دیروز وقتی “ساجده عرب سرخی” پس از یک شب میهمانی ویژه در بند زندانیان سیاسی- عقیدتی زندان اوین دلنوشته های خود را بر روی سایت گذاشت و دل بسیاری را سوزاند و اشک خیلی ها را درآورد، من از منظری دیگر نوشتم: “از این تورهای یک روزه خدا نصیبمون کنه، البته به شرطی که اونایی هم که در حبس و حصرند آزاد بشن و به نوبت؛ تک تک یا چند نفره بریم اوین گردی. من یک دو بار امتحان کردم نمی دونیدچه مزه ای می ده، تازه کلی سوژه می ده برای نوشتن و مصاحبه کردن!”
چند روز پیش هم وقتی احمد جنتی در خطبه های نماز جمعه تهران نعره زنان آن حرف های خنده آور و پرسش برانگیز را در مورد عزیزان در حصر ما، خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی به میان آورد، علی مطهری به این روحانی که آفتاب عمرش لب بام است و بیش از پیش باید از خدا و آخرت بترسد، پیشنهاد کرد که اگر وضع زندان ها چنین خوب است او هم چند روزی “حصر خانگی” را امتحان کند تا مزه ی آن را در این دنیا بچشد.
اما دیشب وقتی من بیانیه ی “آغاز به کار کارزار لغو گام به گام اعدام” (لگام) را خطاب به “مردم بزرگوار ایران” مشاهده کردم برای بسیاری دیگر – از جمله نمایندگان مجلس، مقام های قضایی و اعضای دولت - هم آرزو کردم که چند روزی را در زندان بگذرانند. البته آرزوی من از سر کینه و انتقام جویی نبود و فکری خیرخواهانه بود و هست- هم برای آنان و هم برای زندانیان، به ویژه آنان که به اصطلاح زیر حکم اعدام هستند.
البته پیش از این پیشنهاد دیگری داشتم که در زمان خود مورد توجه ی مقام های حکومتی قرار نگرفت. توصیه ی من این بود که وزرا و نمایندگان تازه از راه رسیده ی از دنیا بی خبر را به یک سفر ویژه جهانگردی ببرند تا آنان با مسائل روز دنیا آشنا شوند و ببینند دیگر ملت ها چگونه زندگی و پیشرفت کرده و می کنند و چطور قانون می نویسند و آن را اجرا می کنند.
این پیشنهاد زمانی که من “نماینده ی مدیران مسئول در هیات نظارت بر مطبوعات” بودم در اندازه ای کوچک در حد اعضای هیات، البته در قالب مقام های عالیرتبه ای چون معاون قوه قضائیه ی وقت و دادستان کل کشور کنونی- محسنی اژه ای-، حجت الاسلام قمی – نماینده ی وقت رهبری در دانشگاه ها- و… انجام شد. مقصد چند کشور عربی بود و هدف بررسی وضعیت آزادی مطبوعات و برخورد مقام های قضایی و دولتی با روزنامه نگاران و مطبوعات به اصطلاح متخلف از جمله “پدیده ی رایج در ایران، مرگ زودهنگام نشریات با احکام حکومتی”. سفری که از نظر من آثار مثبت فراوانی داشت و برای مدتی نسبتا طولانی در نگاه و رفتار بعدی هیات همراه حتی فردی چون محسنی اژه ای مشهود بود. او پس از آن خواسته یا ناخواسته در گپ و گفت های خصوصی خود به روش های نامناسب اتخاذ شده در قبال روزنامه نگاران و مطبوعات معترف بود.
حال از دید من بین آن سفر خارجی و این تور و یا به عبارت صحیح تر زندگی چند روزه در زندان و حضور در میان زندانیان تفاوتی وجود ندارد و هر دو ثمربخش است. به ویژه اگر مسئولان محترم بپذیرند که در میان زندانیان با سابقه بروند، به ویژه آن هایی که محکوم به مرگ هستند و برخی از آنان سال هاست که هر روز چند بار از بلاتکلیفی به پای مرگ می روند، یا دیگرانی که برای نمردن در زندان دست به قتل جدید می زنند که زمان اعدام شان دو سه سالی به دلیل داشتن پرونده ی جدید به عهده ی تعویق بیفتد!
دوستان عزیزم، خانم ها سیمین بهبهانی، فخر شعر پارسی و پروین فهیمی مادر شهید عزیز جنبش سبز سهراب اعرابی و آقایان نویسنده و مترجم و فعال سیاسی بابک احمدی، علی رضا جباری، فریبرز رئیس دانا، اسماعیل مفتی زاده، محمد ملکی و محمد نوری زاد در بیانیه جامع پنج ماده ای خویش با هدف “کاهش و حذف روش های خشونت افزا در جامعه” و “لگام زدن به ترویج شیوه های خشونت آمیز” کارزار “لغو گام به گام اعدام”، موارد خاص را برشمرده و ضرورت این کار را بیان کرده اند و کاری جز پشتیبانی از ما برنمی آید.
این هدفی مهم و بنیانی است که حمایت همه جانبه ی اقشار مختلف مردم و حتی ارکان گوناگون حاکمیت را می طلبد تا این “رویکرد انسان دوستانه ضد خشونت” و “حذف نمایش های تهوع آور در ملاعام”، بیش از این “مانع لکه دار شدن چهره ی ایران و ایرانیان در میان افکار عمومی” نشود.
شاید کاری که از دست امثال من برمی آید بیان مواردی خاص از مصادیق موارد پنج گانه ی برشمرده باشد. زمانی که در بهار سال ۸۹ در تبعیدی غیرقانونی و اعلام نشده- در یک روز غم انگیز که پنج زندانی از جمله فرهاد وکیلی، وکیل بند بند ۳۵۰ زندان اوین را اعدام کرده بودند-، من و پنج زندانی جنبش سبز را به رجایی شهر انتقال دادند و هم کاشانه ی بسیاری از قاتلان زیر حکم شدم؛- چه محکومان قتل عمد چه محکومان قتل های ناشی از حادثه از جمله تصادف رانندگی.- تازه متوجه شدم که بسیاری از این ها را می توان به راحتی آزاد کرد، چه رسد به آنکه اعدام شوند. شاید هم به همین دلیل اما در نبود قانون و مقررات لازم بود که بسیاری از این افراد را در بند دو، موسوم به “دارالقران” جای داده بودند که حافظان قران بودند یا قاری های درجه یک و حتی مربیان آموزش قران.
در همین بند بود که با مرحوم کرمی خیرآبادی آشنا شدم و بعد ها در سالن ها و بندهای دیگر همسایه شدیم. او به گفته ی بسیاری از مسئولان بند و زندان رجایی شهر یکی از آرام ترین و بی آزارترین زندانیان بود، در شرایط روحی خاص دست به ربودن هواپیمای شرکت نفت با تفنگ اسباب بازی زده بود و می گفت پیش از اقدام حتی نزد امام جماعت محل خود رفته و استخاره کرده و “خیلی خوب” آمده و توصیه به “تعجیل” هم شده بوده است. این اقدام موفقیت آمیز و بدسرانجام عاقبت او را پس از مدت ها آوارگی در زندان های عراق و اردن، روانه ی زندان های ایران کرد و به اتهام جاسوسی و هواپیما ربایی محکوم به اعدامی شد که حدود پانزده سال اجرا نشد. زندانیان بسیاری شاهد بوده اند که در زمان هایی که وی از بلاتکلیفی دچار آشفتگی روحی می شد و آرزوی مرگ می کرد، فریاد می کشید که “بیائید مرا اعدام کنید، از این زندگی خسته شدم!” چند ماه پیش که خبر مرگ او از سالن ۱۲ بند ۴، محل نگهداری زندانیان سیاسی- عقیدتی زندان رجایی شهر کرج به بیرون درز کرد کسانی بودند که گفتند: “از زیر بار این زندگی فلاکت بار راحت شد”. البته چند ماه بعد پزشکی زندانی را دیدم که معتقد بود “کرمی خیرآبادی چون داروهای خود را عامدانه مصرف نکرده بود، دچار سکته ی مغزی شد و چون به موقع به او نرسیدند در شرایط نامناسبی فوت کرد.”
امثال کرمی خیرآبادی در زندان های ایران بسیارند؛ محکومان به مرگی که جان باخته یا حتی آزاد شده اند. در میان زندانیان سیاسی و عقیدتی از گروه دوم بسیار می توان یافت، افرادی مانند جواد لاری که زمانی که من در بند ۳۵۰ زندانی بودم حکم اعدام داشت، اما بعدها که او را دیدم گفت در دادگاه تجدید نظر حکمش به دو سال حبس شکسته و با شش ماه تاخیر آزاد شده است! در زندانیان از هر دو گروه بسیار هستند، چون باقی وکیل بند شیرازی زندان رجایی شهر که حکم اعدام داشت و خوشبختانه آزاد است یا برعکس فرهاد وکیلی - چون مواردی از اعدامی های جنبش سبز که سال ها پیش از خرداد ۸۸ در زندان بودند و حتی نام میرحسین موسوی و مهدی کروبی را نشنیده بودند، اما حتی با وعده ی آزادی و رفتن نزد زن و فرزند،- ناغافل اعدام شد.
هم اکنون، بسیاری از زندانیان کرد محبوس در زندان رجایی شهر کرج که جوان آمده و به دلیل درد و زجر و کار و مشقت فراوان زود پیر شده اند، از این دست اعدامی ها هستند. از جمله جوان ترین آن ها دو پسر عمو هستند، لقمان و زانیار مرادی. گفته می شود چند روز پیش حکم اعدام آن ها به دلیل قتل پسر امام جمعه مریوان توسط دیوان صادر شده است. من با آن ها حدود دو سال از نزدیک زندگی کرده ام و جز نیکی و ادب از آن ها چیزی ندیده ام و دیگر زندانیان نیز. این دو داستان دستگیری و بازجویی و محاکمه ی خود را برای من تعریف کرده اند و از جمله به اصطلاح “اعتراف زیر شکنجه” را. شاید پیش بردن “کارزار لغو گام به گام اعدام” در گام اول بتواند جان این دو جوان را نجات دهد و زندگی را به کام آن ها و بستگانشان شیرین کند.
شاید بند نباشد اعضای دولت، نمایندگان مجلس و حتی مسئولان ارشد قوه ی قضائیه زندگی چند روزه ای را در زندان به ویژه در میان این گونه زندانیان تجربه کنند و با محکومان به مرگ حشر و نشر داشته باشند، حتم دارم پس از آن بسیاری از آن ها هم به یاری این “کارزار لغو اعدام” می آیند!