قدرت مطلقه ی ولی فقیه به چالش کشیده شده است. این بار از درون حاکمیت و از دل الفاظ نامه ای که رئیس جمهور به ولی فقیه نوشته و در آن اثری از ولایت مداری و گفتار ولائی و ذوب شدگی در ولایت مشاهده نمی شود. محمود احمدی نژاد که با نمایش فیلمی از خضوع و خشوع یک برادر لاریجانی در برابر سعید مرتضوی، تاج و تخت این برادران را سوراخ کرد، با ارسال نامه ی۲۹ بهمن ۱۳۹۱ قدرت مطلقهٔ رهبر را با انتخاب الفاظ خاص به چالش کشید. این نامه اگر برای احمدینژاد و یارانش سر آخر نان و آب نداشته باشد، برای قدرت مطلقه با هر درجه از حمایتهای پیرامونی، بسیار گران تمام میشود. نامه را در مقایسه با فرهنگ سیاسی مسلط بر نظام “ولایت فقیه” بازخوانی میکنم:
این نامه عطف به بیانات ولی فقیه در تاریخ ۲۸/۱۱ /۱۳۹۱ شده است. در این بیانات، مجلس از لحاظ استیضاح وزیر کار و تند گوئی در باره ی دولت سرزنش شد و رئیس جمهور از حیث اقدام به تهیه ی مخفیانه ی فیلم و نمایش آن در مجلس متهم شد به ارتکاب عمل “خلاف شرع”، “خلاف قانون” و “تضییع حقوق مردم”.
در صدر نامه ی احمدی نژاد به ولی فقیه آمده است “اینجانب و همکارانم در دولت تا آخرین لحظات مسئولیت، دلبسته به ارزش های انقلاب اسلامی کمر بسته خدمت به کشور و مردم خواهیم بود”… دلبستگی به ارزش های انقلاب اسلامی لزوما فرمانبرداری از ولی فقیه را شامل نمی شود. ارزش های انقلاب اسلامی از دیدگاههای حاضر در صحنه ی سیاست۳۴ سال اخیر ایران به گونهای واحد تعریف نشده است. از آن بیش، اپوزیسیون درون حکومتی جمهوری اسلامی تعاریف گوناگونی از ارزشهای انقلاب اسلامی دارد که با تعاریف ولی فقیه بسیار متفاوت است. برای مثال اصلاح طلبان از این انقلاب بر آمدهاند و تا سالها همسوی ولی فقیه وقت بودهاند. اما اصلاح طلبان از سال ۱۳۷۶ تعاریف اصلاح طلبانهای از ارزشهای انقلاب اسلامی ارائه دادهاند. این تعاریف در تفاسیرشان از اصول قانون اساسی مکتوب شده است. رهبران جنبش سبز نیز با رویکرد دیگری وفاداری به ارزشهای انقلاب اسلامی را پذیرفتهاند که در این رویکرد اطاعت بیچون و چرا از رهبر پذیرفته نشده است. شاید روحانیان مشهور به ساکتین که اتهامشان سکوت در انتخابات ۱۳۸۸ و پرهیز از نقد عملکرد معترضین به انتخابات است از ارزش های انقلاب اسلامی تعریفی متفاوت از ولی فقیه داشته باشند که در باره اش حرف نمی زنند و چه بسا در حکومت جمهوری اسلامی که خود پاره ای از آن هستند تقیه هم می کنند. بنابراین صدر نامه می تواند تعریف خاص از ارزش های انقلاب اسلامی را نشانه گذاری کند که معلوم نیست با تعریف ولی فقیه سازگار باشد. به نظر می رسد رئیس جمهور با تعریف خودش از ارزش های انقلاب اسلامی اعلام دلبستگی کرده است. در اعلام این دلبستگی حرفی از تعریف ارزش های انقلاب اسلامی بر پایه ی خواست و سلیقه ی ولی فقیه نیست. الفبای ادبیات سیاسی در نامه ی رئیس جمهور تغییر کرده و همان نیست که ادبیات ولائی را شکل می دهد.
از طرفی دلبستگی به ارزش های انقلاب اسلامی و کمر بستن به خدمت به کشور و مردم، فضای تکریم و تعظیم به ولی فقیه را تنگ می کند. به گونه ای در ذهن خواننده این تردید ایجاد می شود که احمدی نژاد برای خدمت به کشور و مردم، لزوما از ولی فقیه حکم و فرما ن نمی گیرد. این الفاظ همان نیست که ولایت فقیه را در این ۳۴ ساله پاسداری و حمایت کرده است. زبان نامه از تحولات بزرگ و بحران های بزرگ که پیش رو داریم و ضمن آن قدرت مطلقه ی ولی فقیه از درون حکومت به چالش کشیده می شود خبر می دهد.
نامه این گونه ادامه می یابد “… و اطمینان می دهم که همه تلاش ما به عنوان خادمان ملت، در مسیر اعتلای کشود و رفع مشکلات کشور خواهد بود و کوچکترین قدمی بر خلاف مصالح کشور بر نخواهیم داشت.”… در این بخش از نامه، احمدی نژاد روشن کرده است که “خادم ملت” است و نه لزوما “ولی فقیه”. به مشکلات کشور توجه داده که ولی فقیه یا آن را انکار می کند و یا در صورت اقرار به آن، همه را کار دشمن می داند. احمدی نژاد رفع مشکلات را در جای امری داخلی قرار داده که باید دولت به رفع آن همت گمارد. در نامه از “دشمن” که ترجیع بند کلام ولی فقیه به هر بهانه است خبری نیست که نیست. ادبیات جمهوری اسلامی با این نامه بکلی کنار گذاشته شده است.
در فرازی که نقل شد قول داده قدمی بر خلاف مصالح کشور برندارد. در این فراز از “مصلحت نظام” خبری نیست که نیست. نگارش نامه چنان است که اولا “مصلحت کشور” اهمیت دارد و ثانیا آن مقام که “مصلحت کشور” را تعریف و تبیین می کند شخص رئیس جمهور است. از این ببعد یک خط قرمز که پررنگ بود و مصلحت نظام را اولویت اول برمی شمرد، کمرنگ شده و بلکه اساسا رنگ باخته است.
سرانجام وی از “دلبستگی” و “ارادت” خود و همکاران نسبت به ولی فقیه که او را فقط “جنابعالی” مخاطب قرار داده می نویسد و این دلبستگی و ارادت را همیشگی اعلام می کند و نامه را به پست می سپارد.
نتایج انتشار نامه در کوتاه مدت
سایت بازتاب در مقاله ای زیر عنوان “کاسه صبر رهبری چگونه لبریز شد” چاپ ۲۹/۱۱/۱۳۹۱ ولی فقیه را بلافاصله پس از انتشار نامه به باد “سرزنش” و حتا “نصیحت” گرفته است. بنابراین ولی فقیه در جایگاهش لرزیده و از این پس میشود در همان دایرهٔ بستهٔ قدرت، او را سرزنش و نصیحت کرد. ولی فقیه در این مقاله متهم شده است به “حمایت گفتمانی” از احمدینژاد که در دوران هاشمی رفسنجانی و خاتمی سابقه نداشته است. در مقاله از کتاب حسین صفارهرندی هم نقل شده که حجم این حمایت را در آن کتاب اندازه گیری کرده و در جائی آورده است “پس از انتخابات ۸۸ نیز رهبر انقلاب در خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد، از جملهٔ تاریخی” نظر اینجانب به نظر احمدینژاد نزدیکتر است “استفاده کردند که تا مدتها و حتا تا شرایط فعلی بر معادلات سیاسی کشور تاثیر گذار است.”
در همین سایت و در همان تاریخ، همزمان با سرزنش پذیر شدن ولی فقیه توسط خودیهای تندرو و ولائی، داود احمدینژاد برادر رئیس جمهور در مطلب دیگری با عنوان “رابطه خانوادگی محمود با مشائی منجر به یک فرقه شده” بر خطای دید ولی فقیه و فقدان بصیرت در او صحه گذاشته و گفته است “ما در سال ۱۳۸۸ به شاخص های مطروحه از سوی رهبری نگاه کردیم و به احمدی نژاد رای دادیم.”… نتیجه این که نباید در آینده به انتخاب ولی فقیه و به داوری او در امور حساس کشور بها داد.
همزمان با این رویدادها احمدی نژاد را نشسته در کنار سعید مرتضوی می بینیم که نمادی است از حمایت او از طیف قضات غیر مستقل و جانی. گویا احمدی نژاد اصرار دارد که این حمایت را به هر قیمت برملا کند. در این جا به چرائی تاکید احمدی نژاد بر حمایت از سعید مرتضوی که در کشتار کهریزک و قلع و قمع مطبوعات اصلاح طلب یکه تازی ها کرده اندکی می پردازم. در محافل درون حکومتی جمهوری اسلامی همواره از دراز کردن قضاتی که دست نشانده ی ولی فقیه در مراجع قضائی بوده و هستند پرهیز می شود. استدلال آقایان “آمران” این است که اگر دست به ترکیب یکی از قضات آدمکش و گوش به فرمان بزنند، هرچند برای جلب و جذب جماعتی از مردم که قربانیان آنها هستند سودمند است، اما نظام را با یک مسئله ی بزرگ مواجه می کند. مسئله این است که این تیپ از قضات احساس می کنند از آنها به موقع حمایت نمی شود و در نتیجه از فرمانبرداری برای سرکوب سر باز می زنند. دیگران هم که هنوز دعوت به آدمکشی و سرکوب نشده اند، از این شغل پر منفعت که امنیت ندارد می گریزند. بنابراین در حمایت احمدی نژاد از سعید مرتضوی دو نکته قابل ذکر است. یک آن که تا کنون ولی فقیه رفتار احمدی نژاد را تقبیح نکرده. او را وادار نکرده تا به جایگاه قانونی “دیوان عدالت اداری” احترام بگذارد و قانون را گردن نهد. به او به صورت جدی تذکر نداده تا مرزهای قانون را به این سادگی نشکند. دیگر آن که هم ولی فقیه، هم احمدی نژاد نیک می دانند جان شان به جان این قضات آدمکش و سرکوبگر بسته است و هرگاه آنها آسیب پذیر بشوند، آقایان همه با هم سقوط می کنند. در این حوزه از سرکوب، که حمایت از مرتضوی شکل نمادین آن است، ولی فقیه و احمدی نژاد با یکدیگر اتفاق نظر دارند. اما احمدی نژاد از آن رو که نگاهش به آینده است، با حمایت علنی و پر سر و صدا از مرتضوی، می خواهد از جمع قضات دست نشانده و سرکوبگر نفرگیری کند و آنها را برای روز مبادا که دارد نزدیک می شود نمک گیر کند. ولی فقیه در این خصوص ساکت است و البته راضی.
نتایج انتشار نامه در دراز مدت
یک سلسله رویدادهاست که بحران پشت بحران می آفریند. ولی فقیه با خطای دید خود که در آن بصیرتی دیده نشد، ریسک رویاروئی با احمدی نژاد را برای شخص خودش و نظام بالا برده است. هرگاه بخواهد با او پیش یا پس از انتخابات تصفیه حساب کند، صد جا را باید بپاید. نیروهای حزب الله همان انسجام و وزنی را ندارند که در دوران بنی صدر و اصلاحات داشتند. درون آنها انشعاب بسیار است و مجموعه های مداحان و رمالان هم به آنها افزوده شده که شاخه های زورمندی از آن در کاخ رئیس جمهور نشو و نما داشته اند. رویاروئی ولی فقیه با او این پرسش جدی و مقدر را در سطح کشور دهان به دهان می چرخاند که چرا احمدی نژاد را به قیمت جان و امنیت و شرافت مردم، به حاکمیت راه داده است؟ چرا پیش تر که مردم زیر دست و پا لگد مال می شدند، دست خود را ار پشت او بر نداشته؟ چرا به این دیری درک مصیبت کرده است؟ پرسش بوی خون می دهد و البته بر منطق سیاسی استوار است. پایگاه قدرت مطلقه در جمع خودی ها زیر بار سهمگین این پرسش ویران می شود. هنوز آن روز نیامده دارند از او می پرسند: کدام شاخصه ها در احمدی نژاد بود که ولی فقیه به رای دادن به او فرمان داد؟ پرسشی است بی جواب که از سال ۸۸ جمعیت بزرگی از مردم آن را طرح کردند و اکنون چاپلوس ها و ذوب شده ها دارند همان را تکرار می کنند. پرسش موریانه وار تا کنون صندلی قدرت مطلقه را جویده و باقیمانده را در جریان رویاروئی ولی فقیه با احمدی نژاد از بین می برد. برخورد با احمدی نژاد برای شخص ولی فقیه ریسک بالائی دارد.
مماشات با احمدی نژاد هم متضمن قبول ریسک بالا برای ولی فقیه است. چگونه می شود از احمدی نژاد که اخیرا متهم شده به ارتکاب اعمال غیر شرعی و غیر قانونی و تضییع حقوق مردم حمایت کرد؟ یا حتا با او مدارا کرد؟ این نیز مانع بزرگی است سرراه ولی فقیه که اگر به آن اقدام کند، نه تنها بر بی کفایتی احمدی نژاد صحه گذاشته که بر بی بصیرتی و بی تدبیر ی شخص خود اقرار کرده است. در این صورت مهم نیست که مجلس خبرگان که مرعوب و ساکت و چاپلوس است، بی کفایتی ایشان را امضا نمی کند. به خودی خود این بی کفایتی امضا می شود.
محمود احمدی نژاد هر که هست، با هر نوع کارنامه ی سیاه اقتصادی و سیاسی، توانست ولی فقیه و قدرت مطلقه ی او را به چالش بکشد. جایگاه قدرت مطلقه ی کل روحانیت شیعه ی ایران را این کوچک مرد تاریخ ۳۴ ساله ی جمهوری اسلامی تا همین جای کار لرزانده است. او آسان از صحنه ی سیاست خارج نمی شود و البته آسان هم به همکاری فرمانبردانه پس از پایان دوران ریاست جمهوری تن نمی دهد. کوچک مرد تاریخ جمهوری اسلامی ایران از ضعف های این نظام سیاسی مثل کف دستش آگاه شده. از همان تبار و ریشه سر بر آورده که ملک و ملتی را چپاول کرده اند، می داند و دانسته است که تیشه را به کدام بخش از ریشه بکوبد. برخلاف خوشدلی علی لاریجانی که اخیرا گفته است بنی صدر می خواست از روحانیت عبور کند و نتوانست، این گمانه زنی پیاپی تقویت می شود که محتمل است احمدی نژاد بتواند، هرچند خود سرانجام تلخی داشته باشد.