوبی به تصویر می کشند و در به وجود آوردن فضای تلخ و غمبار فیلم نقش کلیدی دارند. اما این که همه این تمهید ها و تدبیر ها به چه سمت و سویی و با چه هدفی به کار گرفته شده اند مساله اصلی است. پیدا است که فیلم به خوبی بازتاب شرایط روحی فیلمساز است. او که پس از ماجرای دستگیری اش رویکردی متفاوت از پناهی را در پیش گرفته بود و با دور شدن از فضای سیاسی، حتی تمثیل و کنایه های مرسوم اش  برای اشاره به اوضاع سیاسی کشور را هم کنار نهاده و تنها در پی گذر از آن زمان و مکان و رسیدن به وضعیتی است که بتواند فیلم سازی اش را دنبال کند. از این منظر، او در دنیای واقعی همان راهی را در پیش گرفته که شخصیت اصلی فیلم.

نام فیلم نیز به شکلی کنایه آمیز و دوپهلو، به شرایط موجود اشاره دارد. “به امید دیدار” در سطح نخست، امیدواری اندک زن به مهاجرت احتمالی شوهرش در آینده و دیدار دوباره او در خارج ازایران را به ذهن متبادر می کند، اما در عین حال پیامی زیرکانه به جریان آزاد  هنری، اجتماعی و سیاسی خارج از ایران و به ویژه جشنواره کن دارد- جایی که او فعلا نمی تواند در آن حضور یابد، اما به دیداری در آینده اظهار “امیدواری” می کند. از این جهت، می توان فیلم را کمتر از آن چه در نگاه اول به نظر می رسد نومیدانه به حساب آورد.

 

 

معتقدم برای قضاوت منصفانه و درست درباره فیلم هنوز زمان زیادی لازم است. منتقد و تماشاگر ایرانی به خاطر پیش فرض های سیاسی و اطلاعات فرا متن و مرتبط با متن خود، امکان قضاوت بی طرفانه را به سختی خواهد داشت و از بابت رویارو شدن با زن وکیلی که بر خلاف نمونه های واقعی اش- نسرین ستوده، شیرین عبادی و شادی صدر- بسیار منفعل و دور از دنیای سیاست و مبارزه مدنی است احساس ناراحتی و شاید حتی خشم خواهد کرد. اما زمان، نشان خواهد داد که “به امید دیدار” فارغ از خواست ها و شرایط سیاسی فعلی، در هیات ورقی طلایی در تاریخ سینمای ایران باقی می ماند.